موسی عصمتی و سمانه مصدق نیز تفاوتی میان شاعرانی، چون خود و شاعران بینا قائل نیستند. آنها همچون دیگر همصنفان ادبی خود شعر میگویند و اتفاقا در این زمینه موفق هم بودهاند.
غزاله حسینپور _ رودکی، هومر، جان میلتون و... از بزرگترین شاعران ایران و جهان هستند و شاید کمتر کسی به این قضیه دقت کرده باشد که آنها به رغم آثار برجستهای که به ادبیات و ادبدوستان هدیه کردهاند، شاعرانی نابینا بودهاند.
موسی عصمتی و سمانه مصدق نیز تفاوتی میان شاعرانی، چون خود و شاعران بینا قائل نیستند. آنها همچون دیگر همصنفان ادبی خود شعر میگویند و اتفاقا در این زمینه موفق هم بودهاند. در گزارش پیشرو دیدگاههای این ۲ شاعر روشندل خراسانیتبار و ساکن مشهد را درباره شعر نابینایان و وضعیت مشهد از این نظر و ... پرسیدهایم.
شاعر نابینا باید از دیگر حواسش بیشتر استفاده کند
«به من از راه نگویید خودم میبینم/ از شب و ماه نگویید خودم میبینم» این بیتی از سرودههای موسی عصمتی است، متولد اولین روز سال ۱۳۵۳ در سرخس خراسان که در دوازدهسالگی بیناییاش را از دست میدهد. این اتفاق پای او را به مدرسهای شبانهروزی در پایتخت میکشاند. او درمییابد که توان نوشتن شعر و داستان دارد و به این توانایی جامه عمل میپوشاند.
گاه نوشتههایش را به دبیران ادبیاتش نشان میدهد. سال سوم راهنمایی در جشنواره دانشآموزی منطقه ۵ تهران شرکت میکند و رتبه اول شعر و داستان را به دست میآورد و به مرحله کشوری راه مییابد.
این موضوع باعث میشود شعر را جدیتر پیگیری کند. او درباره ادامه مسیر ادبیاش میگوید: در مدرسه نابینایان شهید محبی تهران، مرکزی به نام هنرکده ایجاد شده بود که کارش استعدادیابی هنری بچهها با سرپرستی خانمی به نام نیکپور بود.
استعداد ادبی من در آنجا تشویق و تقویت شد؛ بنابراین ادبیات و شعر از زمان دانشآموزی در من استوار و جدی شد. البته بعد شعر را از داستان بیشتر جدی گرفتم. سال سوم دبیرستان بودم که به مشهد آمدم. در اینجا ارتباط با حوزه هنری و استاد محمدکاظم کاظمی باعث شد زمینه شعری در من باز هم تقویت شود.
این دلبستگی به ادبیات و استعداد در این زمینه، پای عصمتی را در دانشگاه به رشته زبان و ادبیات فارسی میکشاند تا در این رشته مدرک کارشناسی ارشد بگیرد.
صحبت به محتوا و مضمون آثار میرسد. او میگوید: تقریبا به همه موضوعات میپردازم، هرچند بیشتر به موضوعات اجتماعی و مسائل روز توجه میکنم. کوشیدهام از مسائل مهم جامعه غافل نمانم، اما سعیم بر این هم بوده است که تجربیات شخصیام صرفا بیان یک روایت از نابینایی نباشد و این تجربیات را به صورتی چندجانبهنگرانه به جامعه مخاطبان ارائه دهم.
یکی از پرسشهایی که در آشنایی با شاعران روشندل ممکن است برای مخاطب پیش بیاید این است که این شاعران چه تمایزی از دیگران دارند. عصمتی معتقد است تفاوت خاصی میان شاعران نابینا و دیگر شاعران وجود ندارد، مگر اینکه شاعر نابینا بخواهد از لحاظ موضوعی مسیری را طی کند که دیگران نرفته باشند. او تأکید میکند به عنوان یک نابینا که سالهاست در مشهد سکونت دارد، پابهپای شاعران دیگر فعالیت کرده است. او بیان میکند: انجمن خاصی هم که شاعران نابینا را از دیگران تفکیک کند وجود ندارد. البته تعداد این شاعران نیز زیاد نیست که اگر هم بود، لزومی بر انجمن جداگانه وجود نداشت. نابینایان جزئی از جامعه هستند و نباید جدا از دیگران باشند.
اما شکلگیری تصاویر و صور خیال در ذهن و شعر شاعران نابینا چگونه است؟ عصمتی میگوید: اگر شاعری تجربه بینایی داشته باشد، با بهرهگیری از این تجربه، صورخیال و تشبیهات را در شعرش به کار میگیرد. اما اگر به طور مادرزاد نابینا باشد و تشبیهات و توصیفاتی مشابه دیگران در سرودههایش ارائه کند، قطعا بر اساس شنیدهها شکل گرفته است.
معتقدم زمانی یک شعر میتواند صادقانه و ملموس باشد که شاعر تجربیات شخصی خود را مطرح کند. به همین علت، از شاعر نابینا انتظار دارم بیشتر از حس شنوایی، بویایی، لامسه و چشایی در اشعارش استفاده کند.
برای نمونه، در شعر ماندگار «بوی جوی مولیان»، رودکی [که شاعری نابینا بوده است]از تجربه شخصی سخن گفته و این امر شعر او را صمیمیتر کرده است. او در همین شعر از حس لامسه هم سخن میراند. شاید در هیچجای دیگر شبیه به بیت «ریگ آموی و درشتی راه او/ زیر پایم پرنیان آید همی» را ندیده باشیم.
شاعر کتاب «بیچشمداشت» اعتقاد دارد زمانی کار موفق خواهد بود که در کنار تجربیات علمی و اطلاعات فنی، تجربیات شخصی و بومیگرایی به شعر وارد شود تا کاری متفاوت شکل گیرد. در غیر این صورت، اگر شاعر نابینا بخواهد راه دیگران را برود، شعر او با شعر دیگران هیچ فرقی نخواهد داشت.
نظر عصمتی را به عنوان شاعری خراسانی درباره شعر این خطه میپرسیم. او معتقد است خراسان و مشهد همیشه پرچمدار شعر بوده، اما به چند دلیل، نابینایان این منطقه توفیق چندانی در شعر نداشتهاند: البته این مشکلات در همهجا هست و فقط شامل این شهر نمیشود. منابع مطالعاتی این قشر زیاد نیست و رفتوآمدشان برای حضور در جلسات ادبی دشوار است و جز اینها.
شخصا سعی کردهام از جریانات عقب نمانم و در متن شعر جامعه باشم. دراینباره، انتشار مجموعه شعر «بیچشمداشت» اتفاق خوبی بود که در سال ۹۶ نامزد قلم زرین شد و شاید بتوان گفت در سالهای اخیر توانسته است شعر نابینایان را نمایندگی کند.
به تفکیک شاعر بینا و نابینا معتقد نیستم
«احساس زیباتر شدن افتاده بر جانم/ با قهوه چشمان تو در قلبِ فنجانم» سراینده این شعر، سمانه مصدق است، شاعری متولد سال ۱۳۶۳ در درگز که از حدود پنجسالگی ساکن مشهد شده است. این شاعر جوان از بدو تولد نابیناست، اما این ویژگی مانع از بالیدنش در عرصه ادب نشده است.
او که تحصیلات خود را تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی دنبال کرده است، درباره ورودش به عالم شعر و ادب میگوید: در پیشدبستانی به شعر و دوران دبستان به انشا علاقه داشتم. از مقطع راهنمایی هم خودم به گفتن شعر روی آوردم، اما سرودن به شکل جدی و حرفهای را از اواخر سال ۷۹ پیش گرفتم.
به خاطر دارم به علت علاقه زیادم به فوتبال، اولین شعرم درباره این ورزش بود. هنگام بازیهای تیم ملی بود که متوجه شدم ابیاتی از ذهنم تراوش میکند. قافیهپردازی را بلد نبودم، اما چون از کودکی شعر میخواندم و برایم میخواندند، با وزن آشنایی داشتم، هرچند بر آن مسلط نبودم.
در هر صورت، بعد از آن مسابقه فوتبال، فهمیدم که میتوانم در این عرصه قدم بگذارم و چیزهایی مینوشتم. شعر اولم را برای دوست و آشنا خواندم و آنها نیز با مسیر انتخابی من موافق بودند.
