صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نقد و بررسی فیلم «یادگار جنوب» | چیستان یک‌بارمصرف

  • کد خبر: ۱۴۹۷۲۸
  • ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۵
«یادگار جنوب» آمیزه‌ای است از افسانه یونانی «پیگمالیون» و فیلم افسانه‌ای «سرگیجه»، اثر آلفرد هیچکاک، و حتی «بازگشت به من» از بانی هانت، که روایتی غیرخطی، تقریبا برعکس خط زمانی، دارد. اما اینکه این آمیزه آمیزه‌ای یکدست و منسجم هست یا نه محل تأمل است.
شریف شیرازد | شهرآرانیوز، پیگمالیونِ پیکرتراش دنبال یک زن مثالی می‌گردد؛ جان فرگوسنِ کارآگاه درگیر یک عملیات فریب می‌شود؛ بابِ معمار نمی‌تواند گذشته را فراموش کند. مفاهیم «آرزو» و «فریب» و «گذشته» که در آثار پیش‌گفته پررنگ‌اند، به‌تبع، اینجا هم در کانون توجه‌اند: پسر و دختر جوانی که آرزوها در سر دارند، افرادی که مرتب یکدیگر را فریب می‌دهند و از یکدیگر فریب می‌خورند، مردان و زنانی که در گذشته مانده‌اند و نمی‌توانند از آن بیرون بیایند.
اینکه روایتْ غیرخطی است، ظاهرا، با ماجرا و مضامین فیلم تناسب تام‌وتمامی دارد؛ بدین‌ترتیب، می‌شود به ریشه کابوس‌ها و آرزوها رسید، راستی و فریب را از یکدیگر بازشناخت، گذشته و آینده را در هم آمیخت. البته سازندگان فیلم (حسین دوماری و پدرام پورامیری) خواسته‌اند مخاطب خودشان را هم موضوع این کشمکش قرار بدهند. (اینکه در این کار محق و موفق بوده‌اند یا خیر بحث دیگری است.) وحید ابراهیمی (وحید رهبانی) جوان ثروتمندی است که می‌خواهد با دختر آرزوهایش، شیدا ابراهیمی، ازدواج کند. شیدا که متقابلا وحید را دوست دارد دختر عموحیدر (مسعود کرامتی) است که وحید ۲۰ سال از عمرش را در خانه او زندگی کرده است؛ بنابراین، صالح (پژمان جمشیدی)، برادر شیدا، که در زندان است، هم در حکم برادر اوست.
خود صالح هم وحید را نه حتی به‌چشم یک دوست صمیمی، که مثل برادر می‌بیند؛ پس، احتمالا، به‌ویژه با توجه به فرهنگ جنوب، نظر مساعدی درباره این ازدواج ندارد و وحید را خیانتکاری نابخشودنی می‌داند. همان اول می‌فهمیم که این ازدواج سر نگرفته است و از آن دختر سیاه‌چشم چپ‌دست فلفل‌دوست که عکاس است و عاشق صدای نی‌انبان خبری نیست.
اینجا، دختری ظاهرا لوند (الناز شاکردوست) وارد ماجرا می‌شود که انگاری نظر وحید را گرفته است. او خودش را ابتدا «ساناز» و بعدا «رعنا» معرفی می‌کند. رعنا، ظاهرا، هیچ شباهتی به شیدا ندارد و، به‌تبع، خوشایند وحید هم نباید باشد، اما وحید جور عجیب‌وغریبی پی اوست و، بی آنکه درمقابلْ چیزی بخواهد، همه‌جوره هوایش را دارد. رعنا فکر می‌کند کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است، ولی وحید انکار می‌کند و می‌گوید در یک نگاه عاشق او شده است. ماجرا مدام پیچیده‌تر می‌شود؛ گره‌افکنی و گره‌گشایی تا دقایق پایانی ادامه می‌یابد.
قرار است مخاطب، تاآنجاکه ممکن است، در گیجی و سردرگمی بماند. (البته مخاطب حرفه‌ای خیلی بازی نمی‌خورد و منتر نمی‌شود.) حرف وحیدْ حرف سازندگان است که با خودشان گفته‌اند: «بذا یه بارم یه کاری بکنیم شبیه بقیه نباشه!» اشکالی هم ندارد. پرسش این است که از این بازی‌دادن مخاطب چه چیزی عاید می‌شود.
مخاطبی که یک بار فیلم را دید  نه چندباره  دوباره هم آن را خواهد دید؟ برای چه؟ فیلم‌نامه استادانه؟ جزئیات تمام‌نشدنی؟ پرداخت ظریف کاراکترها؟ بازی‌های هنرمندانه؟ دستاوردهای فنی؟ ایده و سوژه که بدیع نیستند؛ جزئیات که آن‌قدرها اساسی نیستند؛ کاراکترها که مثلا پیچیده یا چندلایه نیستند؛ بازیگران که چندان خوب نیستند؛ دستاوردهای فنی که چشمگیر نیستند. وحید چطور این‌قدر شیفته شیدا شده است؟ مادر خانواده کجاست؟ صالح چرا آن کار را با خواهرش کرده است؟ عموحیدر چه نقشی در داستان دارد؟ حرّا چه؟ وحید این مال‌ومنال را از کجا آورده است؟ گمانم، مخاطبی که حوصله کند و دوباره پای فیلم بنشیند حتی با سؤالات بی‌جواب بیشتری روبه‌رو خواهد شد. چیستان، البته خوبش، جالب و تأمل‌برانگیز است، اما فقط یک بار. چیستیِ آرزو و گذشته و فریب موضوع پرسش‌های اساسی است.
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.