صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ماجرای بانوی مشهدی که زنان سابقه‌دار را استخدام می‌کند

  • کد خبر: ۱۷۰۰۷۱
  • ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۵
ماجرای فاطمه خانم که ۷ سال از عمرش را پشت میله‌های زندان گذراند و حالا در کارگاهش زنانی را استخدام می‌کند که سوء سابقه دارند.

به گزارش شهرآرانیوز، روز‌های سختی را پشت سر گذاشته است، زنی که با نیت کار خیر، صندوق قرض الحسنه خانگی راه انداخت تا با وام‌های کوچک گره گشایی کرده باشد، اما به دلیل اعتماد نادرست، از وام گیرنده‌ها چک و سفته نگرفت. در نتیجه بعضی‌ها که وامشان را گرفته بودند، یک خط در میان اقساطشان را‌ می‌دادند و سرانجام بدهی بالا آورد، زندگی اش را به دلیل همین اشتباهش از دست داد و هفت سال از عمرش را پشت میله‌های زندان گذراند. روز‌هایی که در زندان بود، با حفظ کردن قرآن به خودش آرامش می‌داد، با امید زندگی می‌کرد، به این فکر می‌کرد که این روز‌های سخت می‌گذرد و‌ می‌تواند دوباره همه چیز را از نو بسازد.

حتی روزی که همه چیز روی سرش آوار شد و فهمید به سرطان حنجره مبتلاست، بازهم خودش را نباخت. به خودش قول داده بود یک روزی بالاخره از زندان آزاد می‌شود و تا جایی که بتواند به همه خانم‌های دیگری که شبیه خودش روزگاری در بند زندان بوده اند، کمک می‌کند. آزادی‌ای که سرانجام با کمک گروه خیران «شوق رهایی» قسمتش شد و حالا فاطمه با خودش عهد کرده است که با ایجاد شغل، دست دیگران را هم بگیرد؛ و این آغاز زندگی او پس از آزادی از زندان است.

شروعی دوباره...

کارگاهش در منطقه سیدی مشهد در انتهای کوچه‌ای باریک است. وقتی برای مصاحبه به سراغش می‌روم، با روسری بلندی که گل‌های کوچک و بزرگ روی آن نقش بسته است، به استقبالم می‌آید. کنار حیاط خانه، سنگ‌های مصنوعی در قالب‌های جاعودی، قندان و ظرف‌های پذیرایی به ردیف و چیده شده اند. گوشه حیاط اتاقی کوچک است که اسباب کارش به چشم می‌خورد؛ قالب‌های ژله ای، سطل‌های رنگ، پودر سنگ، ابزار‌های تراش و سنباده و.... در کارگاه سه نفر مشغول کار هستند.

فاطمه خانم در آستانه پنجاه سالگی است، اما خطوطی که روی پیشانی اش نقش بسته و دستی که به کمرش گرفته است، از دردی خبر می‌دهد که با آن گریبان گیر است. چند سالی است که درگیر بیماری سرطان حنجره است و به سختی روی کاناپه‌ای که داخل اتاق است، می‌نشیند تا ماجرا را برایمان تعریف کند.

۷ سال پشت میله‌های زندان

او ماجرای پرپیچ وخم زندگی اش را این طور تعریف می‌کند: هفت سال زندان بودم، به خاطر صندوق خانوادگی که راه انداختم. هر ماه مبلغی را که جمع می‌شد، وام می‌دادیم. اوایل یک میلیون تومان بود، بعد ۵ میلیون تومان تا وقتی که به ۱۰ میلیون تومان رسید و،  چون مبلغ وام خوب شده بود، افراد غریبه‌ای که دیگر نمی‌شناختم، به گروه اضافه شده بودند. من هم بی تجربه و بی اطلاع، بدون تضمین و با اعتماد کامل وام می‌دادم. بیشترشان مستأجر بودند و گرفتاری مالی داشتند.

