باری، فیلسوفان در دهههای اخیر برای پیشبرد ایده «یقین اخلاقی» از مثالهای مختلفی بهره میبرند؛ برای نمونه به گزارههای زیر توجه کنید:
«کشتن کودکان، نادرست است»، «کشتن افراد بیگناه، نادرست است»، «کشتن افرادی که شری از آنها برنمیخیزد، نادرست است»، «بردهداری، نادرست است»، «وفای به عهد لازم است» و ....
اینها همه پارهای از گزارههایی بود که برخی فیلسوفان برای نمونهای از یقین اخلاقی به آنها استناد میکنند. یکی از این گزارهها که شاید بیشترین همدلی را میان مردمان از هر دین، رنگ و نژاد و فیلسوفان برانگیزد، این گزاره است:
«کشتن کودکان، نادرست است».
حال موقعیتی را فرض کنید که من در یک خیابان به شما که عابر هستید، کودکی مشخص را نشان میدهم و میگویم: «کشتن این کودک، نادرست است». سخن بر سر این است که چه چیزی این فرض را این اندازه عجیبوغریب جلوه میدهد؟ در این فرض، ما شگفتزده میشویم که چرا باید کسی چنین چیزی بگوید و چه هدفی دارد؟ اصلا مگر چه دلایلی وجود دارد که گمان کنیم کشتن یک کودک، اشتباه نیست؟ ازطرفی آیا کسی میتواند در این گزاره که «کشتن کودک، نادرست است» شک و تردید کند؟ آیا کسی را که در این گزاره شک میکند، خطاکار میدانیم یا دیوانه؟ آیا یقینی که به درستی این گزاره داریم، مانند یقینی است که به درستی گزاره «این دو دست من است» داریم؟
برخی فیلسوفان بر این باورند بسیاری از حالتهایی که ویتگنشتاین در «در باب یقین» آورده است، وقتی به بیان میآیند، عجیب مینمایند. گزارههایی مانند «جهان بیش از ۱۰۰ سال است که وجود داشته است» یا «میزها، صندلیها، ساختمانها و... ناگهان از بین نمیروند»، «من دو دست دارم»، «اسم من ... است.»، «من از فلان شهر آمدهام»، «من انسان هستم»، «اشیای مادی وجود دارند»؛ گزارههایی که نه میتوان آنها را تجربی درنظر گرفت نه میتوانند معرفتی را بهدنبال داشته باشند.
این گزارهها همچون لولاهایی هستند که باورهای ما گرد آن میچرخند. گزارههای لولایی، معرفتبخش نیستند، اما زیربنای معرفت را میسازند. آنها از سنخ گزارههای معمولی نیستند؛ زیرا ویژگیهایی مانند دانستنی بودن، موجه یا ناموجه بودن و درست یا نادرست بودن را برنمیتابند. این گزارهها خود معیار صدق و کذباند. حال باید توجه کرد که گزارههای یقین اخلاقی نیز چنین هستند. گزارههایی درباره موضوعات اخلاقی نیز وجود دارد که شکل گزارههای اخلاقی را به خود میگیرند، اما نمیتوانند عملا به معرفت گزارهای تبدیل شوند.
حضور پرشکوه مردم در خیابانهای پاریس، لندن، نیویورک و دیگر شهرهای خاور و باخترزمین، بیانگر گونهای از «یقین اخلاقی» است که در نهاد مردم با هر دین و آیینی وجود دارد و این «صلاحیت اخلاقی» همچنان ذهن و ضمیرشان را قلقلک میدهد و نمیتوانند دربرابر چنین شرایطی بدون واکنش، تنها نظارهگر باشند؛ مردمانی که با دیدن کودکان بهخونتپیده، مردم چشمشان خون است و بیاختیار خود را میان کویوبرزن و درحال شعار علیه ظلم و کنشگری میبینند. تا نگارش این یادداشت، هزاران کودک دربرابر چشم جهانیان، چشم فروبستند؛ همان کودکانی که مادران، نامشان را به روی دستهایشان مینوشتند که مبادا در میان خاک و خون و نبودن خانواده، بینامونشان بمانند.
