صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روزی برای همه مادرها

  • کد خبر: ۱۷۷۱۷
  • ۲۶ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۳
محبوبه فرامرزی دبیر شهرآرامحله منطقه ۲
پیراهن گلداری به تن داشت و روسری سرمه‌ای به سر. خواهرم را با چادر به پشتش بسته بود و جلوی اجاق‌گاز در حال رنده کردن پیاز بود. اشک‌هایش دانه دانه روی صورتش می‌ریخت. نمی‌دانم پیاز خیلی تند بود یا دلش از چیزی گرفته بود. زیر چشمی نگاهش می‌کردم. با هر دانه اشکی که می‌ریخت انگار دلم آتش می‌گرفت.
 
صدایش که زدم اشک‌هایش را با گوشه آستینش پاک کرد و به زور لبخندی تحویلم داد. «نه دخترم چیزی نیست نمی‌دانم چرا این‌قدر پیاز‌ها تند شده است. اشک‌هایم بند نمی‌آید.» چند دقیقه بعد آرام به طرف شیر آب رفت و صورتش را شست.

نفس‌های عمیقی که می‌کشید نشان می‌داد می‌خواهد بغضش را قورت بدهد تا من متوجه ناراحتی‌اش نشوم. محبوبه پشت مادرم به خواب رفته بود. او را آرام در جایش می‌خواباند. خواهرم آن‌قدر شیرین به خواب رفته که چشم از او برنمی‌دارم.

مادرم یک جا بند نمی‌شود. خورشت را که بار می‌گذارد میل و بافتنی‌اش را برمی‌دارد. گوشه‌ای کنار پنجره می‌نشیند و شروع می‌کند به بافتن. حالا نباف و کی بباف. باز هم بینش نفس‌های عمیق می‌کشد. آه می‌کشد. زیر لبش زمزمه می‌کند. به صورتش نگاه می‌کنم. پر از خطوط عمیقی است که سال به سال بیشتر شده است. محبوبه در جایش جم می‌خورد نگاه مادرم روی صورت محبوبه خشک می‌شود.
 
آرام می‌گوید: «مواظب خواهرت باشی. او در این دنیا به جز تو کسی را ندارد.» با دلخوری نگاهش می‌کنم و می‌گویم: «تنتان سالم باشد. خدا سایه شما را از سرمان کم نکند.» لبخند تلخی می‌زند و حرفش را پی می‌گیرد: «زندگی کوتاه است دخترم. من هم آفتاب لب بامم.»

مادر آفتاب لب بام بود. آن‌قدر آرام و در سکوت رفت که هنوز باورم نمی‌شود. خیلی سال از آن روز که مادر مو‌های فرفری خواهرم را شانه می‌زد گذشته، اما انگار همین دیروز بود که او را به من می‌سپرد و پشت سر هم آه می‌کشید. حالا خواهرم برای خودش خانمی شده است، زندگی دارد بچه دارد، اما هنوز جای خالی مادر برای هیچ کداممان پر نشده است.

معلوم نیست چه حکمتی در وجود مادر نهفته که بدون وجودش زندگی به سختی می‌گذرد. باورش برایم سخت است که پیرزن همسایه هر روز جلوی در خانه منتظر می‌نشیند تا یک کدام از فرزندانش سراغی از او بگیرند. گاهی آن‌قدر دلش برای بچه‌هایش تنگ می‌شود که دنبال بهانه‌ای است تا رهگذری پیدا کند و با او همکلام شود. در همان چند جمله اول از دلتنگی‌اش می‌گوید. از اینکه یک هفته است با هیچ کدامشان حرف نزده است. باز خودش را دلداری می‌دهد و به آن رهگذر از گرفتار بودن بچه‌هایش توضیح می‌دهد. از اینکه هر کدامشان به جایی رسیده‌اند و به قول خودش حقوق بر شده‌اند.

راحت نیست باور کنیم مادری در تنهایی در خانه‌اش از دنیا رفته باشد و فرزندانش بعد از یکی دو روز نگران مادرشان شده باشند. یعنی روزمرگی آن‌قدر درگیرمان کرده است که مادرمان را هم فراموش کرده باشیم؟
روز مادر بهانه است. خودمان خوب می‌دانیم هر روزمان متعلق به شیرزنانی است که با عشق قدکشیدنمان را نگاه کرده‌اند. روز مادر تنها برای مادر‌های زنده نیست. مادرانی که وقت رفتن از دنیا، دختران و پسرانشان را به خدا سپردند هم در این روز یاد می‌شوند. روز مادر روز همه مادرهاست. چه آن‌ها که هستند چه آن‌ها که از آسمان نگاهمان می‌کنند.
برچسب ها: یادداشت
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.