متأسفانه قسط‌ها را ندادند و همه بدهی‌ها متوجه من بود که مسئول صندوق بودم. بدهی ۵۰ میلیون تومان بود که به دلیل شکایت کیفری و تأخیر در پرداخت به ۱۱۳ میلیون تومان رسید و من راهی زندان شدم. هفت سال گذشته بود که مشخص شد به سرطان حنجره مبتلا هستم. خیران سند گذاشتند تا بتوانم درمانم را بیرون زندان پیگیری کنم تا اینکه گروه خیران شوق رهایی شاکیان را راضی کردند و بخشی از بدهی پرداخت شد و من آزاد شدم.

زندگی سخت پس از آزادی از زندان

فاطمه خانم به یخچالی کوچک که گوشه اتاقش دارد، اشاره می‌کند و‌ می‌گوید: همه وسایل ضروری خانه ام را خیران خریده اند. چهار ماه از زندانی شدنم گذشته بود که همسرم در غیاب من طلاقم داد و همه وسایل را هم برد. وقتی بیرون آمدم، نه خانه‌ای بود، نه وسایلی برای زندگی داشتم؛ من بودم و دو تا فرزند و بخشی از بدهی‌هایی که باید خودم پرداخت می‌کردم و قولی که به خودم داده بودم که باید کاری را شروع کنم. بالاخره این خانه را پیدا کردم با رهن ۱۰ میلیون تومان و اجاره ۴ میلیون تومان، توان پرداخت رهن را نداشتم و صاحب خانه همراهی کرد. فقط مانده بود اجاره خانه که باید کار می‌کردم و پرداخت می‌شد.

کارگاهی که کم کم پا گرفت

درحالی که زخم و ترک‌های دستش را نشانم می‌دهد، می‌گوید: همان روز‌های اول که از زندان آزاد شدم، برای یک لقمه نان حلال به سراغ خیاطی و بافندگی رفتم، اما به دلیل عوارض بیماری سرطانم و استخوان درد‌هایی که امانم را بریده بود، دیگر نای کارکردن در کارگاه خیاطی و بافندگی را نداشتم. در پی شغلی بودم که با وضعیت روحی و جسمی ام سازگار باشد. کمی در فضای مجازی جست وجو کردم. به سرم زد کار با سنگ‌های مصنوعی را یاد بگیرم.

دوره مهارت‌های عمومی این رشته را در سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری مشهد گذراندم و با فوت وفن کار آشنا شدم. سپس ایده راه اندازی این کارگاه شکل گرفت. یکی از خیران که در حوزه سنگ‌های مصنوعی فعالیت می‌کرد، حمایتم کرد. مواد اولیه و پودر سنگ را برایم فراهم کرد و قالب‌های کار را هم یک خواهر و برادرم که هر دو کارآفرین هستند، در اختیارم گذاشتند و من هم با شوق و ذوق کارم را شروع کردم.

این بانوی کارآفرین در ادامه صحبت هایش از خانم‌هایی می‌گوید که در این کارگاه در کنار هم کار می‌کنند: با بعضی از این خانم‌ها در زندان آشنا شدم، بعضی‌ها هم معرفی که‌ می‌شوند، مشکل مالی دارند یا سرپرست خانوار هستند. در مجموع هشت نفریم که در دو نوبت کاری ظروف تزیینی با سنگ تولید می‌کنیم. بعضی‌ها هم فروش محصولاتمان را برعهده دارند. خداراشکر روزبه روز کارمان رونق می‌گیرد. به تازگی هم غرفه‌ای را در باغ گیاه شناسی و در دهکده صنایع دستی اجاره کرده ایم که در این محل هم خانم‌هایی که روزگاری زندانی بوده اند یا سرپرست خانوار هستند، کار می‌کنند.

