حسین بیات | شهرآرانیوز؛ سالهاست که در ایران، روز شکست عمروبنعبدود از امامعلی (ع) را در جنگ خندق بهعنوان روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانهای گرامی میداریم. درواقع ۱۷ شوال بهانهای است تا از ورزشی تجلیل کنیم که پیشینهای کهن در فرهنگ ایرانی دارد و سرگذشت پهلوانانش، نمایانگر پیوند جوانمردی و قدرت روحی و جسمی است.
یکی از این پهلوانان، پهلواناکبر خراسانی است که احیاکننده ورزش باستانی در سالهای پس از مرگ ناصرالدینشاه قاجار بهشمار میرود. پهلواناکبر خراسانی وجوه شخصیتی مختلفی دارد؛ سوای داوریهای ضدونقیض بسیاری که درباره شخصیت این پهلوان شده است، او یکی از اعجوبههای دنیای کشتی و ورزش باستانی ایران بهشمار میرود که هرگز شکست نخورده است. ن
وشتار امروز ما به این پهلوان نامدار اختصاص دارد. در این نوشتار از تحقیقات گرانقدر مرحوم حسین پرتوبیضایی (کتاب تاریخ ورزش باستانی ایران، ۱۳۳۷) و نوشتههای مرحوم حبیبا... بلور (مربی اسبق تیم ملی کشتی) که هر دو با ناپسری پهلواناکبر (آسید هاشم خان خاتمزاده) در ارتباط بودهاند، بهره گرفته شده است. همچنین از نوشتههای مهدی نیکخو (شرححال پهلوانان در مجله نیرو و راستی، ۱۳۲۱) و محمدمهدی تهرانچی (مقاله نگاهی به کارنامه پهلواناکبر خراسانی) و پژوهشهای میدانی محقق عزیز، سیاوش تشییعی، استفاده شده است.
اکبر متولد سال ۱۲۰۸ خورشیدی، فرزند سلیم خراسانی، از ورزشکاران بنام زورخانههای مشهد است. گویا اجداد او سالها قبل، از یزد به مشهد مهاجرت کرده و همگی اهل زورخانه بودهاند. در این میان از بین اکبر، عباس، کریم، غلامرضا و باقر، پنج پسر سلیم که همراه او به زورخانه میآیند، فقط اکبر است که علاوهبر هوش و قدرت بدنی فوقالعادهاش، به ورزش و کارهای قهرمانی نیز علاقهمند است. همین ویژگیهاست که توجه پهلوان حاجسیدکاظم ضابط را که از استادان فن کشتی است و پهلوانان بسیاری را در خراسان پرورده است، جلب میکند و آموزش او را عهدهدار میشود.
با این همه اکبر در دسته جاهلهای مشهد است و در درگیریهای بسیاری حضور دارد؛ ازجمله در درگیریها و دعواهای همیشگی بر سر تقدم ورود دستههای عزاداری به حرم مطهر رضوی، زور بازو و تهور او اغلب کارساز است؛ اگرچه خودش نیز بارها زخمهای مهلکی از ضربات قمه دیگر جاهلهای شهر برمیدارد.
در دوره ناصرالدینشاه (۱۲۲۷ تا ۱۲۷۵) که قشون حکومتی برای بازپسگیری هرات از مشهد میگذرند، رفتار چند نفر از سپاهیان باعث میشود اکبر پهلوان سلیم با آنها درگیر شود. طبق رسم آن زمان، سپاهیان علوفههای دکان علافی را برای اسبهای خود تصرف کردهاند و درنتیجه بین آنها و صاحبدکان درگیری پدید آمده است. اکبر در این میانه به جانبداری از صاحبدکان برمیخیزد که به درگیری او با آنها منجر میشود. گویا در این درگیری، دو مأمور قشون کشته میشوند و اکبر فرار میکند و بست در حرم مینشیند.
حمزهمیرزا، حاکم وقت خراسان، حکم اعدام او را میدهد، اما اکبر به کمک برادران و دوستانش از حرم خارج میشود و به ترکمنصحرا و گنبدکاووس میگریزد. در آن دیار مدتی بهطور ناشناس کارگری میکند و سپس همینطور به بسطام و لاهیجان و رشت میرود. شاید دوری رشت از مشهد، دلیلی بوده است که به او جسارت میدهد در این شهر به زورخانه برود. هنرنمایی و قدرت بدنی او در نظر حاجی شاهمیر که از بزرگان رشت است، مینشیند و مدتی تحت حمایت او روزگار میگذراند. اکبر سرانجام به تهران میرود.
هیکل ورزیده و زور بازو و هنرنماییهای او در تهران، هدایتا... خان، وزیردفتر (پدر محمد مصدق) را مجاب میکند که به تماشای اکبر رفته، سپس او را تحتالحمایه خود درآورد. هدایتا... خان در زیارت عتباتعالیات، اکبر را همراه خود میبرد و او در بغداد (به روایتی در کربلا) با زورمندی به نام «علی سنی» کشتی میگیرد و او را مغلوب میکند.
پس از مراجعت به تهران، وسوسه کشتی با پهلوان پایتخت که در آن زمان پهلوان ابراهیم یزدی بزرگ است، به جان اکبر میافتد، ولی وزیردفتر که او را آماده کشتی با یزدی نمیبیند، با این درخواست مخالفت میکند. به احتمال فراوان در این دوره، پسوند خراسانی کنار نام پهلواناکبر قرار میگیرد؛ چون بعید است در خراسان یا مشهد به او لقب خراسانی داده باشند.
در این اثنا (بهاحتمال زیاد ۱۲۵۰ خورشیدی، شاید هم ۱۲۳۹ خورشیدی) حمزهمیرزا از ایالت خراسان عزل میشود و پهلواناکبر جرئت مراجعه به مشهد را پیدا میکند. اکبر که کمی سربهراهتر شده است، تمرینات ورزشی خود را زیرنظر سیدکاظم ضابط آغاز میکند و بعد از مدتی کوتاه با مغلوب کردن چند کشتیگیر حرفهای در ولایات خراسان، نامش به سر زبانها میافتد.
پهلواناکبر در مدت حضورش در خراسان با اغلب چوخهکاران و پهلوانان این دیار کشتی میگیرد و همه را با فنون «لنگکردی» و «دروو» نقش بر زمین میکند و بین مردم به «اکبر منگنهپا» مشهور میشود. بماند که مخالفانش بعدها بهسخره این صفت را به «اکبر سگپا» تغییر میدهند. گویا در این دوره اکبر با پهلوانی کهنهکار و سندار به نام عبدل آسیابان آشنا میشود و برخی روشهای خاص و روان کشتی را از او فرامیگیرد و به پهلوانی زیرک بدل میشود.
چندی نمیگذرد که وسوسه نبرد با پهلوان اول پایتخت و تصاحب بازوبند پهلوانی، کار خودش را میکند و پهلواناکبر خراسانی عزم تهران میکند. همه نزدیکان تقریبا مخالف هستند، اما او پیاده همراه کاروانی میشود تا پهلوان بعدی پایتخت باشد. خستگی، کار خودش را میکند و پهلواناکبر در سمنان و بر بام کاروانسرایی خواب میماند و کاروان بدون او حرکت میکند.
همین امر باعث میشود او مدتی در سمنان بماند. حضور در زورخانه این شهر و سبک خاص ورزشش، دوباره نظر یکی از بزرگان و مشاهیر را جلب میکند و نایبقربانعلی او را به «میرزاحسینخان»، حاکم سمنان و پسر مرحوم سپهسالار، معرفی میکند. پهلواناکبر با حمایت میرزاحسینخان سفرش به تهران را پی میگیرد و جمعه روزی به تهران و زورخانههای معتبر حضرت عبدالعظیم میرسد؛ جایی که بیشتر پیشکسوتان و معاریف ورزشی تهران در آن میل میگیرند.
ابتدا فقط مرشد و بعضی پیشکسوتان زورخانه او را میشناسند، اما طولی نمیکشد که شیوه منحصربهفرد او در چرخیدن و ورزش کردن، نامش را برای همه دوستداران کشتی در تهران آشنا میسازد. حالا همه بهخصوص افرادی در دولتمردان، مایل به دیدار پهلوان خراسانی هستند. پهلواناکبر روزی بهطور ناشناس وارد زورخانه «نوروزخان» میشود که پهلوان یزدی بزرگ در آنجا ورزش میکند. کسی او را نمیشناسد تا هنگامی که همه برای ورزش لخت میشوند. هیکل پهلواناکبر و چگونگی ورزش او توجه یزدی بزرگ را جلب میکند و به فراست درمییابد که این غریبه همان پهلوان معروف خراسانی است.
