تصدقت گردم نقره خانم
میگویم این بشر دو پا هم چه حقهها بلد است سر هم کند و ببافد و بیفتد به جان مال و دارایی هم نوع و همسایه. حقیقتا چیزهایی میشنویم و در کاغذ اخبار میخوانیم که برگ و بار به آدمی نمیماند و ابلیس اعظم باید بیاید جفت لنگ دو زانو بزند در محضر این اساتید و حالاحالاها چیز بیاموزد. نمونه اش همین میز جعفر فراش باشی رفیق قدیمی ام، پریروز بلایی سرش آمده که برایتان بگوییم از تعجب شاخ هاتان ور میقلمبد. شش ماه پیش زیر بازارچه، منزل میزجعفر را خانم غریبهای دق الباب میکند، زوجه میزجعفر در را باز میکند و میبیند عاقله زنی هراسان و بیمناک
پر هول و ولا دارد جز میزند. میپرسد چه شده خانم جان؟ میگوید: دستم به دامنتان نمازم دارد قضا میشود، رفتم مسجد مبال زنانه نداشته وضو بگیرم، یک سجاده بدهید همینجا توی حیاط وضو بسازم نماز بخوانم معصیت خدا نکنم. زوجه میزجعفر، کشور خانم هم که میبیند این زن این گونه بیم معصیت دارد تعارفش میکند توی اتاق مهمان و سجاده میاندازد و میگوید بفرمایید تو، تا زن نمازش را بخواند لیوان شربت زعفران و سکنجبینی هم تیار میکند که زن نمازگزار بچکاند به حلقش.
تو نگو در نبود زوجه میزجعفر، زن یک اسکناس صدچوقی میگذارد لای قرآن در طاقچه اتاق مهمان خانه و بعدش هم شربت مینوشد و کلی تشکر و میرود. سه ماه بعد، وانتی در خانه میزجعفر توقف کرده دق الباب میکند، صبیه میزجعفر در را باز میکند و راننده میگوید از طرف میزجعفر آقا آمده ایم فرش ببریم. دختر میرزا میگوید اجازه بدهید به مادر بگویم.
مجدد زوجه میزجعفر میآیند دم در و جویای احوالات میشوند. مرد راننده میگوید از سمت میزجعفر آمده ایم، سرشان شلوغ بود نشد تلفون کنند و کاغذ بدهند. ما را فرستاده اند و گفته اند دو تا خرسک و سه تا نه ذرعی پهن شده توی مهمان خانه را بدهید بیاورند حجره. سفته و برات دارم بدهم جای حساب.
زوجه میرزا میگویند من که نادید و ناشناس نمیتوانم فرش زبان بسته را بدهم شما ببرید. راننده میگوید البته که همین است. میرزا فرمودند توی مهمان خانه قرآنی است، نشان به آن نشان که لای قرآن توی مهمانخانه یک اسکناس صدچوقی تانشده هست فرشها را بدهید بیاورند. زوجه میرزا به مهمانخانه مراجعت فرموده لای قرآن بازکرده اسکناس را میبینند و خاطر جمع میشوند که حرف میرزاست.
فرشها را لوله کرده میدهد راننده میبرد. غروب که میرزا میآید مهمانخانه را لخت میبیند سرسراغ میکند از کشورخانم، ایشان میفرمایند خودتان نشانه فرستادید، فرشها را فرستادم آوردند حجره! میرزا میگوید من غلط کردم همچین کاری کردم که فرش زیر پایم را بفروشم و خلاصه فرشها میرود به باد فنا.
غرض اینکه نقره خانم خیلی حواستان باشد به جلافتها و دسایس.
خداوند رحمان خودش آدمهای ناتو را سر راهمان قرار ندهد وگرنه که ما خودمان عقل و هوش درست و حسابی نداریم. خدا لعنت کند هرآنکه دین و نماز و آیین را بهانه دزدی و کلاهبرداری میکند و بر سر بندگان خدا شیره میمالد. نامه به درازا کشید، کلی حرف داشتیم، حالا همین یکی دو روز مجدد کاغذ میفرستم عرضی دارم. برقرار باشید خانم جان.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس