صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

شهید نیروی انتظامی که اشرار را کلافه کرده بود| مهربانی مهمترین شاخصه حسین براتی بود

  • کد خبر: ۱۸۸۸۰۴
  • ۲۲ مهر ۱۴۰۲ - ۱۶:۵۸
شهید حسین براتی گل خندان، شهید نیروی انتظامی است که در عین ناباوری سال ۱۳۷۱ به دست اشرار به شهادت می‌رسد.

به گزارش شهرآرانیوز، حسین براتی گل خندان متولد ۱۳۳۳ در مشهد است که به عنوان پلیس راهور خدمت می‌کرد که در نهایت ۲۷ دی ماه ۱۳۷۱ به دست اشرار و بعد از برگشت از ماموریت آموزشی به شهادت می‌رسد.

شهید براتی در پلیس راهور خدمت می‌کرد یعنی حوزه‌ای که به گمان همه احتمال شهادت بسیار پایین است، اما اهل دل که باشی و برازنده شهادت، فرقی نمی‌کند در چه لباسی خدمت کنی؛ مهم این است که زندگی ات به رنگ خدا درآید.

تاریخ زندگی هر فردی گواه این موضوع است و در ادامه به مناسبت بزرگداشت هفته نیروی انتظامی با عباس براتی، پسر کوچک شهید که او خود نیز در همین لباس در دفتر تحقیقات کاربری فراجا خراسان رضوی خدمت می‌کند گفتگو کردیم.

سفر بی بازگشت

پدر بعد از اینکه لباس خدمت به تن کرد مدتی در مشهد و خراسان جنوبی زندگی می‌کردیم تا اینکه سال ۱۳۷۱ پدر در سیستان و بلوچستان مامور به خدمت شد و ما هم طبق روال برای زندگی با او همراه شدیم.

تقریبا ۶ ماه از ماموریت گذشته بود که پدر برای گذراندن یک دوره آموزشی به زابل رفته بود. هنگام برگشت دیرتر به اتوبوسی که همکاران هم رده خودش بودند می‌رسد و مجبور می‌شود با اتوبوس سربازان به زاهدان برگردد.

هنوز خیلی از مسیر نگذشته بود که یک دفعه متوجه می‌شوند اتوبوس را یک عده اشرار مسلح متوقف کردند. در آن اتوبوس هیچ سرگردی جز پدر نبود و به عبارتی بزرگتر آن جمع بود.

اشرار همه آن جمع ۲۰، ۳۰ نفره را با نیت اخاذی اسیر می‌کند. برای اینکه پلیس نتواند آن‌ها را پیدا کند از بیراهه‌ها می‌روند، ولی پدر به بهانه درد پا و مریضی حرکت آن‌ها را کند می‌کند تا دیرتر از مرز خارج شوند و نجات پیدا کنند و چندین مرتبه به خاطر حمایت از سربازان با اشرار درگیر می‌شود.

آن‌ها اسرا را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند و به گفته برخی از آن‌ها که نجات پیدا کردند دو روز از خوردن غذا و آب هم محروم بودند. در نهایت سربازان به دست نیرو‌های مرزی نجات پیدا می‌کنند، اما قبل از آن، پدر بخاطر مقاومت‌هایی که از خود طی چند روز اسارت انجام داد باعث کینه جویی اشرار شده بود و قبل از عملیات آزادسازی اسرا، در نهایت ۲۷ دی ماه ۱۳۷۱ پدر را شهید کردند.

مهربانی پدر زبانزد خاص و عام بود

ما ۶ خواهر و برادریم. یکی از خواهرهایم زمان شهادت پدر، ۲ ساله بود و هیچ خاطره‌ای از او ندارد و فقط عکس هایش را با او می‌بیند.

دو برادر، بزرگتر از خودم دارم که آن‌ها هم در نیروی انتظامی و پلیس راهور خدمت می‌کنند و به عبارتی با یکدیگر همکار هستیم. من زمان شهادت پدر حدود ۸ سالم بود. خیلی کوچکتر از آن بودم که خاطره زیادی از پدر به یاد داشته باشم، اما اگر بخواهم یک ویژگی شاخصش را نام ببرم مهربانی است که زبان زد خاص و عام بود.