بعد از ورزش طبق معمول پهلوان یزدی «کشتی دوره» را شروع میکند و از پهلواناکبر دعوت میکند. پس از دعوت دوم، دو پهلوان فرومیکوبند؛ مرحوم بلور نقل میکند که اکبر سهمرتبه «زیر میگیرد»، ولی یزدی «خیمه میزند» و اکبر کاری از پیش نمیبرد، اما دفعه چهارم موفق میشود و یزدی را جمعوجور و «مال» خود میکند. هنوز یزدی «بدل» نزده است که اکبر رها میکند و کنار میکشد. یزدی میگوید چرا ول کردی؟ اکبر، اما با حالت تعظیم، زمین را میبوسد و از گود خارج میشود. گویا هدف پهلواناکبر، محک زدن پهلوان یزدی است برای کشتی اصلی، پس در برابر عصبانیت پهلواناول پایتخت میگوید: «این کشتی باید در آینده بهصورت جدیتر و در جای مناسب گرفته شود.»
پهلوانان و کشتیدوستان و حتی دولتمردان تهران دو دسته میشوند؛ جمعی دور پهلواناکبر و عدهای گرد پهلوان یزدی بزرگ را میگیرند. به هر ترتیب، زمینه کشتی در حضور شاه فراهم میشود؛ البته تاریخ دقیق آن مشخص نیست، اما آنطور که از روایتها برمیآید، بین ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۲ هجریقمری بوده است. این دو پهلوان در سه نوبت مبارزه میکنند؛ زیرا هربار مبارزه بدون نتیجه پایان مییابد.
هرچه کشتی دوام پیدا میکند، پهلوان یزدی بیشتر روحیه خود را از دست میدهد و بهخصوص از اینکه نمیتواند کاملا حریف خود را به چنگ بیاورد، عصبانی میشود. مبارزه شکل جنگوگریز به خود میگیرد و پهلوانان کمتر قاتى میشوند. اکبر از چنگ یزدی میگریزد و با اینکه چندبار به دستور شاه، دست اکبر را در دست یزدی میگذارند تا نتیجه زودتر معلوم شود، بازهم بینتیجه است و نفس یزدی بهکلی بند آمده و خسته شده است.
در برخی روایات، پهلواناکبر، یزدی بزرگ را خاک میکند و بهاینترتیب یزدی را شکست میدهد، اما در روایتهای دیگر، چون هیچکدام بر دیگری برتری محسوسی نداشتهاند و حوصله شاه هم به سرآمده بود، با وساطت علاءالدوله که بین دو گروه بیطرف است، بازوبند یزدی را به خودش میدهند و شاه به او لقب پهلوانباشی میدهد تا بدون آنکه کشتی بگیرد، امور ورزشی زیرنظرش انجام شود و پهلواناکبر هم موفق به دریافت بازوبند پهلوانی پایتخت میشود.
متأسفانه هیچ سندی در این زمینه وجود ندارد تا بتوان نتیجه مبارزه دو پهلوان را بهروشنی بیان کرد. تنها نشریه آن روزگار کشور، روزنامه ایران بود که در شمارههای سالهای ۱۲۹۵ تا ۱۳۰۳ هجریقمری آن، هیچ نشانی از این رویداد بزرگ نیست؛ همین است که نتیجه اصلی این رویارویی، همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد.
پهلواناکبر خراسانی پس از گرفتن بازوبند اول کشور تا پایان عمرش در تهران میماند و به روایتی تا یازده سال بعد همچنان کشتی میدانی میگیرد و پهلوانان بزرگی را شکست میدهد.
پهلوان خاتمزاده شرح تمام این کشتیها را که ذکر آن زیاد است، یادداشت کرده بود و بهطوریکه بلور از وی نقل قول میکند، پهلواناکبر در مدت یازده سال دوره پهلوانی خود بالغبر پانصد کشتی گرفته است. بیشترین آنها، راهیان جویای پهلوانی پایتخت بودهاند که از اطراف و اکناف ایران به تهران آمده و از اکبر زمین خوردهاند. پرتو بیضایی در اینباره مینویسد: «پهلواناکبر در دلیری و زور قدرت، سرآمد اقران بود. شنیده نشده که از کسی در کشتی مغلوب شده باشد. در حرفه خود بسیار زرنگ و سیاستمدار بوده و باید گفت که قوه عقلانی او بر نیروی جسمانیاش فزونی داشته.»
