مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ کش دارترین دل مشغولی ادبی محمود فرخ، مرد ادیب و سرشناس و خوش نامی از مردمان خطه خراسان، گردآوردن شعرهای دوست دیرینه اش ملک الشعرا بهار بود. کاری که حدود شش دهه و تا آخرین روزهای عمر و سالها پس از درگذشتن آن دوست، ادامه داشت. البته عمر محمود فرخ قد نداد که حاصل سعی شش دهه از عمرش را در شمایل چاپ شده ببیند. فوت فرخ، دیوان بهار را به فراموش خانه سپرد تا چند دهه بعد. وقتی دکتر مجتبی مجرد داشت یادداشتهای او را مرور و سرجمع میکرد، به نشانههایی برخورد که فاش میساخت دیوانی از بهار به سعی فرخ موجود است، اما مفقود است.
چند سال بعد وقتی درِ یکی از کارتنهای اهدایی خاک گرفته دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد را باز کردند، راز پایان یافت. مجرد از آن لحظه این طور یاد کرده است: نخستین کتابی که به دستم دادند، نسخه قطوری بود که به صورتی استادانه صحافی شده بود. [..]شک نکردم که از کتابهای کتابخانه مرحوم فرخ است، زیرا وی در نگهداری از کتابهای خودش به ویژه دست نویس ها، بسیار اهتمام داشته است.
صفحه نخست را که باز کردم، مهر اهدایی کتابخانه مرحوم فرخ، گمان مرا به یقین مبدل ساخت: «اهدایی خاندان استاد فرخ به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد.» دیوان ملک الشعرا بهار که محمود فرخ آن را به مرور گردآورده بود، به کوشش مجتبی مجرد و سیدامیر منصوری سرانجام به شکلی درخور شأن چاپ شد. به مناسبت سالروز تولد ملک الشعرا بهار، گفت وگویی داشتیم با دکتر مجتبی مجرد درباره دوستی فرخ و بهار، این دیوان و اهمیت آن.
بله، در مقدمه دیوان ملک الشعرا بهار صحبت از «دهقانان فرهنگ ایرانی» است و این تعبیر را من از شاهنامه گرفته ام، چنان که شاهنامه پژوهان به آن توجه نشان داده اند. وقتی میگوییم دهقان، به معنی گروهی از مردم است که اینها بی هیچ چشمداشتی، سینه به سینه و نسل به نسل، بسیاری از آداب ورسوم و سنتهای فرهنگی ما را حفظ کرده اند.
وقتی من این تعبیر را برای مرحوم فرخ به کار میبرم و به طبع، این تعبیر برای ملک الشعرا بهار و دیگرانی از جنس این بزرگان صادق است، مرادم همین است که کسانی هستند که فرهنگ بانِ تاریخ ما بوده اند، بی آنکه چشمداشتی مادی برای این کار قائل باشند. امروزه شما برای یک امر فرهنگی طبیعتا نگاه میکنید به اینکه این امر چقدر از لحاظ مادی برای منِ نوعی که میخواهم آن کار را انجام دهم، سودآور است؛ اما کسانی بوده اند که فارغ از این مسئله، فقط و فقط برای انسانیت و برای تعالی فرهنگی این مردم و این سرزمین این کارها را انجام میداده اند و در این راه بسیار از خودشان هم مایه میگذاشتند. اینها همان کسانی هستند که ما به آنها میگوییم دهقانان فرهنگ ایرانی.
درباره صبوری، یعنی پدر ملک الشعرا بهار، میدانیم به این علت ملک الشعرای آستان قدس میشود که طبع شاعری و درعین حال قریحه خوبی داشته و همچنین ارادتی که به خاندان پیامبر (ص) از خودش نشان میداده است. اینکه چه اتفاقاتی افتاده و ایشان چطور ملک الشعرای آستان قدس شده است، تاکنون تحقیق مستقلی در این باب نکرده ام که بخواهم ارائه بدهم؛ اما درباره بهار و نبوغ شاعری او، بله، در خود دیوان بهار هم نمونههایی از این دست هست که مرحوم فرخ حتی قید کرده که مثلا این ابیات را بهار زمانی سروده است که عدهای میخواستند او را آزمون کنند که آیا واقعا جوان یا نوجوانی در این سن میتواند چنین شعر بگوید یا نه.
