صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

زور سرطان به جوانبخت نرسید

  • کد خبر: ۲۰۴۸۹۳
  • ۱۸ دی ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۹
پیشکسوت والیبال شهرمان این روز‌ها در حال غلبه‌کردن بر یک بیماری سخت است.

به گزارش شهرآرانیوز، با همان هیبت همیشگی جلو در حاضر می‌شود. زخم سرطان رمق از جانش گرفته است، اما با همان کت‌وشلوار و آراستگی همیشگی به استقبالمان می‌آید. حمیدرضا جوانبخت، مرد خوش‌تیپ والیبال خراسان که سال‌ها نه‌تن‌ها در سالن‌های این رشته، که در ورزش شهر فعالیت کرده است، حالا پس از جدال چندماهه با سرطان معده، آرام‌آرام کمر راست می‌کند. او در خانه‌اش پذیرای ماست تا برایمان از روز‌های سخت جنگیدن با این دیو ترسناک بگوید؛ دیوی که دست آخر به خنجر امید و عزم راسخش از پای درآمد.

تولد یک فاجعه

فنجان چای را زمین می‌گذارد. نگاهی به همسر و فرزندانش می‌کند که در اتاق پذیرایی حاضرند و می‌گوید: درست از روز تولدم همه‌چیز آغاز شد. شانزدهم مرداد همین امسال بود که پس از انجام آزمایش و محرزشدن سرطان، شیمی‌درمانی را شروع کردم. در عرض یک‌ماه سی کیلو کم کرده بودم و وقتی آندوسکوپی دادم، دکتر مظفری گفت مایع آزمایش را تا عصر نگه دار. چون اگر رنگ مایع آزمایش عوض شود، نشانه مشکوک به سرطان است. عصر که دکتر زنگ زد و به او گفتم رنگش عوض شده است، گفت سریع نمونه را به بیمارستان مهر ببرید.

وقتی آزمایش را به بیمارستان مهر بردم و آسیب‌شناسی شد، فهمیدم سرطان گرفته‌ام. جوانبخت درنگی می‌کند و ادامه می‌دهد: خدا را شکر سرطان فقط انتهای معده را گرفته بود و دکتر سلطانی هم واقعا عالی آن را برداشت. دکتر به همسرم گفته بود این عمل هفت‌هشت ساعت طول می‌کشد، اما یک‌ساعت‌ونیم طول کشید. من فکر می‌کنم شفا گرفتم.
ربابه یالودبردن، همسر جوانبخت که تا این لحظه سکوت و بغض کرده بود، می‌گوید: فقط می‌توانیم بگوییم معجزه است. من فکر می‌کنم دعای خیر مردم پشت سر حمید بود.

روز‌های سخت استرس

«لحظه‌های خیلی سختی را با بچه‌ها تحمل کردیم.» این حرف‌های همسر حمید جوانبخت است. پیشکسوت والیبال استان پس از این حرف‌ها می‌گوید: هفته اول خیلی ترسیدم. دائم گریه می‌کردم. فکر می‌کردم همه‌چیز تمام شده است.

از او می‌پرسیم چه شد که با داستان کنار آمدید؟ اصلا کنار آمدید؟ او لبخندی می‌زند و می‌گوید: اگر روحیه نداشته باشید، این بیماری شما را ظرف یک هفته نابود می‌کند. از هفته دوم با خودم گفتم من ۳۵ سال در دانشگاه علوم‌پزشکی کار کردم و سرطان‌ها و بیماری‌های مختلف را دیدم. بیایم یک لحظه خودم را جای آن‌ها بگذارم.

از آن به بعد به چشم سرماخوردگی به بیماری‌ام نگاه کردم و یواش‌یواش روحیه‌ام برگشت. وقتی شیمی‌درمانی می‌رفتم، می‌دیدم مریض‌های به‌مراتب بدتر از من می‌خندند و روحیه‌شان را حفظ کرده‌اند. این برای من امیدبخش بود. به جایی رسیده بودم که دونفری زیر بغلم را می‌گرفتند، اما خدا را شکر این هفته اولین‌بار پس از بیماری با همسرم دور بوستان ملت را یک‌بار پیاده‌روی کردم.

احوال جوانبخت از زبان همسرش

ربابه یالودبردن، همسر حمید جوانبخت، روایت متفاوتی از روز‌های سخت بیماری او دارد. او می‌گوید: مدتی به‌علت اینکه پلاکت‌های خونش پایین آمده بود، مجبور بودیم خودمان ممنوع‌الملاقاتش کنیم. حتی به بچه‌ها می‌گفتیم به دیدنش نیایند. چون ممکن بود به‌سادگی از دیگران بیماری بگیرد. گاهی آن‌قدر وضعش بد بود که می‌گفت می‌روم بیرون و می‌آیم و وقتی برمی‌گشت، حالش خیلی خراب می‌شد. یک‌بار حالش خیلی بد بود و مجبور شدیم سه روز کامل بیمارستان باشیم. حمیدرضا لاغر بود، اما بدن ورزشکاری و قوی داشت و این خیلی به بهبودش کمک کرد.

از او می‌خواهیم از لحظات سخت پشت در اتاق عمل بگوید؛ از آنچه بر خانواده جوانبخت گذشت. او می‌گوید: ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر حمید را به اتاق عمل بردند و بعد از یک‌ساعت و چهل‌وپنج دقیقه دیدم اسمش از روی مانیتور پاک شد. راستش خیلی ترسیدم. قرار بود عمل خیلی طولانی باشد و فکرش را هم نمی‌کردیم به این سرعت تمام شود. دویدم زنگ اتاق عمل را زدم و یکی از پرستاران گفت عمل تمام شده است. دکتر آمد و گفت نگران نباش، عمل خوب بوده است و مشکلی نیست. پس از آن بود که با بچه‌ها در بیمارستان از خوش‌حالی گریه می‌کردیم.

چشم‌انتظار بازگشت به ورزش‌

می‌گوید آخرین آزمایش او دلیل وقوع سرطان را «استرس» دانسته است؛ استرسی که بیش از سی سال در ورزش همراهش بوده است. همسرش می‌گوید به هیچ‌کس «نه» نمی‌گفت و همیشه کارش برایش در اولویت بود. اما حالا پیشکسوت والیبال خراسان در وضعیتی است که باید بین ورزش و استرس‌هایش و سلامتی یکی را انتخاب کند. از او می‌پرسیم دوباره به ورزش برمی‌گردید؟ خودش می‌گوید آری و همسرش هم اضافه می‌کند: من همیشه گفته‌ام باید یک حد اعتدال در همه کار‌ها باشد. خودش می‌گوید: خانمم کاملا موافق است که برگردم، ولی روی اصول. اول خانواده، بعد ورزش.

از او می‌پرسیم مهم‌ترین خواسته‌تان از مسئولان چیست؟ تأملی می‌کند و می‌گوید: دوست دارم دخترم با مدرک ارشد تربیت‌بدنی به استخدام دربیاید.

***

حمید جوانبخت متولد میانه تابستان سال ۱۳۴۱ است. او شانزدهم مرداد در خیابان بهار یا همان چهارراه بی‌سیم مشهد به دنیا آمد. چهار برادر و یک خواهر داشت. خودش در این‌باره می‌گوید: یکی از برادرانم شهید شد. دو برادر دیگرم جانباز هستند و خودم هم از ایثارگران دوره جبهه و جنگ هستم.

پدر جوانبخت کارمند راه و ترابری بود و سال ۱۳۵۶ به‌واسطه شغلش به شهرستان درگز کوچ کردند. او والیبال را با تیم نوجوانان و جوانان درگز آغاز کرد و سال ۱۳۶۰ به خدمت سربازی اعزام شد. او خدمتش را در ۰۴ بیرجند انجام داد.

این پیشکسوت والیبال درباره ورودش به عرصه ورزش حرفه‌ای و مسیری که طی کرد، چنین توضیح می‌دهد: مرحوم شمشیری در دوران خدمت من را برای پاسوری تیم بیرجند انتخاب کرد. از آنجا به مسابقات قهرمانی لشکر‌ها رفتیم و مقام سوم را آوردیم. شمشیری قول داده بود که اگر مقام بیاوریم، ما را به مشهد منتقل می‌کند. این اتفاق هم افتاد و ما به لشکر ۷۷ مشهد آمدیم. اینجا حسن شفیعی مسئول تربیت‌بدنی بود. من را به والیبال برد و پس از پایان سربازی، خانواده‌ام هم به مشهد آمدند.

در خیابان عدل‌خمینی ساکن شدیم و به تیم داروخانه رضا پیوستم؛ تیم خوبی که بازیکنانی مثل آزاد و افضل را جذب کرد. دو سال در این تیم بودم. بعد حمید صدر من را به تیم چین‌چین دعوت کرد و سه سال برای این تیم بازی کردم. از سال ۱۳۶۳ استخدام دانشگاه علوم‌پزشکی شدم و هم‌زمان برای آن‌ها هم در مسابقات داخلی‌شان بازی می‌کردم. بعد به تیم تأمین اجتماعی پیوستم و چندین مقام در مشهد و کشور به دست آوردیم.

سال ۱۳۶۴ محمد، برادرم، شهید شد و من از سال ۱۳۶۵ به ستاد مرکزی آمدم و تیم ستاد مرکزی دانشگاه را تشکیل دادیم و مربی‌بازیکن بودم. بعد محمد مهدیزاده من را تشویق کرد که داوری هم بکنم. تا سال ۱۳۷۰ بدون کارت داوری می‌کردم. این سال پورحسن دوره‌ای را در سالن شهیدکوشه‌ای گذاشت و من در آن کلاس‌ها شرکت کردم. از آنجا حضور جدی‌ام در داوری آغاز شد و توانستم رفته‌رفته همه مدارک را تا درجه داوری ملی به دست آورم.

مسابقات کشوری زیرگروه و دسته‌یک را قضاوت کردم. بعد چمنیان به من ابلاغ داد که مربی تیم‌ملی دانشجویان بشوم. پست سازمانی من مدیر امور اداره بیمارستانی بودم. سال ۱۳۷۱ به‌عنوان خادم افتخاری به حرم مطهر مشرف شدم. سال بعد همراه با علیرضا قره تیم والیبال تشکیل دادیم و مسابقات آستان قدس را در دانشگاه فردوسی استارت زدیم. تا امروز هم این رقابت‌ها ادامه دارد. من هم در کنار تیم آستان‌قدس هستم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.