صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

هر محله یک حاج علی لازم دارد

  • کد خبر: ۱۶۴۰۲
  • ۱۲ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۸
محبوبه فرامرزی دبیر شهرآرامحله منطقه ۲
پیرزن با عصبانیت به اطرافش نگاه می‌کرد و زیرلب با خودش حرف می‌زد. بعضی از کلماتش را متوجه نمی‌شدم، اما دلم هزاربار می‌خواست بفهمم چه می‌گوید و ماجرا چیست. او درست روبه‌روی خانه ما به همراه پسر و عروسش زندگی می‌کند.
 
دلش که می‌گیرد تکه موکتی جلو در ورودی خانه‌اش پهن می‌کند و روی آن می‌نشیند و به رفت‌و‌آمد آدم‌ها نگاه می‌کند. گاهی انگار منتظر است به او سلامی کنی آن وقت است که شروع می‌کند به حرف زدن. می‌خواهد تو شنونده را هر طور که شده برای دقایقی پیش خودش نگه دارد. کاملا از رفتارش مشخص است که حوصله‌اش سررفته است و دلش هم‌صحبت می‌خواهد.

وقتی مقابلش می‌ایستم و علت ناراحتی‌اش را می‌پرسم، لای در خانه‌اش را باز می‌کند و می‌گوید: بیا دخترم بیا نگاه کن همسایه کناری همه برف‌هایش را در حیاط ما ریخته است. نگاهم به گوشه حیاط خانه‌اش افتاد. کوهی از برف گوشه حیاط دیده می‌شد. طوری که پیرزن می‌گفت اول صبح وقتی خواب بوده همسایه برف‌های روی سقفش را به خانه او ریخته است. با ناراحتی می‌گفت رفتم در خانه‌شان را زدم، اما باز نکردند انگار خانه نیستند. می‌دانستم زن و شوهر همسایه کارمند هستند و اول صبح از خانه بیرون می‌روند.

آهی کشید و گفت: چرا این‌قدر زمانه بد شده است؟ چرا این‌قدر مردم بی‌انصاف شدند. حال هم را که نمی‌پرسند هیچ مزاحم همدیگر هم می‌شوند. یا خودروهایشان را جلو خانه همدیگر پارک می‌کنند و هر روز جنگ و دعوا به راه می‌اندازند یا زباله‌هایشان را مقابل خانه همدیگر می‌گذارند و سر همین موضوع هم بار‌ها دیده‌ام که با هم بحث می‌کنند.

او که هنوز از انبوه برف گوشه حیاطش شاکی است، این‌طور ادامه می‌دهد: قدیم همسایه‌ها از قوم و خویش به هم نزدیک‌تر بودند. خاطرم هست سر همین پسرم که الان با او زندگی می‌کنم هنوز مادرم از روستا نیامده بود وقت زایمان همسایه‌ها به دادم رسیدند.
 
آن‌ها کمکم کردند. همسایه‌ای داشتم که مثل دخترش من را‌ تر و خشک کرد. پیرزن لبخند تلخی می‌زند و می‌گوید: فک کنم اگر الان باشد معلوم نیست چه بر سر مادر باردار می‌آمد. یاد خودم می‎افتم.
وقتی فهمیدم همسایه‌مان کودکی ۸ ماهه دارد از تعجب کم مانده بود شاخ در بیاورم. آن‌قدر از هم بی‌خبریم که اصلا متوجه نشده بودم به خانه همسایه روبه‌رویی‌مان کودکی اضافه شده است.

چه برسد به اینکه حالش را بپرسم یا کمکش کنم. پیرزن که با پاروی گوشه حیاط آرام آرام راهی برای آمد و رفت باز می‌کرد همچنان از رفتار همسایه‌اش ناراحت بود. او دوباره به گذشته رفت. زمانی که همسایه‌ها برای سال نو سمنو می‌پختند.

«حاج علی‌ای در محله داشتیم که از همه چیز خبر داشت. خدا رحمتش کند اگر در محله کسی بیمار می‌شد، ازدواج می‌کرد، گرفتار و قرض‌دار بود و... او خبر داشت. حتی دختر‌ها و پسر‌های محله را خوب می‌شناخت. برای تحقیق به او مراجعه می‌کردند.

او هم صادقانه راهنمایی‌شان می‌کرد. او یک تنه یک محله را می‌چرخاند. خودش رابط خیر می‌شد.
به همسرش می‌گفت سوپ بپزد چند همسایه را جمع می‌کرد و به خانه بیمار می‌رفت. برای موارد دیگر هم همین‌طور بود. بزرگ‌های محله را جمع می‌کرد و گرفتاری فلان همسایه را با آن‌ها در میان می‌گذاشت. به نظرم یک حاج علی برای هر محله‌ای لازم است.»
برچسب ها: یادداشت
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.