صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مسخره کرده اید ما را؟

  • کد خبر: ۱۹۰۵۷۸
  • ۰۲ آبان ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۳
احوالات فلسطین را که می‌خوانم با من کاری می‌کند که نه خواب مرا مانده و نه خوراک.

تصدقت گردم نقره جانم، تلخم مثل آب کاسه تنباکو، مثل دهان بیمار به وقت تب. مثل نشدن و نرسیدن. با خودمان داریم چه می‌کنیم خانم جان؟ احوالات فلسطین را که می‌خوانم با من کاری می‌کند که نه خواب مرا مانده و نه خوراک. یادش به خیر باد! سنن ماضیه که به سفر حج مشرف شده بودیم من بعد ذلک به شامات رفتیم و از آنجا به بیت المقدس. من بعد ذلک هم به عراق شدیم برای زیارت عتبات عالیات. نازنین مردمی دارد خانم جان و هوش ربا سرزمینی است.

باغات انگور و زیتون و انجیرش آسمان را از نظر پنهان می‌کند و چشمه‌های گوارا و خانه‌های زیبا و قهوه‌های معطرش هوش از کله آدمی می‌برد. چه کثافتی بود این حرامزاده، این علف هرز روییده بر آن زمین و دمل چرکین که در آن سرزمین چشم گشود و هر چه نکبت بود و خواری و پستی را میراث دار گشت.

تلخیم خانم جان. جهان را خواب برده است و وجدان را آب! آن قدر خبر‌های تلخ می‌آید که وقت سوگواری برای هرکدامشان سوا علی حده نداریم.
مشکی پوش کدام غم باید بود خانم جان! تو فکر کن سران بی مایه عرب بنشینند اجلاس کنند، عقل هایشان را روی هم بریزند و کاغذ بفرستند که حالا همچین هم نیست که به فکر نباشیم و ککمان نگزد.

این اسرائیل بی همه چیز اگر اجازه بدهد چند کاروان ملزومات و مایحتاج تیار کرده ایم، رفح را وا کنند فورا آنا می‌فرستیم. تو فکر کن خانم جان چه امیدی به جان بچه‌ها ریخته ای! چه نویدی به قلب پزشکان و اطبا پاشیده ای! به لب‌های مادران چه همه لبخند نشانده‌ای ... بچه‌ها را امید غذا و خوراک شاداب کرده و اطبا را امید ملزومات پزشکی و دارو و تجهیزات. مادران را هوای ملابس تمیز و شیرخشک و اسباب زندگی امیدوار کرده است و بعد گذرگاه را واکنند و ارابه‌های کمک‌ها برسند و تو با هزار امید و آرزو در جعبه‌ها را واکنی و همه جهان برای بار هزارم بر سرت آوار شود.

خانم جان فائز گفته بود تو که مرحم نه‌ای بر حال زارم \ نمک پاش دل ریشم چرایی؟ همین است ... نقره جانم، باورت می‌شود برای این طفلی‌ها کفن فرستاده اند! کفن فرستاده اند هم زنانه و هم مردانه. تو فکر کن، با چه اشتیاقی بند از جعبه وا کنی و ببینی برایت لباس اخرت فرستاده اند.

شوربختانه اینکه خانم جان همین کفن هم به کارشان نمی‌آید. تو که نمی‌دانی کی می‌میری؟ توکه نمی‌دانی موشک‌ها کی قرار است روی خانه و زندگی ات فرود بیایند. تو حتی حواست نیست و یکهو یک صدا می‌آید گوش هایت سوت می‌کشد و تمام ...
قصه همین است تصدق.

به قول رفیق شاعرمان الیاس خان علوی، که اهل قصبات کابل است جایی چیزکی نوشته بود و آخرش می‌گفت: ما می‌میریم تا عکاس تایمز جایزه بگیرد.
این کفن‌ها خانم جان از آن موشک‌ها مخرب‌تر است. چون امید را می‌کشد و دل را سست می‌کند. مادری که هنوز افتادن دندان‌های طفلش را ندیده و پسری که هنوز روییدن مو بر پشت لبش را تجربه نکرده، خیلی زود است که این گونه لباس مرگ هدیه بگیرد و از این حتمیت قطعی نتواند گریزی داشته باشد.
سرتان را درد آوردم خانم جان. انسان دارد انسانیت را به مسخره می‌گیرد.

من می‌گویم یک چندتا دوربین بفرستیم آن سرزمین مقدس ویران از گربه‌ها و کاکتوس‌ها و لاک پشت‌ها و ماهی‌ها و ماکیان آن سرزمین فیلم پر کند که گربه‌ها زیر آوارند و خاک به حلقشان می‌رود و آتش بمب‌ها بال زبان بسته پرنده‌ها را سوزانده و موج بمب‌ها ماهی‌ها را به خوابی ابدی فرستاده و با شکم‌هایی ورم کرده بر روی آب اند. بگویید دوربین‌ها بیایند و از باغات زیتون‌های سوخته فیلم پر کنند و ببرند به جهان نشان بدهند و بگویند انسان هیچ! حداقل دلتان برای این‌ها بسوزد. به فلاکت بی کلمه‌ای افتاده ام عزیز دلم. شما هم که نیستید. داستانی داریم به خدا.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.