آنطور که از قرائن برمیآید، او مبدع فنونی، چون سگک کلاته و قفل قیصر بوده و هنر پازدن و چرخیدن و عملیات ورزشیاش بهقدری جالب و خوشنما بوده است که نهتنها بسیاری از بزرگان کشور و نامداران ورزشی برای دیدن ورزش او به زورخانهاش میرفتند که بسیاری از پهلوانان بعدی از سبک پازدن او تقلید میکردند؛ پهلوانانی، چون آقاسیدمحمدعلی مسجدحوضی، حاجمحمدصادق بلورفروش، اکبر رباطیکاشانی، حاجسیدحسن رزاز (شجاعت)، حاجمیرزامحمود جورابچی، اکبر احسانی معروف به جگرکی، اکبرخان پامناری و حاجحسامالسلطان.
او همچنین باعث میشود زورخانههای بسیاری در تهران افتتاح شود.
روابط پهلواناکبر با مقامات بالای مملکت، موجب پیشرفت ورزش باستانی میشود و این اشخاص به تقلید از شاه قاجار و به تشویق پهلواناکبر به ساختن زورخانهای کوچک یا بزرگ اقدام میکنند؛ شخصیتهایی، چون نصیرالدوله، حاجمیرزا دولتآبادی، غلامحسینخان خزانه، میرزاهدایتا... وزیردفتر، آصفالدوله، علیخان والی، دوستعلیخان معیرالممالک، ملکالتجار خراسانی، شاهزاده سیفالممالک و امثال آنها زورخانههایی تأسیس میکنند و هریک گروهی ورزشکار و پهلوان را دور خود جمع میکنند و حتی مخارج آنها را میپردازند. خود پهلواناکبر نیز سر قبرستان امامزاده سیدولی، زورخانهای دارد به نام «زورخانه سیدولی» که سادات مافی برایش ساخته بودند.
پهلواناکبر همچنین در آن عصر پای طبقه اشراف را به ورزش باستانی باز میکندکه البته مورد تأیید همه نیست و برخی پیشکسوتان این رشته از آن بهعنوان کاری زشت یاد میکنند و میگویند: «ورزش را به دست بچهخانها داد.» بههرصورت در همین ایام است که طبقات مختلفی اعم از تاجر، روحانی، شاهزاده و اصحاب مناصب بهسمت زورخانه گرایش پیدا میکنند و به آن رونق میبخشند.
شاید همین اقدامات است که نمیگذارد ورزش باستانی که بعد از قتل ناصرالدینشاه (۱۲اردیبهشت ۱۲۷۵خورشیدی) بهمرور به حاشیه رفته است، برای همیشه فراموش شود. در سالهای بعد جوانمردان و پهلوانان و علاقهمندان به ورزش باستانی، دنباله کار و احیای سنت پهلوانی را در همین زورخانهها میگیرند و نمیگذارند زنگ و ضرب زورخانهها از صدا بیفتد.
از زمان جوانی پهلواناکبر تصویری در دست نیست. تنها یک نقاشی و عکس از روزگار پیری او در لباس قاپوچیگری (دربانی) موجود است. البته آنطور که از شواهد پیداست، پهلواناکبر هیچگاه جزو مستمریبگیران دربار قرار نمیگیرد، کمااینکه در دفاتر محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، نام پهلوان یزدی بزرگ جزو نواب قاپوچیخانه (نگهبانی و انتظامات) هست، ولی اسمی از پهلواناکبر نیست و با اینکه پهلواناکبر در زمان پیری، عکسی با لباس قاپوچیگری دارد، بهاحتمال زیاد حقوقبگیر نبوده است.
آنطور که بیشتر مورخان گفتهاند، پهلواناکبر دارای دو پسر بوده است؛ یکی به نام تقی که پرتو بیضایی از او به نام پهلوانتقی یاد کرده است و دوم هاشم که ناپسری او بهحساب میآید و فرزند سیدابوطالب خاتمزاده است. بعد از فوت سیدابوطالب، اکبر با بیوه او ازدواج میکند و سیدهاشم را که کودک خردسالی است، در کنف حمایت و تربیت خود قرار میدهد. پهلوانتقی چند سال بعد از فوت پدر، دار فانی را وداع میگوید و از او اخباری در دست نیست.