به نظر میرسد تصمیم این شاعر و نظر اطرافیانش درست بوده است، زیرا او با موفقیتهایی که در این عرصه به دست میآورد، توانایی و استعدادش را اثبات میکند: دوران دانشآموزی ۲ بار برگزیده همایش دانشآموزی ادبپژوهان جوان شدم. همچنین در دوران دانشجویی در یک همایش کشوری مخصوص نابینایان، جزو ۱۰ نفر برگزیده بخش شعر آن و سال ۹۶ در جشنواره شعر نیاوران جزو ۳ ترانهسرای برتر کشور انتخاب شدم. من خیلی اهل جشنوارههای گوناگون نیستم. رویدادهایی که شرکت کردهام کم بوده است، اما خوشبختانه دستخالی از آنها برنگشتهام.
مصدق نیز مانند عصمتی به نبود تفاوت میان این قشر و دیگر شاعران باور دارد. او میگوید: شاعرْ شاعر است. من با اینگونه تفکیکها مشکل دارم. به همین علت در هیچ انجمنی فعالیت نمیکنم. بهتر است بگویم باید به طور جمعی کنار هم باشیم. هرکجا ببینم انجمن خوبی وجود دارد وارد میشوم، اما اینکه صرفا به یک قشر پرداخته شود، برایم پذیرفتنی نیست.
این شاعر و ترانهسرای خراسانی با بیان اینکه شعر گفتن امکانات نمیخواهد، اظهار میکند: اساسا شعر گفتن جز کتاب، امکاناتی نمیخواهد. کتاب هم میتواند به خط بریل و به شکل صوتی نیز باشد. اگر کسی بخواهد دنبال شعر برود، آن را پیدا میکند. حتی در مورد فیلم، همانطور که دیگران فیلم میبینند، نابینایان نیز میتوانند به دیدن فیلم بنشینند.
شاعران از زوایا و دیدگاههای گوناگونی به ادبیات مینگرند و گاه شاید اختلاف دیدگاه در میانشان زیاد باشد. برای نمونه، مصدق شعر را امری فردی میداند و میگوید: من نمیتوانم نگاهی اجتماعی و جهان شمول به شعر داشته باشم، اما خودم از ابتدا سعی کردهام با واقعیتها روبهرو شوم.
قدرت تصور شخص من زیاد است و تصوراتم را با واقعیت تطبیق میدهم. یعنی مثلا به این فکر میکنم که رنگ قرمز چه شکلی میتواند داشته باشد. قدرت لامسه در ما باید آنقدر تقویت شده باشد که رنگ روشن را از تیره تشخیص دهد و اگر تشخیص ندهد ممکن است در شعر به جای خیال، به سمت وهم برویم. جنبه منفی خیال، توهم است؛ بنابراین تصورات و تقویت حس ششم و تطبیق آن با واقعیت لازم است. به همین علت هم هست که در شعرها و ترانههای من صور خیال بهشدت به چشم میخورد.
از او به عنوان شاعری که در فضای ادبی مشهد نفس میکشد و میسراید، درباره وجوه تمایز این فضا با پایتخت سؤال میکنیم. او تفاوت مشهد و تهران را از این نظر چشمگیر ارزیابی میکند: بین فضای شعری مشهد و تهران تفاوت از زمین تا آسمان است.
یک مسئله این است که بیشتر شاعران ما فکر پایتختنشینی به سرشان میزند. تعداد انجمنها در تهران بسیار بیشتر و سطح آن بالاتر است. خراسان و مشهد را منطقه ادب خیزی میدانیم، اما در اینجا شاعران خوبی داریم که متأسفانه در انجمنها شرکت نمیکنند و بیشتر در انزوا به کار خود ادامه میدهند.
این به ضرر شعر این خطه است. موضوع دیگر این است که متأسفانه هنرمندان خراسان هوای یکدیگر را ندارند. همچنین شاعران بسیار مستعد و جوانی در این شهر هستند، ولی با توجه به هزینه بالای چاپ کتاب و نبود جشنوارهای مناسب دیده نمیشوند. اینها نقاط ضعف شعر مشهد است و با توجه به آن نمیتوانیم ادعای ادبدوستی و ادبپروری داشته باشیم.
متأسفانه هرسال هم دریغ از پارسال
این شاعر جوان در پایان صحبتهای خود خاطرنشان میکند: امیدوارم حال شعر و ترانه ما بهتر شود و یادمان نرود که هنر به این راحتی به دست نمیآید. در شهری مثل مشهد که ادعای هنر و هنرپروری دارد، قدر هنر را بیشتر بدانیم.