صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

صدای رنگ‌ها در مجموعه‌شعر «به‌رنگ صدا»

  • کد خبر: ۱۳۹۵۳۰
  • ۲۱ آذر ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۶
موسی عصمتی، شاعر مجموعه «بریل‌های ناگزیر»، یادداشتی بر مجموعه‌شعر «به رنگ صدا» سروده نیلوفر بختیاری نوشته است.

به گزارش شهرآرانیوز، موسی عصمتی، شاعرمطرح مشهدی، یادداشتی بر مجموعه‌شعر «به رنگ صدا» سروده نیلوفر بختیاری نوشته است.

«به رنگ صدا» دومین مجموعه‌شعر شاعر توانمند نیلوفر بختیاری است که این روزها از طرف نشر ایهام وارد بازار کتاب شده‌ است. او پیش از این با انتشار مجموعه‌شعر «آیینه‌کاری سکوت» خود را به‌عنوان یک شاعر موفق به جامعه‌‌ ادبی معرفی کرده بود.

«به رنگ صدا» همان‌طور که از نامش پیداست، مجموعه‌ای‌ است متفاوت، با غزل‌های رنگین و آهنگین، غزل‌هایی که رنگ صدا و رنگ خیلی چیزهای دیگر را که ندیده‌ایم به ما گوشزد می‌کنند. نگاه تازه، صمیمیت و زلالی، استفاده‌ بجا و مناسب از کنایه و اصطلاحات عامیانه را می‌شود از ویژگی‌های عمده‌ این غزل‌ها برشمرد.

اولین نکته‌ای که توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند، چینش رنگین و متفاوت غزل‌ها در این مجموعه است، اینکه هر گروه از غزل‌ها به رنگی خاص تعلق دارد. رنگ‌ها در «به رنگ صدا» بار مسئولیتی ویژه را به دوش می کشند. انگار می‌خواهند چیزی بگویند که تا‌کنون نشنیده‌ایم و فریادی برآورند که بوی رنگ بدهد.

این مجموعه حامل پیام‌هایی‌ است که در اندیشه و جهان‌بینی شاعر ریشه دارد که در مجموعه‌های شعر شاعران جوان نظیر آن نبوده یا حداقل من ندیده‌ام. البته «به رنگ صدا» از ویژگی‌های برجسته‌ دیگری بهره می‌برد که پرداختن به تمام موارد نیاز به مجالی فراخ‌تر دارد‌. در این مجال اندک می‌کوشم از دریچه‌ رنگ این شعر‌ها را به تماشا بنشینم.

همان‌طور که گفته شد، تعلق و توجه و نگاه نمادین شاعر به رنگ‌ها در جایگاه شعرها در ویترین «به رنگ‌ صدا» مؤثر بوده‌ است. آبی، این معجزه‌ رنگ‌ها و این بی‌کرانگی، نخستین رنگی‌ است که در شعر شاعر موج می‌زند:

آبیِ آسمانِ تو رنگین‌کمانی است

وقتی خدای آب تو را گریه می‌کند

ص ۱۴

«من آسمان او شده بودم

هرچند او همیشه دلش خواست

در آب‌های یخ‌زده باشم

گفتم «چرا مرا ته دریا...»

همان‌طور که در ابیات بالا مشاهده شد، واژه‌هایی که با رنگ آبی معنا و مفهوم پیدا می‌کنند، برجستگی بیشتری دارند؛ آب، آسمان و دریا از این دسته‌اند. ضمن اینکه شاعر سعی کرده با ارائه‌ تصاویری مرتبط با هم، تابلو شعر زیبایی با رنگ آبی پیش‌روی مخاطب بگذارد.