اینکه سهم استعداد و نبوغ در بهار چقدر بوده، طبیعی است که در فرهنگ کلاسیک ما و در آن روش تربیتی که وجود داشته، کودکان به ویژه در خانوادههای فرهنگ پرور، با شعر و ادبیات و آثار مهم فرهنگ ما آشنا میشدند. همین باعث میشد که بسیاری از واژگان و کلمات و تعابیر ملکه ذهنشان شود.
ملک الشعرا هم در چنین خانوادهای رشد کرده و بزرگ شده است. البته داشتن این پیش زمینه یکی از عوامل موفقیت اوست و علت دیگر هم همان استعداد و نبوغ ذاتی است که ملک الشعرا داشته است. چنان که این استعداد و نبوغ فقط در شاعری نیست، در حوزه پژوهش و تحقیق هم هست و به همین دلیل میبینیم تحقیقاتی که ملک الشعرا بهار در حوزههای گوناگون مثل سبک شناسی، تصحیح یا تاریخ پژوهی انجام داده است، چه در زمان خودش و چه در روزگار ما همچنان جزو تحقیقات ارجمند به شمار میرود.
درباره رابطه فرخ و بهار، قدیمیترین منبع و مأخذی که داریم، کتاب «یادداشتهای سیدمحمود فرخ خراسانی» است که فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن را منتشر کرده است و این یادداشتها را من سالها پیش گردآوری کردم. در آن یادداشتها مرحوم فرخ خودش از سابقه اولین دیدارش با بهار صحبت میکند و میگوید در کودکی میرفتیم به منطقه الندشت در نزدیکی کوهسنگی مشهد و آنجا حوض آبی یا چاه موتوری بود که بچهها در آن شنا میکردند. میگوید یک بار با پدرم (سیداحمد جواهری، پدر محمود فرخ) و شخص دیگری داشتم میرفتم که دیدم عدهای دارند در آب به تعبیر مشهدیها «غوطه» میخورند.
آنجا نوجوانی آمد با احترام جلو پدرم ایستاد. پدرم به او گفت شعری بخوان و او هم خواند و بعد که از آنجا برگشتیم، پدرم گفت این پسر ملک الشعرا صبوری است. این اولین آشنایی فرخ با بهار است، در زمانی که فرخ کودک است و ملک الشعرا بهار نوجوان. این آشنایی کم کم بیشتر و بیشتر میشود به گونهای که از دوران نوجوانی و جوانی اینها دوستانی بسیار صمیمی برای هم بوده اند. مراودات آنها خیلی زیاد است و تعداد زیادی شعرهای اخوانیه که فرخ برای بهار و بهار برای فرخ نوشته است، نشان میدهد این دوستی درازمدت و عمیق بوده است.
این دوستی عمیق تا زمان فوت ملک الشعرا برقرار بوده است و همین باعث میشود مرحوم محمود فرخ به دلیل شدت علاقهای که به بهار دارد، از همان دوران جوانی اشعار ملک الشعرا را برای خودش ثبت کند و این کار تا سالها بعد از فوت ملک الشعرا (که در سال ۱۳۳۰ از دنیا میرود) ادامه پیدا میکند. یعنی مرحوم فرخ تا سال ۱۳۵۴ و حتی پس از آن، از هر کسی اگر شعری از بهار به خط خود بهار داشته، میگرفته و ثبت میکرده است. همچنین، اگر احیانا در روزنامههای قدیم شعری از بهار میدیده، آن را هم ثبت میکرده و این شوق و علاقه به دلیل همین دوستی بسیار طولانی بوده است.
چند دسته منابع وجود داشتند. منبع اول، خود ملک الشعرا بهار است. یعنی اشعار بهار که به خط خود او بوده و آنها را در اختیار فرخ میگذاشته و فرخ آنها را یادداشت میکرده و بعدها وارد دیوان کرده است. بخشی از اشعار را از طریق محمد ملک زاده (برادر بهار) و از روی دستخط او مینویسد.
