به گزارش شهرآرانیوز، همه درآمد این زنان از همین میلهای بافتنی است. ایجاد دستکم هشتصد شغل برای زنان و شناخته شدن به عنوان کارآفرین برتر در خراسان رضوی قطعا نقطههای اوج زندگی او هستند که این زن را مثالزدنی و نمونه کردهاند اما بخش زیبای زندگی او که شاید انگشتشمار افرادی را بتوان با این ویژگی پیدا کرد، دفترچه یادداشتهای اوست. این دفترچه که به دفتر شکرگزاری خانم سالاری معروف است، گواه اعتقاداتی است که نقشه راه زندگی او شدهاند.
نقشه زندگیاش را از دوران کودکی کشیدهاست، از همان روزهایی که برای خودش و خانوادهاش بافتنی میکرد تا نقشی بر تنپوشی بزند، تنپوشهایی که همیشه به چشم دیگران میآمد. «از بچگی به بافتنی علاقه داشتم و لباس میبافتم.
از مادرم یاد گرفتهبودم. رومیزی، کلاه، شال و حتی روکشهایی برای سطل کنار اتاق میبافتم. این کارها را بیشتر برای خودم و اعضای خانواده و گاهی برای فامیل نزدیک انجام میدادم ولی به عنوان کاری که از آن درآمدی کسب کنم نگاهش نمیکردم.
گاهی کارهایم را هدیه میدادم یا اگر میخواستند، همان مدل برای آنها میبافتم، تولیداتی که تکراری نبودند و همیشه سعی میکردم تنوعی در آنها ایجاد کنم. بیرون که میرفتم، در ویترین مغازهها انواع مدلهای ماشین بافت را نگاه میکردم. بعد در خانه آنقدر میبافتم و باز میکردم تا بالأخره همان مدل دربیاید. »
او بعد از گرفتن دیپلم و ازدواج در هجدهسالگی همچنان به هنرش که علاقه دوران کودکیاش است ادامه میدهد تا اینکه به پیشنهاد همسرش، چاشنی اقتصاد را به آن میافزاید و اولین بار درسال ۸۰ مغازهای کوچک اجاره میکند. «دیپلم که گرفتم ازدواج کردم.
هجدهساله بودم. پنج شش سالی بعد از ازدواج، همسرم که دید به کارهای بافتنی علاقه بسیاری دارم، پیشنهاد داد یک مغازه کوچک اجاره کنیم و من در آن کار کنم. کار را برای دلم شروع کردم ولی واقعا آن را دوست داشتم.
این شد که یک مغازه کوچک داخل یک کوچه اجاره کردیم و من شروع به کار کردم. سفارش بافتنی قبول میکردم. کاموا میفروختم. گاهی هم به خانمهایی که مراجعه میکردند و علاقه داشتند بافتنی یاد میدادم.
خیلیها برای یاد گرفتن میآمدند. همین بافتنی یاد دادن باعث متفاوت شدن مغازه من در منطقه شده بود و هر کسی داخل مغازه میآمد برایش عجیب بود. البته دورانی هم که مدرسه میرفتم این کار را میکردم.
یادم هست برای درس حرفه و فن باید چیزی میبافتیم. زنگهای تفریح بچهها پیش من میآمدند و به آنها بافتنی یاد میدادم. جالب بود که وقتی یکی از بچهها کارش را پیش معلم برده بود که نمره بگیرد، معلم قبول نکرده و گفته بود این کار یک بافنده حرفهای است! او هم گفته بود از سالاری یاد گرفته است اما معلم قبول نکرد و اتفاقا نمره منفی هم گرفت!»
خانم سالاری کارش را در مغازه کو چکی که داخل کوچه اجاره کرده بود شروع میکند و این تازه آغاز راه کارآفرینی او میشود راهی، که سالها با سختی همراه است، سختیهایی که او با همراهی همسرش پای آنها میایستد. «شروع کار بسیار سخت بود. مغازه داخل کوچه بود. مشتری چندانی نمیآمد. خیلی از روزها بود که هیچ فروشی نداشتم اما ناامید نمیشدم و در دفترچه شکرگزاریام برای آن روز خوب از خدا تشکر میکردم.
حتی برای مشتریهایی که نیامده بودند و فروشی که نشده بود میگفتم: خدایا شکرت! امروز روز خیلی خوبی بود. در همین دفترچه همه خواستهها و آرزوهایم را هم مینوشتم. همین اتفاقی که امروز افتاده است و فضای کاری را که ایجاد شدهاست آن روزها در دفترچه نوشته بودم و برای زندگی خوب، سلامتی، مال حلال، آرامش و همه چیز از خدا شاکر بودم. الان هم این کار را انجام میدهم.
به بچههای کارگاه هم گفتهام که برای خودشان دفترچه شکرگزاری درست کنند. پشت همه برگههای تراکنش خرید مشتریان مینویسم: خدایا شکرت! مبلغ تراکنش هرقدر باشد فرقی نمیکند. حتما شکر میکنم. همه برگههای دفتر روزنامه ما مزین به «بسما...» و «یا رزاق و یا باسط» است.
یاد گرفتهام برای همهچیز خدا را شکر کنم و همهچیز را هم به خودش بسپارم. شکرگزاری باعث برکت کار میشود. حتی زمانی که مشتری ندارم، آنقدر مینویسم خدایا به خاطر مشتریهایی که میفرستی شکر که بالأخره مشتریهای خوب را خودش میفرستند. به خاطر بچههایی هم که با من کار میکنند خدا را شکر میکنم. همین شکر کردن باعث شده است خدا همیشه برایم آدمهای خوبش را بفرستد و به مشکلی برنخورم.»
این زن کارآفرین چند سال بعد با همراهی همسرش از داخل کوچه و مغازهای کوچک به حاشیه خیابان میآید تا ریسک کند، ریسکی که همراه با فروش خانه و خودرو آنهاست. «بعد از مدتی از مغازه داخل کوچه به حاشیه خیابان اصلی آمدم.
همسرم خیلی همراهم بود و گفت برای پریدن باید ریسک کنیم. خانه و مغازه را فروخت و سرمایهای را که داشت در کار من گذاشت. از این سرمایهگذاری هیچوقت پشیمان نشدهایم. هرچند که با نرخ تورم دیگر نتوانستیم خانه بخریم، کاری که شروع کردیم به بار نشست و نتیجه داد، کاری که با کیفهای بافتنی بود.
تقریبا هشت سالی میشود این کار را در کنار سفارشهای بافتنی و فروش کاموا شروع کردهایم. وقتی این سبک را شروع کردیم، از آن خیلی خوشمان آمد. مشتریهای متفاوتی داشتیم که از این کارها خیلی استقبال میکردند.
همان اوایل کار، به درخواست یکی از مشتریان، یک کیف به کانادا فرستادیم. بعد از آن، یک مشتری از عراق آمد و چندتایی از کیفها را باخودش برد. بنده خدا تاجر بود و میگفت بعید است کار ما بازاری در آنجا داشتهباشد.
چند دانه از کیفها را برای نمونه با خودش برد. به هفته نکشید که دویست کیف دیگر سفارش داد. در کشور عراق از کار ما خیلی استقبال شده بود و به هفتهای دویست و امروز به چهار هزار تا رسیدهاست. علاوه بر این، به کشورهای عربی دیگر مانند عمارات و عمان هم صادرات داریم. در داخل کشور هم شهرهایی مانند اهواز، اندیمشک، قم و تهران از ما خرید عمده دارند. حتی در همین شهر مشهد خیلی از کلیفروشها از ما خرید میکنند و تولید ما در هفته به ۱۰ هزار کیف هم میرسد.
او که بازار کارش در عرصه صادرات گرم میشود، کمکم شروع میکند به جذب نیرو و آموزش. این جذب و آموزش الان به جایی رسیده که هشتصد نفر شغل خانگی ایجاد کرده است و آمادگی این را دارد که در صورت وجود نیروی کار، در کنار آموزش، نیرو نیز جذب کند.
«کمکم که سفارشها زیاد شد، شروع کردیم به جذب نیروی کار. خودم به خانمها آموزش میدادم و اشکالات کارشان را میگرفتم، خانمهایی که واقعا به این شغل نیاز داشتند. شاید باورتان نشود ولی خیلی وقتها شدهاست که خانمها با همین دستمزدی که گرفتهاند مستقیما نیازهای اولیه خانه را خریدهاند. یک خانم ناشنوا هم داریم که با ما کار میکند.
روزهای اولی که آمده بود کار ببرد، اشاره میکرد به داخل کیفش و به کفشهایش به این معنی که پولی ندارد برای خودش کفش بخرد. بعد از مدتی که کار کرد و دستمزدش را گرفت، رفت و برای خودش کفش خرید. روزی که مغازه آمد تا کار جدید ببرد کفشها را به من نشان میداد و برای تشکر روی سرم دست میکشید.
به اشاره هم گفت که بعد از این میخواهد پولهایش را جمع کند و چادر نو بخرد. بعضی از خانمها هم خودسرپرست و بدسرپرست هستند. همسران بعضیها زندانی هستند. همین چند وقت پیش خانمی داشتیم که همسرش زندان بود. با پولی که دستمزد میگرفت، خرید خانه را انجام میداد و میرفت. اوایل سر و وضع خوبی نداشت اما شکر خدا کمکم کار کرد و اوضاع خوبی پیدا کرد. الان هم که شوهرش آزاد شده است، میگوید میخواهد این کار را ادامه دهد و کنار نمیگذارد.
خیلیها با همین درآمد اجاره خانه میدهند و زندگیشان را میچرخانند. برای من این بهترین سود و دستاورد است که از این طریق میتوانم به دیگران کمک کنم. برای همین هم همیشه سعی کردهایم برای خانمها کار داشتهباشیم. حتی زمانی که بازار نبوده است و فروش نداشتهایم، باز هم برای خانمها کار فرستادهایم چون خرج زندگیشان را از این طریق تأمین میکنند. »
این بانوی کارآفرین اعتقاد دارد همه خانمهایی که چه برای خود چه برای دیگران مشغول مشاغل خانگی هستند هنرمندند، هنرمندانی که باید به آنها احترام گذاشت. «در تعامل با بچهها همیشه سعی کردهام به آنها احترام بگذارم.
یک روز که داخل مغازه آمدم، بچهها مشغول کار بودند. تا در را باز کردم گفتند: بیا ببین کارگرهایت چطور کار میکنند! تا این حرف را زدند ناراحت شدم. گفتم شما هنرمند هستید و نان هنرتان را میخورید.
هیچوقت فکر نکنید کارگری میکنید. از این حرفم خیلی خوشحال شدند و انرژی گرفتند. من بهواقع به این موضوع اعتقاد دارم و هیچ وقت برخورد بدی با خانمها نداشتهام. حتی وقتی کارهایی که تحویل میدهند بزرگتر یا کوچکتر است، آنها را برگشت نمیزنم و در مدلی کوچکتر یا بزرگتر کیف را آماده میکنم و برای فروش داخل مغازه میگذارم. سعی میکنم با همه راه بیایم. حتی اگر بارها یک سؤال را بپرسند جواب میدهم.»