حال اگر آنگونه که برخی فیلسوفان بدان توجه دادهاند، «یقین اخلاقی» امری مطلق و طبیعی است، چگونه افرادی از ینگه دنیا بدین منطقه میآیند، غصب میکنند، میسوزانند، درهم میکوبند، بیرون میرانند، بمباران میکنند و مهمتر از همه کودک میکشند؟ آیا آنان «یقین اخلاقی» به این گزاره ندارند که «کشتن کودکان، نادرست است»؟
باری، فارغ از پاسخها و سخنانی که در باب سیاست، قدرت و همه دلیلهای منفعتطلبانهای که برای عدهای انساننما به میان میآید، فیلسوفان در این بحث به چند نکته توجه میکنند. اگر شخصی یک گزاره یقین اخلاقی را انکار کند، حال چه با رفتار خود و چه به شکل شفاهی، این امر چه معنایی دارد؟
به چند احتمال اشاره میکنیم:
نخست اینکه ممکن است شرایطی پدید آید که در آن، چندین «یقین اخلاقی» با یکدیگر تضاد پیدا کنند یا حتی مشمول تردید قرار گیرند؛ برای نمونه کشتن در دفاع از خود یا کشتن به هنگام استبداد. چنین احتمالهایی شاید اصلاح واژگان اخلاقی یک جامعه را درپی داشته باشد. میتوان کشتن در دفاع از خود یا به هنگام استبداد را از قتل بازشناخت و تنها قتل را از نظر اخلاقی، شر اعلام کرد.
دوم اینکه شخص منکر، فردی است که در جامعهای بزرگ شده است که در آن گزارههای مدنظر، یک یقین اخلاقی نیست. چنین فردی، یک شخص آگاه و باصلاحیت در گفتمان اخلاقی ما تلقی نمیشود و بنابراین از چنین کنشی، مستثنا میشود.
سوم، شخص منکر یقینهای اخلاقی، دچار اختلال روانی باشد و بنابراین قادر به پیروی از هنجارهای اخلاقی سازنده ما نباشد. توانایی پیروی از هنجارهای اخلاقی سازنده، خود معیاری برای عقلانیت است. افرادی که قادر به اطاعت از این هنجارهای اساسی نباشند، در جدی با ارجاع به یک مؤسسه روانی، از فعالیتهای ما کنار گذاشته میشوند.
بنابراین، گزارههای یقین اخلاقیای وجود دارند که اساس و پایه دیگر معرفتهای اخلاقی ما را تشکیل میدهند و، چون لولاهایی هستند که دیگر احکام اخلاقی به گرد آنها میچرخد. برخی از این یقینهای اخلاقی، گویی همواره پابرجای هستند و مطلق و هیچ امر نسبیای در آنها راه ندارد. باری، شاید پاره دیگری از این گزارههای «یقین اخلاقی» از چنین استواری و اطلاقی بهرهمند نباشند و ممکن است باتوجهبه شرایط و زمان، تغییراتی در آنها رخ دهد، با این حال ویژگی مشترکی میان این گزارهها وجود دارد و آن، نحوه یقینی بودنشان است که بهگونهای هستند که توجیه یا شک در آنها راه ندارد و از تبار معرفت نیستند.
گزاره «کشتن کودکان، نادرست است»، یقینی اخلاقی است و کافی است شخص دارای صلاحیت اخلاقی باشد و فطرت خود را آغشته به چرب و شیرین روزگار نکرده باشد تا بتواند بهراحتی آن را درک کند. حال آوردگاه غزه، محک خوبی است تا افراد بتوانند بر حبوبغضهای سیاسی خود فائق آیند و بهراحتی چنین کودککشیای را محکوم کنند. غزه و کودکانش، مجال مناسبی برای تنظیم قطبنمای اخلاقیمان است.