برای من و همنسلهای تئاتری من یک نام یادآور خاطرات تکاپو و تلاش و نمایش است. جایی در قلب به اصطلاح جنوب این شهر ساختمانی قرار دارد که روزی خانه امید بچههای تئاتر شهر بود. سالنی که پس از سالها سرانجام در اواخر دهه هفتاد با پیگیری اهالی تئاتر چراغش روشن شد، «سالن تئاتر هاشمینژاد».
درست همان سالها بود که انجمن نمایش مشهد نیز شکل گرفت و با پیگیریهای محمد نجفی، رئیس آن موقع انجمن نمایش گروههای تئاتری، نیز سروسامانی گرفتند و درانجمن نمایش ثبت شدند.
ما نیز به رهبری و سرپرستی حمیدرضا جندقی گروه پویایی که از سالها قبل شکل گرفته بود را در انجمن نمایش ثبت کردیم. همزمان با این حکایت شور تازهای به راه افتاد، انگار خون تازهای به رگهای تئاتر این شهر میدوید. اولین جلسات هفتگیمان را در این مجتمع شروع کردیم. جلساتی که سالها ادامه داشت و از دل آن خیلی از بهترینهای امروز تئاتر مشهد بیرون آمدند.
اگر به پشتوانه خوب تئاتر مشهد نگاهی بیندازیم، بسیاری از آنها عضو گروه تئاتر پویا بودهاند یا روزگاری عمرشان را در کارگاههای آموزشی پویا گذراندهاند. پویایی که آن سالها رونق گرفت و گرمابخش فضای تئاتر مشهد شد.
از هاشمینژاد میگفتم، جایی که همه ما با آن تعلق داریم و به آن مدیونیم، چه من و امثال من در گروه تئاتر پویا و چه دیگران در دیگر گروههای تئاتر مشهد. هرچند با مشکلات و بیمهریهای مسئولان وقت مواجه میشدیم. هرچند خیلی از روزها کلاسهای آموزشیمان را در محوطه بیرون مجتمع برگزار کردیم. هرچند هرسال برای تمدید آن خوندلها خوردیم، اینها همه از سمت آدمها بود. مجتمع همیشه مهربان بود و درش برای ما باز.
خانه امید بچههای تئاتر و چشم و چراغ تئاتر شهر شده بود. همه ما دلگرم بودیم به اینکه این مجموعه هست، دور یا در جنوب شهر، ولی پر از برکت است. خیلیهایمان از آنجا شروع کردیم و پاگرفتیم. نام و نشانی برای خودمان به هم زدیم. کنار هم جشنواره و ضیافتهای اختتامیه برگزار کردیم. از تهدل خندیدیم و به هم تبریک گفتیم.
هاشمینژاد سالهای سال برای تئاتر این شهر آبروداری کرد. بهترینهای تئاتر کشور به این مجموعه آمد. آن هم در روزهایی که تئاتر مشهد جایی برای فعالیت نداشت. من و خیلیها مثل من که بچه جنوب شهر بودیم، اگر آن سالها هاشمینژاد نبود، نه با تئاتر آشنا میشدیم و نه تئاتری میشدیم. اما این روزها چه بر سر مجتمع آمده است؟ مجتمعی با اتاقهای تمرین چه روزگاری میگذراند. سالهاست که از ما گرفته شده است، میگویند متعلق به جای دیگری است.
هروقت گذرمان به این قسمت شهر میافتد، سری به آن میزنیم و لحظاتی توقف میکنیم. یادمان میآید این مجموعه سوتوکور چه برووبیایی داشت و چه شور و اشتیاقی. حالا هاشمینژاد غریب، غمگین و افسرده در کنج تنهایی تحمیلی زانو در بغل گرفته و چشم به آینده دوخته است. اینکه شاید دوباره به روزهای اوج برگردد و به کسانی متعلق شود که به آن دلبستگی دارند. در این روزها که شکر خدا تئاتر شهر رونقی گرفته است، سالن هاشمینژاد هم میتواند چراغ تئاتر را در این گوشه شهر روشن کند.