سیدهاشمخان، اما تا سال ۱۳۱۰ زورخانه پدر را اداره میکند و به یکی از چهرههای شاخص ورزش باستانی تهران بدل میشود؛ البته نیکخو نیز داستانی را نقل میکند از فرزند خردسال پهلواناکبر. او مینویسد: «در یکی از روزهای بهاری که پهلواناکبر با فرزند خردسالش* در اتاقی بودهاند، بر اثر بارندگی و رعدوبرق، سقف خانه فرومیریزد و آنها زیر آوار میمانند. پس از ساعتها که آوار را کنار میزنند، متوجه میشوند که اکبر طوری روی بچه دستوپای خود را قرار داده و خیمه زده که بچه کاملا سالم مانده، ولی پشت اکبر کمی آسیب دیده.»
به استناد بیت آخر شعر سنگقبر پهلواناکبر خراسانی، او در آخر ربیعالثانی سال ۱۳۲۲ هجریقمری برابر با ۲۲ تیر ۱۲۸۳ خورشیدی در اثر وبای عام، بدرود حیات میگوید. پیکر آخرین پهلوان رسمی پایتخت در زمان قاجاریه، بیرون دروازه حرم عبدالعظیم (کنار آبانبار قاسمخان)، جنوب میدان شوش فعلی، به خاک سپرده میشود؛ البته با تغییرات شهری این منطقه و خیابانکشی، امروز دیگر اثری از قبر او نیست و مردم فقط اسم و خاطره پهلواناکبر خراسانی را به یاد میآورند.
آنطور که سیدهاشمخان نقل کرده و در کتاب «تاریخ ورزش باستانی ایران» نیز آمده است، قطعه شعری از امیرالشعرای خراسانی (سرائیپور سعدی) بر سنگقبر پهلواناکبر نقل شده است:ای دریغ از پهلواناکبر که در زورآزمای / زنده از نو کرد نام رستم و اسفندیار
پهلوانی بود یا پهلو که از نیروی او/ پهلوانان جهان هریک گرفته زینهار
پنجه زد با یزدی و شد پهلوان پایتخت/ تا که آمد از خراسان و به ری افکند بار
رفت اندر آخر ماه ربیع آخرین/ دو فزون از بیست رفته سیصد از بعد هزار
*نگارنده: ذیل مطلبی در فضای مجازی، کاربری که خود را نبیره پهلواناکبر معرفی کرده بود، نوشته بود نام این پسر جعفر بوده است. به فرض صحت این نوشته، پهلواناکبر پسر دیگری نیز داشته است.
این عکس از آلبوم خانوادگی مرحوم آسیدمهدی قصاب، اهدایی آقای کیوانی است
که به دست ما رسیده و برای اولین بار در روزنامه شهرآرا منتشر میشود
سیاوش تشییعی | شهرآرانیوز؛ ١٢٨٣خورشیدی، معروف به سال وبایی، سال وبای عام است این سال. همان وبای دوره مظفری. در خرداد و تیر این سال، گرمای هوا بسیار شدید بود؛ بهخصوص در تهران. عدهای که توانایی رفتن به ییلاقات را داشتند، از تهران خارج شدند، اما خیلیها هم ماندند. برخی نوشتههای آن دوره از تشدید وبا و مردن روزانه حدود ١۵٠٠نفر میگویند.
داس مرگ، تهران و شهرهای بزرگ را درو میکرد. در چنین شرایطی پهلواناکبر خراسانی، آخرین پهلوان رسمی دوره قاجار و صاحب بازوبند پهلوانی، همه ثروت خویش را صرف فقرا، ضعفا و بیماران وبایی کرد و سرانجام بهدلیل سرایت همین بیماری، تیر ماه سال ۱۲۸۳ در هفتادوپنجسالگی در تهران درگذشت. پیکرش در بیرون دروازه حضرت عبدالعظیم (جنوب میدان شوش فعلی) به خاک سپرده شد.
