شاید بیاغراق نباشد اگر بگوییم زنان بیشتر از همه با کلمه انس دارند و برای بیان عواطف و احساساتشان در هر جایگاه و مرتبهای که باشند، دنیایشان همواره به کلمه وابسته است. در این میان شعر زنان معاصر کوششی است برای معرفی جهانی که همواره نادیده گرفته شده، تقلایی است برای زندگی و سهم اندکی است از تاریخ ادبیات.
در این مقال نمیخواهم به جایگاه شعر زنان و اینکه چه آثاری در طی این سالها آفریدهاند بپردازم که بسیار گفتهاند و همه میدانیم که شعر فارسی بهویژه شعر زنان بعد از فروغ فرخزاد، شاهد چنان تحول و تشخصی شد که فصلی جدید در تاریخ ادبیات فارسی گشود و بیشک شعر معاصر تا همیشه مدیون فروغ است که اگر آن جسارت زبانی و کلامی نبود، هیچ وقت شعر زنان در این مسیر رشد حرکت نمیکرد.
اما موضوعی که در این یادداشت میخواهم به آن بنگرم، دغدغه زنبودن در شعر زنان است، موضوعی که به نظر میرسد در بیشتر آثاری که زنان در طی این سالها خلق کردهاند، فراوانی بسیاری دارد. کوششی بیامان برای هویتبخشیدن به صدای زن در شعر، چرا که در طول تاریخ همواره سهم زنان در همه عرصههای اثرگذار ناچیز بوده است. در شعر شاعران کلاسیک و قدمای شعر فارسی، همواره زن معشوق است و محدود. گاه مورد نفرت و نکوهش است و گاه موردپند و اندرز. آن انگشتشمار زنان شاعری هم که در گذشته مجال سخن داشتهاند از همان دریچه نگاه مردان به جهان نگریستهاند و همواره ویژگیهای معشوق در شعرشان همان بوده است و بس.
وقتی به بیشتر دفترهای شعر زنان در این چند دهه اخیر نگاه میکنیم، میبینیم که بیشتر دغدغه شاعران، بیان این «منِ زنانه» است که البته در شعر پخته و بهکمالرسیده این جانمایه بهتر و هنریتر منتقل میشود. هر چند فراوانی این نوع مضامین گاه با تیر نارضایتی منتقدان روبهرو میشود و میگویند در شعر معاصر که زنان مجال بیان و فضا برای خلق اثر درواقع همپای مردان برایشان فراهم است، چرا اینقدر دغدغه زنبودن در شعرشان مهم و پررنگ است.
باید گفت که مسائل مهم اجتماعی و وقایع پیرامون چیزی نیست که انسان بتواند به آن بیاعتنا باشد، اما در شعر زنان غالبا این مسائل اجتماعی و اعتراضی با خواستههای زنان و حقوق نادیده گرفتهشده آنها گره خورده است، اینگونه که هرگاه دست به قلم بردهاند و از هر مضمونی که نوشتهاند، جان شعر زنان با ناکامیها، حسرتها، تبعیض و نابرابریها عجین شده است.
در شعر زنان حتی وقتی اندیشههای عمیقتر فلسفی و هستیشناسی هم راه مییابد از دریچهای است که بهنوعی باز هم زنبودن و بیان این منِ زنانه در ساختار اثر، خود را نشان میدهد و واقعیتهای ملموستر و جزئیتری از دنیای شعر زنان پیش چشم مخاطب ترسیم میکند.
اما من این دغدغه را در شعر زنان ضعف یا حتی حُسن نمیبینم، بلکه اینگونه قرارگرفتن در مسیر یک اثر را طبیعت واقعی شعر میدانم و فکر میکنم نشاندهنده صداقت یک اثر هنری در رویارویی با جهانی است که اکنونِ ما را شکل داده است. چرا که فکر میکنم آنقدر زنان در طی تاریخ از تبعیض و محدودیت رنج بردهاند که باز هم هرچه بگویند کم است، چرا که هنوز آن فاصله عمیق تاریخی پر نشده است، شاید شعر زنان به طور ناخودآگاه هر بار که خلق میشود احساس میکند که باید این خلأ را پوشش دهد.
شاید این ناخودآگاه شاعر است که همواره میخواهد آن درون پرتلاطم و آن دنیای پرشور نادیده گرفتهشده را نمایان کند و این جامعه است که این نیاز را برای شاعر درونی میکند و شاعر را وامیدارد که کلمات را در لفافه اندوه بپیچد و هر بار به شکلی زندگی را در شعر تصویر کند. شاید زنان هر بار که به شعر مینگرند با خود میگویند، «چرا توقف کنم، چرا؟» وقتی که در این جهان پرانزوا «مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است».