او با همه اینگونه بود، از رفتار با همسرش که احترام ویژه‌ای برای او قائل بود بگیرید تا اقوام دور و نزدیک. گاهی برخی به وجود و حضور پدر در زندگی ما حسادت هم می‌کردند.

یادم نمی‌آید دست خالی به خانه آمده باشد. همیشه توی جیب هایش خوراکی برای ما بچه‌ها داشت و حواسش به همه ما بود تا مبادا از یکدیگر ناراحت شویم. بین هیچکداممان تبعیض قائل نبود و با هر کداممان بر مبنای سنی که داشتیم رفتار می‌کرد.

پسر واکسی

از زمانی که پدر برای گذراندن دوره آموزشی رفت تا زمانی که شهید شد هیچ خبری از او نداشتیم و همه نگران بودیم.

شاید حدود یک هفته این فاصله طول کشید، دقیق یادم نیست، اما خیلی خوب یادم است وقتی خبر شهادت راشنیدیم همراه دایی ام برای پرس و جوی حادثه‌ای که برایش اتفاق افتاده بود و تحویل گرفتن وسایلش به اداره محل کار پدر رفتیم.

پسر بچه‌ای همسن و سال خودم در آن اداره نشسته بود که انگار پدرش را از دست داده باشد گریه می‌کرد و توجه همه را به خود جلب کرده بود.

دایی ام کنجکاو شده بود ماجرا چیست. گفتند این پسر جلوی اداره می‌نشست و واکس می‌زد. پدرم دائم به او سر می‌زد و حواسش به او بود و هر روز نهار خودش را به آن پسر می‌داد.

رسم پدر را به ارث بردیم

یکی دیگر از ویژگی‌های پدر که شاید بتوان گفت از همان مهربانی نشات می‌گیرد خدمت بی دریغ به مردم است. بعد از شهادت پدر متوجه خدمات او به افراد شدیم.

در زندگی خانوادگی هم همین رسم را داشت. مثلا یادم می‌آید هر زمان به روستای پدری یعنی گل خندان برای دیدن مادربزرگم می‌رفتیم، ابتدا به خانه عمه پدرم که فرزندی نداشت سر می‌زدیم.

هنوز هم هر گاه چه خودم به روستا می‌رویم چه با خانواده، به عمه پدرم سر می‌زنیم و احوالش را می‌پرسیم. غیر از آن نیز در طول خدمت و کار هم اگر کسی از من درخواستی داشته باشد سعی می‌کنم کارش را راه بیندازم.

این روش را نه تنها من که برادرانم نیز در کارشان انجام می‌دهند و سعی کردیم منش پدر را در زندگی تا جایی که می‌توانیم به کار بگیریم.

غم نبود پدر سخت است

نبود پدر برای هر کسی سخت است و برای مادر هم سخت تر. اینکه یک زن بخواهد تنهایی ۶ بچه را بزرگ کند سخت است. اینکه فرزندان دیگر طعم پدر را در زندگی شان حس نمی‌کنند سخت است.

دارم فکر می‌کنم من تنها ۸ ساله بودم و وقتی متوجه شدم پدرم را از دست دادم انگار دنیا روی سرم خراب شد. حال و روز برادران و خواهر بزرگترم قطعا سخت‌تر بوده، چون روز‌های بیشتری با پدر مهربانم خاطره دارند؛ اما حال خواهر کوچکترم قطعا سخت‌تر از همه ماست.

او فقط یک عکس از پدر دارد و خاطراتی که ما برایش تعریف می‌کنیم؛ اما اینکه می‌گویند شهدا زنده اند همین گونه است. ما شاید تنها دارایی مان از پدر فقط چند قاب عکس و یک سنگ مزار باشد، اما همیشه او را کنار خودمان حس می‌کنیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.