گلناز حکمت | شهرآرانیوز؛ پدر با نازدانه هایش خداحافظی میکرد تا برود به سراغ حماسهای که در حال اتفاق بود. سکینه گریه میکرد، اما پدر میگفت: «ای سکینه، پس از شهادت من گریه تو طولانی خواهد بود. مرا با اشک خویش مسوزان تا زمانی که جان در بدن دارم و هنگامی که کشته شوم، تو اولی هستی که در سوگ من بنشینی.»
اسمش سکینه نبود، آمنه یا امینه بود و مادرش، رباب، سکینه صدایش میکرد، به دلیل سکون و آرامش و وقاری که داشت. پدر آن قدر دوستش داشت که فرموده بود: «خانهای را که سکینه و رباب در آن باشند، دوست دارم. آن دو را دوست دارم و همه ثروتم را در این راه میبخشم و سرزنش ملامتگران در حقم بجا و شایسته نیست.»
امام حسین (ع) سکینه را بندهای غرق در ذات الهی معرفی کرده که نشان دهنده فضل و کمال اوست.
حالا این سکینهای که نازدانه پدر و مادر بود، با کاروان اسیران کربلا از کنار قتلگاه میگذرد، خودش را روی بدن پدر میاندازد و مینالد. آن قدر گریه میکند که همه با او همراهی میکنند. هیچ کس نمیتواند سکینه را از پدرش جدا کند، تا اینکه یکی از سپاه دشمن میآید و به زور سکینه را از روی بدنی مطهر جدا میکند و به کاروان اسیران میسپارد.
دختری که پدرش حسین بن علی (ع) باشد و مادرش رباب (س) و پرورش یافته زینب کبری (س) باشد، حتما میشود سکینهای که از زنان خردمند و دانای زمان خودش است. سکینه (س) همان قدر که از حسن جمال و فضایل معنوی بهره داشت، به همان میزان در شعر و سخنوری و فصاحت کلام دارای امتیاز بود، به طوری که ادیبان و شاعران برای تأیید اشعارشان در مدح خاندان پیامبر (ص) تأیید او را میخواستند.
حضرت سکینه (س) میفرماید: «پس از شهادت پدرم، هنگام عبور از جسدهای مطهر، آن بدن نازنین را دربرگرفتم و بیهوش شدم. در آن حال شنیدم که پدرم میفرمود:
«شیعتی ما إن شربتم ماء عذب فاذکرونی/ أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی// و أَنا السبط الذی من غیر جرم قتلونی/ و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی// لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی/ کیف أَستسقی لطفلی فأَبوا أَن یرحمونی»؛ «شیعیان من! هرگاه آب خوش و گوارایی مینوشید، مرا یاد کنید (که تشنه لب شهید شدم) و هرگاه خبر غربت و شهادت شهیدی را شنیدید، بر من سوگواری کنید. من نواده پیامبرم که بی گناه مرا کشتند و پس از کشتن به عمد بدنم را زیر سم اسبان کوبیدند. کاش همه در روز عاشورا بودید و میدیدید که چگونه براى کودکم طلب آب کردم و دشمن از دادن آب دریغ ورزید.»
در کتابهای رجالی، سکینه را راوی حدیث معرفی میکنند و کوفیان از او روایت کرده اند. سکینه همراه خواهرش، فاطمه، از راویان حدیث پدرشان، امام حسین (ع)، بودند و راویانی مانند عبیدا... بن ابی ارفع، فائد مدنی، سکینه دختر اسماعیل بن ابی خالد و سکینه دختر قاضی ابی ذر از او روایت نقل کرده اند.
بانو سکینه هیچ چیز از فصاحت و بلاغت کم ندارد. شاعر است و در رثای پدرش و در غم خاندان پیامبر (ص) شعر میگوید. اشعار و قصیدههای زیادی از بانوی ادیب دختر امام حسین (ع) مانده است.
شعر زیر ازجمله این اشعار است:
«لا تعذلیه فهم قاطع طرقه/ فعینه بدموع ذرف غدقه// ان الحسین غداة الطف یرشقه/ ریب المنون فما ان یخطئ الحدقه// بکف شر عبادا... کلهم/ نسل البغایا و جیش المرق الفسقه// یا امة السوء هاتوا مااحتجاجکم/ غدا و جلکم بالسیف قد صفقه»؛ «او را سرزنش مکن. زیرا آنها راه را بر او بستند و او از چشمانش اشک فراوان میبارید.
در روز طف (عاشورا) تیری به سوی امام حسین (ع) پرتاب شد که خطا نمیرود و از حدقه چشم او دور نمیشود. این کار به دست کسانی انجام شد که بدترین مردم و از نسل ظالمان و از سپاهیان فاسق بودند.ای بدترین امت! دلیل هایتان را در رستاخیز اقامه کنید. شما برهانی ندارید. زیرا همه شما او را با شمشیرتان زدید.»
همین تسلط سکینه (س) بر ادبیات عرب باعث شد تا شاعرانی مثل فرزدق، جریر، کثیر، نصیب و جمیل برای ارزیابی و سنجش اشعارشان، آنها را به سکینه (س) ارائه دهند تا بررسی شود و تأیید بگیرند.
سکینه (س) در شام خواب دیده بود که پیامبر اسلام (ص)، حضرت آدم (ع)، حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع) برای زیارت امام حسین (ع) به کربلا میروند، درحالی که پیامبر اسلام (ص) محاسنش را به دست گرفته است و گاهی به زمین میافتد و گاهی از زمین بلند میشود. همچنین حضرت فاطمه (س)، حوا (س)، آسیه (س)، مریم (س) و خدیجه (س) آمده اند، درحالی که حضرت زهرا (س) دست بر سر گذاشته است و گاهی به زمین میافتد و گاهی برمی خیزد. او خود را به حضرت زهرا (س) رساند و شروع کرد به گریه کردن. حضرت زهرا (س) به او گفت: سکینه جان، بس است. ناله ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغشته به خون پدرت، حسین (ع)، است که آن را خود جدا نمیکنم تا خدا را ملاقات کنم.
پس از حادثه کربلا، این بانوی شجاع ۵۷ سال زندگی کرد. یکی از نشانههای شجاعت بانو سکینه (س) این بود که در طول سالهای زندگی پس از شهادت پدرش با دستگاه خلافت اموی مخالفت میکرد و کینهای خاص از شامیان داشت. در دوره سخت و سیاه بنی امیه که سب علی (ع) در سرتاسر جهان اسلام رایج بود، او با کسانی که در مدینه در حضور وی علی (ع) را سب میکردند، به مبارزه میپرداخت. نوشته اند وقتی مروان بن حکم علی (ع) را سب میکرد، سکینه (س) هم او را و پدرش را دشنام میداد. در زمانی که در روزهای جمعه ابن مطیر، حاکم اموی، در خطبههای جمعه علی (ع) را شتم میکرد، سکینه (س) و کنیزانش در پیش حاکم، او را شماتت و سرزنش میکردند. ابن مطیر نیز به محافظانش میگفت که کنیزان سکینه (س) را کتک بزنند.
نقل شده است که سکینه (س) روزی با دختر عثمان در مجلسی حاضر بود. دختر عثمان برای فخرفروشی گفت: «أنا بنتُ الشهید»؛ «من دختر شهید هستم.» سکینه (س) جوابش را نداد، تا زمانی که صدای اذان برخاست. همین که مؤذن گفت «أشهد أن محمدا رسول ا...» سکینه (س) گفت: «این پدر من است یا پدر تو؟» دختر عثمان شرمسار شد و گفت: «دیگر به شما فخر نخواهم فروخت.»