اگر به اسناد رجوع کنیم، متوجه میشویم که دو قبرستان در بیرون حصار ناصری در ضلع جنوب دروازه شاهعبدالعظیم در اراضی غار قرار داشت؛ اگرچه بیشتر منابع مهم تاریخی این دو گورستان را بهاشتباه یکی ذکر کردهاند، با نام گورستان چهاردهمعصوم. قبرستان چهاردهمعصوم که محل دفن مردههای بیصاحب و سرراهی، فقرا و دزدان و طاعونی و وباییها بود، حدود ١٠ تا ١۵هکتار وسعت داشت، اما پهلواناکبر در قبرستان مجاور به خاک سپرده شد. این بخش را در دوره قاجار و رضاشاه به نام جاده ری میشناختند. اسم ضلع جنوب قبرستان هم جاده فرحآباد بود.
در دوره رضاشاه، اسم محله به کویشاه تغییر پیدا کرد. اسم جاده هم بعدها بهدلیل ترور رزمآرا به دست فدائیان اسلام، به نام خیابان رزمآرا تابلو خورد و ضلع جنوب قبرستان هم شد سهراه فرحآباد. سال ۱۳۶۰، اما اسم خیابان شد فدائیاناسلام و سهراه فرحآباد هم با ساخت اتوبان بعثت و چهارراه پل بعثت بهکلی محو شد. قبر پهلواناکبر خراسانی درست در همین سهراه بود که بهیکباره ناپدید شد.
اوایل دهه٧٠ خورشیدی بود. من ششساله هرچندروز یکبار با پدر و مادرم به منزل مادربزرگم میرفتیم که در شهرری بود. گاهی پیش میآمد از میدان شوش یعنی از ابتدای جاده ری حدود دو کیلومتر راه را پیاده میرفتیم بهسمت پایین تا برسیم به چهارراه پل بعثت و ماشین سوار شویم برای ری. صد متر مانده به چهارراه، چند سنگقبر بود، اما فقط یکی برای من جالب بود.
روی سنگ تصویر میل و کباده و بدن یک پهلوان حک شده بود با یک قطعه شعر. نمیدانستم قبر کیست، اما آن تصویر در ذهن من برای همیشه حک شد. بزرگتر که شدم، از پدرم شنیدم قبر پهلواناکبر خراسانینامی، از پهلوانهای ترازاول دوره قاجاری، در همان قبرستان بوده است؛ یکی از همان چند قبر کنار مسیر. اواخر دهه ۸۰ بود و من سرباز بودم. هنوز تصویر سنگ در ذهنم بود. رفتم به خیابان فدائیاناسلام، اما نشانی از سنگ نبود. باغچه و پیادهرو را گشتم، اما نبود.
گذشت و من به داستانهای پهلوانان و پژوهش درباره ورزش باستانی علاقهمند شدم. همچنان تصویر آن سنگقبر در ذهنم بود. به صرافت افتادم هرطور شده آن قبر را پیدا کنم. خرداد ۱۴۰۰ حوالی ظهر به چهارراهبعثت رفتم. میدانید مدفن اکبر خراسانی کجاست؟ از صاحب ارمنی مغازهای به نام گارنیک، سراغ قبر را گرفتم. ۱۵۰ سال سابقه سکونت در این محدوده را داشتند.
سنگ را دیده بود، اما جای دقیقش را نمیدانست. گفت: «خرد شد و رفت زیر آسفالت». مرداد دوباره برای پیدا کردن ساکنی قدیمی و یافتن رد آن سنگ به آنجا رفتم. فرامرز اشرفی را پیدا کردم؛ صاحب آرایشگاهی در همان نقطه. از سنگقبر گفت و برای اینکه اطلاعات بیشتری از برادرش بگیرد، با او در کشور سوئد تماس گرفت و به این ترتیب حدود دقیق آن باغچه مشخص شد.
در همان روزهای کودکی دیده بودم که صاحب مغازه قصابی روبهروی قبر، یکبار قبر پهلواناکبر را میشست. با پرسوجو از آقای اشرفی، اسم و نشانی قصاب پیدا شد؛ آسیدمهدی قصاب، اما متأسفانه در قید حیات نبود. آقای کیوانی، نوه آسیدمهدی قصاب، اما بود و چیز عجیبی نشانم داد. در آلبوم خانوادگیشان، عکس قبر پهلواناکبر را داشتند.
دیدنش برای من خیلی عجیب و شیرین بود. میدانم که برای شما هم همینطور است. این شما و این هم عکسی که برای نخستینبار منتشر میشود.