طیبه ثابت - کوچههای شهر حال و هوای دیگری به خود گرفته بودند. صدای روضه و مداحی نوحهخوان از حسینیه در هوا میپیچید و ما را با خود به خانهی امیر مؤمنان علی(ع) در دل تاریخ میبرد.
«آن شب، شب شهادت دختر پیغمبر بود، مادر امامت، بانویی که سورهی «کوثر» در مقام والای او نازل شده است. سورهی «نور» است فاطمه(س). همسر امیر مؤمنان است، بانوی زنان بهشت، بالاتر از حضرت آسیه و مریم و خدیجه و... .»
روضه خوان، پرسوز روایت میکرد از اشکهای خداحافظی فرزندان کوچک امام علی(ع). از شهادت غریبانهی دختر پیغمبر خدا(ص). از نگاه نگران حسن و حسین(ع) از بیتابی زینب(س). از تنهایی حضرت علی(ع) در شب تاریک کوفه. دلمان از آن همه بزرگی و ازآن همه مظلومیت پر از غم و درد شده بود.
روی دیوارهای حسینیه عکسهایی از حاجقاسم بین شهدا به چشم میخورد، عکسهایی که او را در خط مقدم جنگ نشان میداد، عکسهایی که مشغول کمک به سیلزدگان بود، عکسی در صف اول نماز که کودکی که به او گل هدیه میداد.
فردا سومین سالگرد شهادت این شجاعترین و مهربانترین مرد میدان خوبیهاست. با خودم فکر میکنم چهطور میشود مانند حاج قاسم نمونهی یک بندهی خوب خدا بود. چهطور میشود یک نفر از ملت امام حسین(ع) بود؟
ناگهان یکی از بچههای هیئت بنی فاطمه(س) صدایم میزند. میگوید: امشب قرار است نذریها را در محلههای اطراف شهر پخش کنیم. خیلی زیاد است. شما هم میآیی؟ دور بازویش نواری بسته که رویش نوشته است: طرح شهید سلیمانی. با خوشحالی میگویم: بله که هستم!
یا علی!