راهله سرادار - شهرآرانیوز، وقتی صحبت از ژانر سینمای جنگی و «باشه آهنگر» درمیان باشد، با دیدن صحنههای جنگ، آنچه احساس میشود؛ شور زندگی است. مانند همان توصیف زیبایی از اتفاقات یک جنگ که اوریانا فالاچی در کتابش به زیبایی تمام «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» تعبیر میکند.
پای روایت طولانیترین فیلم جشنواره چهلویکم؛ سینما متروپل که مینشینی متوجه میشوی که چقدر مرگ و زندگی به هم نزدیکاند و حتی گاهی چقدر به هم، درآمیخته؛ آنجا که از دل جنگ، زندگی متولد میشود.
صد و چهل دقیقه نفسکشیدن در سینما متروپل با مردمی که همه داروندارشان در محاصره بود صحنههایی خلق میکند در ستایش رؤیای زندگی در لحظههای نفسگیر جنگ و محاصره، اما این بار وزن روایت عاشقانه بر وزن روایت جنگی میچربد آن هم عاشقانههایی متفاوت از نوع عاشقان سینما که در دل محاصره آبادان به تصویر میآید و چه کسی میتواند بهتر از کارگردانی که خود جنگ را دیده و تمامی آن لحظات را زیسته و آن را به عبارتی ترجمه تصویری بخشی از خاطرات خودکرده است بین این دو روایت، تعادل برقرار کند بهگونهای که بااینهمه هرگز نمیتوان یک روایتش را بدون دیگری دید و شنید.
این بار هم محصول نگاه و دوربین «باشه آهنگر» مثل فیلم «ملکه» اش زندگی در جنگ است، ولی در وسعت مفهومی گستردهتر و با پیامی جهانی در ستایش سینما به عنوان نماد کارخانه رؤیاسازی آبادانیهایی که به جبر تاریخ و جغرافیا و صنعت نفت و معاشرت با خارجیهای مقیم شهرشان، پیشگام مصرف فرهنگی مدرن بودهاند.
سینما متروپل، تجربه زیسته و خاطرهبازی آهنگر با سینما بهعنوان کانون خاطرات روزهای پرتپش حمله بعثیها به ایران و محاصره آبادان در سال ۵۸ است. او تلاش دارد دفتر خاطرات چندماهه یک جمع چندنفره را ورق بزند و اتفاقاتی را که در سینما متروپل میگذرد - که در حاشیه حوادث انقلاب و پس از حادثه سینما رکس تعطیل و متروک شده است - به روایتی سینمایی تبدیل کند. روایتی از شرایط پرتبوتاب پس از انقلاب، درست همان جا که سینما و استانداردهای آن هم در کانون تغییر قرار میگیرد و «ممیزی» با ملاکهای هنجاری سختگیرانه و سلیقهای متفاوت پا به صحنه میگذارد و در فیلم قهرمان را میسازد و گرهافکنی و گرهگشاییهای مدام قصه متروپل را پیش میبرد و همه اینها را باشهآهنگر در خوانشی عاشقانه از سینما به مخاطبش نزدیک میکند.
فیلمنامه نیز هوشمندانه با این ایده جلو میرود که سینما را به کانون روحیه تبدیل کند، آنجا که جمعی کوچک با مشقتی بسیار، فرماندار شهر و فرماندهان نظامی را با پیشنهاد بازگشایی سینما همراه میکنند. همراهی سختی که یکسوی آن تحمل شرایط محاصره و بمباران و حضور بعثیها و ستونپنجم در آبادان است و سوی دیگر آن شرایط دشوار کشور پس از انقلاب و دستورالعملها و نظارتها و باید و نبایدهایی که حتی دست آپاراتچی را هم برای نمایش تنها فیلمهای موجود باقیمانده در سینما مثل فیلم قیصر و کازابلانکا و پدرخوانده میبندد، ولی در نهایت همه این مصائب میشود شیرینی دوباره روشنشدن یک آپارات قدیمی خاموش که روزگاری بچههای خوشمشرب آبادان مثل نان شب به آن وابسته بودند.
این آغاز دوباره سینما متروپل است. جایی برای جنگیدن با اسلحهای متفاوت. جایی که تلاش داشت نشان دهد بازسازی روحیه مردم در دل جنگ و محاصره، مقدم بر بازسازی خرابههاست.
سینما متروپل، سینمای صلح و تولد است. فیلمی که بهرغم کشدار بودن و شخصی بودن و حدیث نفس و خاطرهبازیهای کارگردانش که معتقد است هنوز فیلمش ناتمام است گواه تأثیر سینما و صنعت هنر هفتم بهعنوان نماد فرهنگ و تمدن در جهانی است که با جنگ تهدید میشود.
خاطرهانگیزترین سکانس این فیلم با رنگ و موسیقی جنوبی گرم که بهعنوان بخشی از فرهنگ عامه غنی ایران محسوب میشود، تولد دوقلوهایی در اوج بمباران و جنگ است که شاید واگویهای باشد بر این بیت فردوسی:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود