صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

با وجود تلاشی که گروه نمایش «گنجشکک اشی مشی» کرده است، هنوز این کار چه در حوزه متن و چه در حوزه کارگردانی جای کار بیشتر و پرداختی بهتر برای ارائه اثری قدرتمندتر دارد.

امین خرمی - منتقد و روزنامه نگار | شهرآرانیوز مردی به واسطه تلاشش از نظر مادی به جایگاهی می‌رسد، سختی‌های گذشته اش را فراموش و به همسرش خیانت می‌کند، دخترش را بدون نظر و علاقه او، به زور شوهر می‌دهد، غرق اعتیاد می‌شود و درنهایت بخشی از اعمال به دور از شأن انسانی‌اش را در زندگی تجربه می‌کند. اکنون در مقام کارتن خوابی که با شستن شیشه خودرو‌های عبوری امرارمعاش می‌کند، لحظاتی سهمگین مملو از کابوس و حس مالیخولیا از عذاب وجدان را سپری می‌کند.

این همه خط داستانی «گنجشکک اشی مشی» است. این خط داستانی آن چنان آشنا و آن قدر پرتکرار و پربسامد است که حسی برای کنجکاوی، کشف و شهود دراماتیک، غرق شدن با فرازوفرود شخصیت را برای مخاطب باقی نمی‌گذارد. در نتیجه مخاطب در قالب پچپچه‌ها و نجوا‌ها در گوشه گوشه سالن بهار شهر مقدس مشهد به عنوان میزبان اجرای این اثر، دست به پیشگویی قصه و حتی دیالوگ‌ها می‌زند! همین موضوع نشان می‌دهد که درام در مرکز ثقل خود، یعنی ایجاد حس هم ذات پنداری و همراهی تام و تمام مخاطب درمی ماند و حتی گاه، مخاطب از درام و قصه جلوتر می‌رود.

«معمارخان»، همان مرد آشنای این قصه در قالب سه کابوسش، «پری» همسرش، «نازی» دخترش و «لیلی» معشوقه اش را می‌بیند. سه شخصیت تأثیرگذار در زندگی او که همه سهم زندگی ازدست رفته خودشان را از او می‌خواهند و تنها خواسته شان از او تعهد به زندگی بوده است. همین مؤلفه ساده، اما مهم، در انتخاب این داستان پرتکرار و آشنا می‌توانست به درخششی برای ارائه ایده نو به مخاطب و ارجحیت آن در متن و تولید اثر نمایشی بدل شود. پرسش‌ها ساده است.

آیا یک زن، آن هم زنی شکست خورده تا این حد که شاهد خیانت همسرش بوده، تنهاخواسته اش از او دوست داشته شدن مانند روز اول است؟! بی هیچ دلیلی! یا دختری که از سوی پدر، برای تطمیع منافعش به زور به خانه شوهر و زندگی اش بر باد رفته، تنهاخواسته اش از پدر آن است که فقط مانند همان دوران کودکی او را «دخترم» صدا کند؟! یا زنی که در مقام معشوقه معمارخان با هزار امید و آرزو خودش سهمی در این خیانت پیدا می‌کند، تنهاپرسشش از این مرد در قالب کابوس هایش آن است که چرا از گذشته اش خبری نداده است؟!

انتخاب سه رنگ سبز، زرد و قرمز که سبز آن نمادی از آرامش زندگی (خانه)، زرد آن تبدیل شدن زندگی آرام همه این شخصیت‌ها به ورطه خطر (قبر) و درنهایت قرمز آن نمادی از آتش زدن خانه در پس نشئگی و تمام آرزو‌های قهرمانان است، در قالب بازیگر نقش «وجدانی» که همه کارش پای کوبیدن، شمع روشن کردن و پارچه کشیدن هنگام به خواب رفتن «معمارخان» برای بیدارشدن در کابوسی دیگر است، به علامت سؤال‌های بی پاسخ و تطبیق ناپذیر با این اثر نمایشی تبدیل می‌شود. درنهایت تیر خلاص را در تبدیل شدن فراز‌هایی از متن «گنجشکک اشی مشی» به طومار و بیانیه‌ای رادیویی در قالب جملات فلسفی‌ای که نه به شخصیت «معمارخان» و نه به دیگر شخصیت‌های پری، لیلی و نازی می‌خورد، وارد می‌سازد.

درحالی که انتخاب سوژه برای سقوط یک مرد، آن هم مردی که همه لذت‌های زندگی را دست کم در حوزه مادی تجربه کرده است و حال در قالب یک فرد کارتن خواب و شیشه شوی خودرو، با وجدان خود سروکار دارد، می‌توانست بُعد کنکاش روحیات معنوی این فرد را در قالب کشف و شهود برای مخاطب به درامی دل چسب در «گنجشکک اشی مشی» حتی با همه رویکرد اعتراضی اش به مصائب و مشکلات جامعه بدل کند.

درنهایت باید گفت که با وجود همه تلاشی که گروه نمایش «گنجشکک اشی مشی» از استان زیبای سیستان وبلوچستان برای تولید و ارائه این اثر کرده است، هنوز این کار چه در حوزه متن، چه در حوزه کارگردانی و شاید با تأکید بیشتر بر ترمیم جریان بازی‌هایی (من‌های نقش وجدان) که بیشتر از آنکه حس درک و دریافت شناخت بازیگران از شخصیت‌ها را داشته باشد، در قالب نگاه تصنعی و ماشینی به مخاطب ارائه می‌شود، جای کار بیشتر و پرداختی بهتر برای ارائه اثری قدرتمندتر دارد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.