قرمز رنگ دومی‌ است که در این غزل‌ها به آن پرداخته شده‌ است. درواقع شاعر با این رنگ توانسته‌ است تابلو شعری پر از واژه‌های سرخ به تصویر بکشد. رنگی شاد و پرتحرک که در کنار شادابی و نشاطی که به انسان منتقل می‌کند، گاهی بوی خون و مرگ‌های سرخگون را به خاطر می‌آورد:

دست‌هایم به قدر یک فنجان

چای می‌آورد برای خودم

دسته‌ی استکان که دست تو نیست

من چرا مانده‌ام به پای خودم؟ 

ص۲۵

خط تو بی تاریخ ثبت است

پایینِ قلبِ تیرخورده

با رنگ قرمز می‌نویسی

در قلب من هستی عزیزم

ص۲۶

چشم‌هایت فقط باز ماندند

بعد، رگ‌هایت آواز خواندند

تا به حمام خونت رسیدی

دست قاتل چرا جان ندارد؟

ص ۳۱

در بخش سوم غزل‌ها، آبی و قرمز چون دو رود آرام و تند در یک نقطه به هم می‌رسند و به رودی بزرگ‌تر و متعادل‌تر به نام سرخابی تبدیل می‌شوند؛ نقطه‌ای که در آن آرامش و سرعت  پارادوکسی دلپذیر را خلق می ‌کند. به‌نظر می‌رسد شاعر قصد دارد با تلفیق این دو رنگ و استفاده از واژگانی که سرخابی را در ذهن مجسم می‌کنند، به‌‌ نوعی تعادل و میانه‌روی دست پیدا کند:

شبیه ون‌گوگ است گوش دادنت

ببین چه بی‌کلام عاشقت شدم

تو قرمز و بنفش و آبی‌ام شدی

چه رنگ‌ها به این اتاق می‌زنی

ص ۴۲

سرخ باش و من آبی

آبمان به یک جو نیست

تو به خون دل خو کن

من به آبروی خودم

ص ۵۴

در پایان به بی‌رنگی مطلق می‌رسیم؛ جایی که به آیینگی و دریا‌شدن شباهت بیشتری دارد. شاعر بعد از فراز‌و‌فرودهای مختلف و طی وادی‌های گوناگون رنگی، به سرزمینی می‌رسد که مثل آیینه در عین بی‌رنگی بازتاب‌دهنده‌ همه‌ رنگ‌هاست.

شاید نقطه‌ کمال رنگ‌ها همین بی‌رنگی باشد، همین عدم تعلق به رنگ:

آیینه را هم بشکنم دیگر مهم نیست

پرسیدی آیا این منم؟ دیگر مهم نیست

ص ۵۶

چه زیبا بود دوران نقاهت را

ببین نور است رنگ صورتش حالا

تمام رنگ‌هایش را تو دزدیدی

که بعد از این نماد روشنی باشد

ص ۵۷

باز باید به رویم ببارد

عشق من رنگ و رویی ندارد

مثل برگی که زرد است و دیگر

حرف روییدنش خنده‌دار است

ص ۵۹

در پایان برای شاعر فرهیخته‌ «به‌ رنگ صدا» آرزوی توفیقات روزافزون دارم و شما را به خواندن غزلی زیبا از این مجموعه‌ مهمان می‌کنم:

پرِ طاووس‌هایِ لای کتاب

باز جارو زدند پستو را

تا که دیروز من فرابرسد

بس کنم حال را، هیاهو را

رنج‌هایم به من گواهی داد

معجزه در کمین عجز من است

گنجه‌ها را یکی‌یکی گشتم

تا که دیدم چراغ جادو را

زندگی خط‌به‌خط کتاب شد و

روی پیشانی‌ام کتابت شد

با من آیینه گرم صحبت شد

تا تماشا کنم فراسو را

دم‌به‌دم شعله می‌کشد در من

باز آن مردِ رو به آب شدن

بال پروانه‌ام که با وزشی

شمع خاموش می‌کنم او را

تو می‌آیی و روز آدینه‌ست

خانه‌ی تو

درون آیینه‌ست

خنده‌ات پاک برده از یادم

جمعه‌های سیاه اخمو را

باز خود را زدم به مردن و شعر

در گشود و قفس پرید از من

بعد عمری سکوت گوش کنید

حرف این طوطی سخنگو را

 

 

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.