فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

گریه‌های مادر برای شهادت بابا

  • کد خبر: ۱۲۶۶۴۴
  • ۳۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۶:۱۳
گریه‌های مادر برای شهادت بابا
مهدی عسکری - روزنامه‌نگار

چشم‌های سرخ مادرم خیلی اذیتم می‌کرد. گریه‌هایی که فقط گاه و بیگاهش را من می‌دیدم و خیلی ساعات و دقایقش را نه. تا یادم می‌آید مادر گریه‌های آرامی داشت و دارد؛ چه برای خبر فوت یکی از عزیزان که معمولا از ولایت پدری (کرمان) می‌رسید و چه برای غصه جانباز شدن برادرش. آن سال‌ها وقتی مادر گریه می‌کرد معمولا من همیشه کنارش بودم.... گریه می‌کرد و سؤال می‌کردم و می‌گفت: «دایی علی» و به آرامی ادامه می‌داد.

۴ ماه و ۲۰ روز بود که از بابا خبری نبود و گره‌های مادر این بار با همیشه فرق می‌کرد. صبح تا ظهر با محمد در حیاط خانه بازی می‌کردیم، وقتی بر می‌گشتیم داخل اتاق، چشم‌های مادر سرخ بود. کفگیر به دست که برای ما غذا داخل بشقاب می‌ریخت، چشمانش سرخ بود. اگر خانه را جارو می‌زد یا گردگیری می‌کرد، اگر چادر به سر برای خرید سبزی یا نان می‌رفت و من یا محمد همراهی اش می‌کردیم، چشمان مادر سرخ بود.

حتی بعضی شب‌ها که وقت خواب کنارم بود و دستش زیر سَرم، نمی‌دانم کجای گریه بی صدایش بود که چشمانم باز می‌شد، فقط می‌دانم با صدای نفس‌ها میان هق هق آرامش بود که خوابم می‌برید.

پنجمین سال دفاع مقدس بود و من کودکی هفت ساله بودم، اما آن قدر متوجه بودم که معنای طولانی بودن غیبت بابا را به خوبی بفهمم. سابق بر این بابا ۴۵ روز جبهه بود و ۱۵ روز در مرخصی، روز‌هایی که با برآورد مادر یا علیرضا (برادر بزرگم) احتمال آمدن بابا را می‌دادیم، من و محمد بیشتر توی کوچه می‌ماندیم و چند باری هم پیاده شدن بابا از تاکسی را دیده و انگار بال درآورده بودیم از آمدنش.

در حالی که ساک سنگینش به دست راستش بود، من را با دست راست و محمد را که سنگین‌تر بود با دست چپ بلند می‌کرد، می‌بوسید و تا رسیدن به در ورودی خانه که بیست، سی متری می‌شد، روی دو دست بابا می‌ماندیم. لبخندمان قطع می‌شد، حس فاتحانی را داشتیم که انگار خودمان از دفاع و جنگ آمده بودیم.

حالا چند ماه بود که من و محمد بیشتر در کوچه می‌ماندیم تا شاید بابا از راه برسد، اما خبری نبود که نبود. جنگ به اوجش رسیده بود و هر روز خبر شهادت یکی به گوشمان می‌رسید؛ حمید پسر عمه، خداداد شاگرد تعمیرگاهی محل، مهدی کفاش و خیلی‌های دیگر.

در میان خبر شهادت ها، حرف و حدیث‌هایی می‌شنیدیم که گاه دلمان هری‌ می‌ریخت یا مثل چنگی بود که به صورتمان می‌کشیدند. می‌شنیدم که یکی از خانم‌های همسایه به مادر می‌گفت: «فاطمه خانم جان، شاید احیانا تو اهوازی، جایی ازدواج کرده عباس آقا و روش نمی‌شه برگرده» یکی از همین شایعات را که شنید، مادر طاقت نیاورد و جلو من و آن خانم همسایه، زیر گریه زد و اولین بار بود که بلند گریه می‌کرد.

چقدر دلم برای مادر سوخت آن روز یا مثلا دایی منصور از کرمان زنگ می‌زد که دلداری بدهد، اما کار را خراب‌تر می‌کرد و می‌گفت: «خواهر جان شاید شهید شده، شاید مفقودالأثر ...» و مادر دوباره گریه می‌کرد.

روز‌های پراسترس آن سال گذشت، به روز بیست و نهم از ماه پنجم که رسیدیم، بابا آمد، خسته و کوفته.... تمام حکایت نیامدنش هم خلاصه شده بود به سه تلگرافی که زده بود و از سلامتش خبر داده بود و نیازی که به ادامه حضورش در جبهه به دلیل شهادت دو نفر از هم رزمان بود، اما هیچ کدام از آن تلگراف‌ها به دست ما نرسیده بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->