بخشی از اشعار آنهایی است که بهار خودش در نامه یا یادداشتهای کوتاهی نوشته و آنها را برای افرادی فرستاده است و وقتی آن افراد به مشهد و خانه محمود فرخ میآمدند، آن شعرها را با خود میآوردند و در اختیار فرخ قرار میدادند، چون از علاقه فرخ به بهار و جمع آوری اشعار او آگاه بودند.
گاهی هم خود فرخ به جاهایی میرفته و با آدمهای متنفذ و اهل ادب و فرهنگ نشست وبرخاست میکرده است و آنها گزارشی میدادند که ملک الشعرا برای ما چنین شعری سروده و این هم دستخطش که فرستاده است. دستهای دیگر از منابعی که استفاده کرده، روزنامهها و مجلاتی بوده که این روزنامهها و مجلات شامل مجلاتی مثل «نوبهار» و «بهار» و مانند اینها بوده که خود ملک الشعرا آنها را پایه گذاری کرده یا روزنامهها و مجلات دیگری بوده است که اشعار بهار را چاپ میکردند. اینها مهمترین منابعی است که محمود فرخ از آنها برای گردآوری اشعار ملک الشعرا بهار بهره برده است.
اما مرحوم فرخ به دلیل اینکه این دیوان سانسور نشود، حاضر شده بود آن را چاپ نکند، تا زمانی که وقتش برسد که بعد متأسفانه ایشان از دنیا میرود و سالها بعد چاپ میشود. اینها مزایای بسیار مهمی است که در نسخه محمود فرخ وجود دارد.
مرحوم فرخ حتما قصد داشته است که این دیوان را چاپ کند، اما متأسفانه در اواخر عمر بیمار میشود و از این کار باز میماند. فرزندان ایشان یا کسانی که به انجمن ادبی فرخ رفت وآمد میکردند هم گویا متوجه اهمیت این نسخه نبوده اند یا این نسخه به شکلی از چشم آنها پنهان یا دور میماند.
من هم از طریق یادداشتهای فرخ، زمانی که آنها را گردآوری میکردم، متوجه شدم که چنین نسخهای هست. آنجا در ذیل دیوان بهار چاپ امیرکبیر، چند جا میگوید من خودم نسخهای از اشعار بهار گردآوری کردم که این باعث شد دنبال این دیوان بگردم و خوشبختانه به شکل تصادفی سالها بعد پیدا و چاپ شد؛ بنابراین اینکه در آن زمان چاپ نشده، به این علت بوده که مرحوم فرخ تا زمانی که زنده بوده، سعی میکرده است اشعار را جمع آوری کند و در پایان به علت بیماری نتوانسته است این کار را انجام دهد.
اطلاع دقیق و مؤثقی درباره اینکه بهار میخواسته است اشعارش را گزینش کند، ندارم؛ اما درباره اینکه آیا خواندن مدایحی که در این دیوان آمده است میتواند سیمای شاعر آزادی خواه ما را دستخوش تغییر کند، من چنین گمانی ندارم. اتفاقا این مدایح باعث میشود که ما برای بهار احترام بیشتری قائل شویم؛ زیرا در واقع دارد نشان میدهد که یک شخصیت از چه جایی به چه جایی رسیده است؛ در تفکر و اندیشه و باورمندی.
کسی که میتوانسته است در همان آستان قدس [آن زمان]بماند و پادشاهان و صاحبان قدرت را هم مدح کند و درآمد خوبی از آن به دست بیاورد، یک باره همه اینها را رها میکند و میرود میپیوندد به زمره آزادی خواهان. در واقع با این کار توانسته است از آزادی و از وطن و از دیگر مضامین دوره مشروطه و بعد از آن بگوید. بنابراین، بودن این اشعار در دیوان بهار، اتفاقا نقطه قوتی است برای اینکه بهار توانسته است از مرحله مدحگری خودش را برساند به سطح یک شاعر ملی و مشروطه طلب.