بالاخره بعد از چند روز که هواشناسی برف و باران اعلام کرده بود، آسمان به زمین آمد و یک باران حسابی بارید. شده بود از آن روزهای سرد باران خورده که آدم دلش میخواهد کمی لای پنجره را باز بگذارد، بخزد زیر پتو و همراه با بوی باران از گرم و سرد شدن لذت ببرد. سختترین کار ممکن در چنین روزی این است که صبح خیلی زود بروی سر کار، آن هم با اتوبوس. باد سرد بخورد توی صورتت و از لبه چترت، آب باران چک چک کند. مثل کارخانه قند آبکوه بخار از دهانت بیرون میزند و برای اینکه چند دهم درجه گرم شوی جوری که خیلی به چشم نیاید درجا میزنی. امیدوار بودم از اینکه خودرو را برای همسرم گذاشته بودم پشیمان نشوم.
باران چقدر خوب است، به ویژه وقتی روی پنجرهای را پوشانده که تو از آن به بیرون خیره شدهای. اگرچه رفتوآمد کمی کند میشود، اما میارزد به این هوای دلچسب.
تقریبا همه مسافران اتوبوس از این اوضاع خوشحال بودند حتی پیرمردی که کنارم نشسته و با عکس بزرگ رادیولوژی که در دست گرفته بود معلوم بود میرود برای گرفتن وقت دکتر.
از اتوبوس پیاده شدم. مثل یک شهروند قانونمدار رفتم لب خط عابر پیاده و منتظر شدم تا کمی از حجم خودروها کم شود تا عبور کنم.
ماشین اولی را رد کردم، از روی گودال آب وسط خیابان پریدم، اما پایم به آن طرف خیابان نرسیده بود که یک ماشین با سرعت بالا تمام آب گودال را به پشت پالتوی قهوهایام پاشید و رفت. این اولین جایی بود که دلم برای خودرو خودم تنگ شد.
باید با همان وضعیت به محل کار میرفتم. به محض رسیدن، سرتاپای پالتوی گلآلودم را تماشا کردم. تقریبا از کمر به پایین نقطه سالمی در آن نبود.
درست است که باران آبگرفتگی را هم به همراه دارد، اما چه بر سر فرهنگ آمده است که اینگونه همدیگر را نادیده میگیریم. راننده آن خودرو میتوانست با سرعتی آرام از کنار من عبور کند و من پالتویی تمیز روی جالباسی دفترم داشته باشم، اما او اصلا من را ندید. تقریبا بیشتر ما به بستن کمربند ایمنی، رعایت سرعت و بسیاری از قوانین دیگر راهنمایی و رانندگی به واسطه جریمههای سنگین، مقید شدهایم و حواسمان تا حدودی جمع است، اما آیا باید حتما یک عامل بازدارنده قهری وجود داشته باشد تا به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم؟ پس نقش فرهنگ چه میشود؟
این سؤالها تا آخر وقت در سرم میچرخید. از محل کارم که بیرون زدم هوا کمی گرم شده بود، شعاع نور خورشید از لابهلای ابرها بیرون زده بود و هوا حسابی تمیز بود. به خانه رسیدم. از سلام همسرم فهمیدم از چیزی ناراحت است.
جویای ماجرا که شدم فهمیدم وقتی میآمده سر تا پای یک نفر را شسته است، درست مثل اتفاقی که صبح برای من افتاده بود البته برعکسش.
میخواهم بگویم اگرچه گاهی این اتفاق بدون هیچ قصدی رخ میدهد، اما باید بیشتر حواسمان به همدیگر باشد. مخصوصا این روزها که فصل برف و باران است.