شهرآرانیوز - معلم آنگاه که جز انسان سازی و کمال بخشیدن هدفی ندارد همسایه انبیا و رسول راستی و درستی و سفیر صداقت و سرافرازی است. بی شک جامعهای که همواره حرمت معلم را پاس میدارد آهنگ رشد و تعالی آن شتاب میگیرد. در هر کسبوکاری آرزوی افراد این است که از دیگران پیشروتر باشند، اما رؤیای یک آموزگار همواره این است که شاگردانی که میپرورد روزی پیشتر و موفقتر از او باشند.
لطفا برایمان از روزهای معلمی بگویید به نظر خودتان چه چیزی را برای دانش آموزانتان تا آخر عمر به یادگار گذاشتید؟
امروز که در آستانه هفتادسالگی قرار دارم و حدود نیمی از عمر خود را نسل در نسل پس از مادر و بسیاری از بستگان نزدیکم به حرفه عاشقانه معلمی اشتغال داشتهام، افتخارم تربیت و تقدیم فرزندانی برومند و توانمند به جامعه و کشورم است که هریک از آنها به یقین توانایی گشودن گرهی ناگشوده از مشکلات میهن خود را دارند. هنر آموزگاری متکی بر تجربه و شناخت صحیح روحیات مختلف دانش آموزان است. از این رو معلمی موفق است که در سختترین اوضاع کلاس و درس بتواند صحیحترین تصمیم را بگیرد. این مهم جایی بیشتر نمود پیدا میکند که شرایط از حالت عادی خارج شده باشد. چنین تجربهای برای بسیاری از معلمانی که در سالهای دفاع مقدس به کار تعلیم و تربیت اشتغال داشتند کامل آشنا و ملموس است.
از روزهای بگویید که امنیت کشور در خطر بود و باز هم معلمان برای دانش آموزان کم نگذاشتند؟
من آن زمان دبیر زبان انگلیسی یکی از دبیرستانهای کرمانشاه بودم. همزمان همسرم هم در دوره راهنمایی تدریس میکرد که مانند بسیاری از مردان غیور آن دوران در همان سالهای آغازین جنگ، داوطلبانه عازم جبهههای دفاع از کشور آبا و اجدادیمان شد. در آن شرایطی که گاهی ممکن بود شهر تا دو بار در هر روز نیز آماج بمباران و موشکباران عراقیها قرار گیرد، من ماندم و مسئولیت حفظ و پرورش دو فرزند کوچکم و خانه و زندگیمان در نبود همسرم. در آن روزگار که شاید برای بسیاری از جوانان امروز حتی تصورناشدنی باشد، مشکلات مردم فقط حفظ جان نبود. وقتی بسیاری از مردم برای فرار از بمباران به بیابانها پناه میبردند، شهر به شکلی باورنکردنی خلوت و سوت و کور و تاریک میشد؛ درست مثل شهر ارواح. گاهی فقط زوزه پیچیدن باد در میان خرابههای بهجامانده از بارش بمبها و موشکها به گوش میرسید. در چنین شرایطی، امنیت به حداقل میرسید و اموال مردم اگر زیر آوار نابود نمیشد به دست سارقان به یغما میرفت. از سوی دیگر، کمبود نفت و گازوئیل در سرمای استخوانسوز زمستانهای آن روزگار که گاهی دمای هوا به کمتر از منفی ۲۰ تا ۳۰ درجه سانتیگراد نیز میرسید باعث میشد در هر شرایطی مجبور باشیم برای گرفتن سهمیه یک پیت سوخت تا صبح در صف بایستیم.
چه خاطرهای چهل سال همراه همیشگیتان بوده است؟
بهجز وظیفه حفظ جان و روح فرزندانم که در نبود پدر، دلتنگ و از فضای ناامن موجود دل نگران بودند، حفظ جان و روح و آموزش و تربیت فرزندانی از این مرز و بوم ذهنم را به خود مشغول میکرد که هر روز ساعاتی را بهعنوان معلم به امانت در اختیار داشتم. بسیاری از مواقع فرزندانم را زیر چادر و در بیابان به همشهریانی ناشناس که فقط به سبب همسایگی کوتاه مدت در چادرنشینیهایمان و در سختیهای ناگزیر آن زمان، یار هم میشدیم به امان خدا میسپردم و راهی کلاس درس میشدم چراکه میدانستم فرزندان کشورم بیش از هر چیز به تعلیم و تربیتی محتاجاند که میهن عزیزمان را پس از این جنگ تحمیلی و خانمانسوز دوباره آباد کنند و نگران بودم مبادا از این مهم بازمانند.
زیر آتش و بمباران بیشتر به چه چیزی فکر میکردید؟
وقتی که صدای گوشخراش آژیر قرمز برمیخاست، در حال و هوای عجیب و دلهرهآور آن لحظات، بیشتر و پیش از هر چیز به این فکر میکردم که شاگردانم را زودتر صحیح و سلامت به پناهگاه برسانم. هرشب یک وصیت تکراری خواهرم هم معلم بود و به دلیل اینکه خانهشان را در بمباران از دست داده بودند بسیاری از اوقات با هم زندگی میکردیم. به خاطر دارم بسیاری از شبها پیش از خوابیدن، من و خواهرم بچههایمان را به همدیگر میسپردیم و وصیت میکردیم که اگر هرکدام در بمباران از بین رفتیم آن یکی مسئولیت فرزندان دیگری را به عهده بگیرد. به هر صورت که همسرم در جبهه سخت سردشت در برابر دشمن ایستاده بود و در عین حال وظیفه معلمی خود را هم لحظهای متوقف نکرد و بسیاری از شاگردانش را که در رفتن به جبهه همراهیاش کرده بودند از تعلیم علم و شجاعت و معنویت بهرهمند میکرد، من و بانوان معلم بسیار دیگری هم در پشت جبهه، سنگر علم و دانش و تربیت را حفظ کردیم تا باز بتوانیم ایرانی آباد و آزاد داشته باشیم. حتی زمانی که همسرم به دلیل مجروحیت نتوانسته بود مدتی طولانی به دلیل بارش برف سنگین و کولاک از کوههای پربرف به پشت خط منتقل شود و از او کامل بیخبر بودیم هم تلاش کردم این نگرانی و تأثر فراوانم تأثیری بر وظیفه معلمیام نگذارد.
از چه سالی به مشهد آمدید؟ آیا از اینکه این مسیر سخت را طی کردید راضی هستید؟
پس از جنگ و مهر سال ۶۷ به مشهد و زیر سایه علی بن موسی الرضا ع (نقل مکان کردیم. سالهای زیادی در مدارس راهنمایی مناطق کم برخوردار مشهد که حتی سقف مطمئنی بر سر دانش آموزان معصوم آنها نبود و یکبار هم خاطره دردناکی از فروریختن سقف یکی از کلاسهای در خاطرم نقش بسته است نیز در کسوت معلمی و معاونت مدرسه، انجام وظیفه کردم و سرانجام در اوایل دهه ۸۰ با بیش از ۳۱سال خدمت در آموزش و پرورش بازنشسته شدم، اما هنوز هم عشق معلمی که عشقی وصفناشدنی است مرا از تعلیم و تربیت فرزندان این مرز و بوم جدا نکرده است. آرزوی ایرانی آباد و آزاد با تعلیم و تربیت فرزندانی متعهد و توانمند با وجود معلمانی آگاه و مسئول را دارم.
این مصاحبه در ۱۷ اردیبهشت ۹۷ در ماهنامه شهربانو شهرآرا به چاپ رسیده است