حمایت‌هایی که لازم داریم

فاطمه خانم از حمایت‌هایی که باید در این مسیر برایش رقم بخورد، می‌گوید: خیلی‌ها کمک کردند. خیران همیشه پای کار هستند، اما از آنجایی که وضعیت افرادی که در کنار ما مشغول به کار هستند، متفاوت است، برای فروش محصولاتمان نیاز جدی به حمایت داریم. اگر مسئولان زمینه فروش محصولاتمان را در بازار‌های شهر مهیا کنند یا محصولاتی را که تولید کرده ایم، به صورت انبوه بخرند، کمک بزرگی به ما شده است.

این بانوی کارآفرین به مشکلی اشاره می‌کند که بسیاری از زندانیان با آن سروکار دارند. او‌ می‌گوید: افرادی که روزگاری بر اثر جرم عمد یا غیرعمد در زندان گذرانده اند، به راحتی شغل پیدا نمی‌کنند. آن‌ها به ناچار دست به سرقت و... می‌زنند که سرانجامش مشخص است. ما در این کارگاه یکی از شرط‌های استخداممان برای بعضی افراد، داشتن سوءسابقه است. تاکنون همین افراد که سابقه دار هستند، با تلاش و پشت کارشان ثابت کرده اند که‌ می‌توانند از راه درست پول دربیاورند و روی پای خودشان بایستند.

خوش حالم که روی پای خودم ایستاده ام

زیبا یکی دیگر از خانم‌های فعال در این کارگاه است. او هم روزگاری در بند زندان بوده است. ماجرایش از این قرار است: نیروی خدماتی بودم و نظافت بعضی خانه‌ها را انجام می‌دادم. یک روز وقتی که کارم زیاد بود، یک نیروی کمکی با خودم بردم که متأسفانه از آن خانه سرقت کرد. نتوانستم ثابت کنم که کار من نبوده است و به علت سرقت دو سال زندانی شدم.

در زندان کلاس چرم دوزی رفتم. مربی آن کلاس خانمی بود که به دلیل قتل همسرش حکم اعدام داشت، اما گفت نذر کرده است که من را آزاد کند. نذرش را ادا کرد و با درآمدی که داشت، من آزاد شدم و خودش دو سال پیش اعدام شد. با فاطمه خانم که الان مسئولمان در این کارگاه است، در کلاس قرآن زندان آشنا شده بودم. وقتی آزاد شدم، سراغش را گرفتم و در کارگاهش مشغول به کار شدم.

حالا خوش حالم که به خاطر هزینه‌های زندگی خودم و فرزندم فکر خطاکردن هم به سرم نمی‌زند. همه مخارج زندگی را از این راه تأمین می‌کنم. درخواستی که دارم این است که حالا که ما تلاش کردیم زندگی مان را از صفر دوباره بسازیم، مردم با خرید تولیدات ما یا فراهم کردن شرایطی که بتوانیم فروش بهتری داشته باشیم، کمک کنند.

غرفه‌ای کوچک، اما سرشار از زندگی

بعد از کارگاه، به اتفاق فاطمه خانم به فروشگاه نقلی شان در باغ گیاه شناسی مشهد می‌رویم. روی میز هنر دست هایشان شامل گلدان‌های سنگی، جاعودی، جاشمعی و قندان‌های سنگی چیده شده است و نمای قشنگی به این فروشگاه داده است. فاطمه خانم از خانم‌هایی می‌گوید که مسئول فروش هستند: دو نفر از خانم‌هایی که زحمت فروش محصولاتمان را‌ می‌کشند، از افرادی هستند که دربند آزاد هستند، یعنی ساعاتی را در روز مرخصی می‌گیرند و به اینجا می‌آیند. این غرفه از ساعت ۱۲ ظهر تا ۸ شب فعال است. دوست نداریم کسی دست خالی از این فروشگاه پایش را بیرون بگذارد، برای همین به سود کم قانع هستیم و قیمت کار‌ها را کم زده ایم. حتی اگر فردی هم کلی از ما خرید کند، زیر قیمت بازار محصولاتمان را عرضه می‌کنیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.