صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

دنیای شیرین پدر‌شدن | خرده‌روایت‌هایی از مردانی که تولد فرزندشان را معجزه بزرگ زندگی‌شان می‌دانند

  • کد خبر: ۲۰۸۰۱۶
  • ۰۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۷
راست گفته‌اند که برخی چیز‌ها توصیف‌شدنی نیستند و برای روایت کردنشان باید با‌تمام‌وجود آن لحظه و زمان را حس و لمس کنی. تازه همان‌وقت هم وصف‌کردنش سخت است؛ هنر می‌خواهد.

به گزارش شهرآرانیوز، گفتن و نوشتن از برق چشم‌هایی که صاحبش به هیچ ترفندی نمی‌تواند آن را پنهان نگه دارد، آسان نیست. هزار‌بار باید بنویسی و خط بزنی و کلمات را بالا و پایین ببری. آن‌گاه شاید، شاید، شاید برسی به اینکه وقتی یک‌نفر می‌گوید: «جان بابا»، یعنی چه.

بابا شدن و این همه تماشا

از اطرافیان خیلی شنیده ایم که پدر شدن مزه شیرینی دارد که هیچ وقت کهنه نمی‌شود؛ تا همان لحظه آخر که مو‌های سپید و نقره‌ای سر و صورتت را‌ می‌پوشاند و دست‌های فرزندت و همسرش را در دست هم می‌گذاری و با همان چشم‌هایی که سویش را ازدست داده است، عاشقانه تا خانه بخت بدرقه شان می‌کنی؛ بااین حال دلهره‌های پدرانه هم دست از سرت برنمی دارد و هر روز و هر ساعت و هر لحظه ات را‌ می‌آشوبد. سالروز ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر بهانه‌ای شد تا برویم پشت در‌های انتظار اتاق زایشگاه و به چشم ببینیم پدر شدن چه حس و حالی دارد. برای جمع کردن روایت‌هایی که پیش روی شماست چند روز وقت گذاشته ایم.   

مقصد اول بیمارستان هاشمی نژاد است که به گفته مسئول روابط عمومی آن، پس از بیمارستان «ام البنین (س)» از لحاظ آماری جزو پر تولدترین مراکز درمانی شهر به شمار می‌رود.   

ساختمان بیمارستان جدید، بنای عظیم و تنومندی است که سروتهش پیدا نیست و مراجعان را در خود گم می‌کند؛ مجموعه‌ای از راهرو‌های بزرگ و طویل که در اطرافش کلی اتاق است. برای رفتن به زایشگاه دکمه طبقه دو آسانسور را‌ می‌زنیم. این بخش هم مثل دیگر قسمت‌های بیمارستان است؛ بزرگ و وسیع. یکی از راهنمایان بخش می‌گوید: خط نارنجی ممتد به مقصد می‌رساندمان.   
پشت در زایشگاه جمعیت انبوهی از خانواده‌ها به چشم می‌آیند. از ظاهر آن‌هایی که پشت در اتاق زایشگاه انتظار می‌کشند، معلوم است مشهدی نیستند و از شهرستان‌ها و روستا‌های اطراف آمده اند. به نظر می‌رسد میانگین سنی بابا‌ها بین ۳۲ تا ۳۸ سال است.

دلهره شیرین

برای اینکه تب وتاب و شیرینی این لحظه‌ها را بهتر حس کنید، باید شما هم مثل ما زندگی را چند لحظه روی لبخند پر از دلهره مرد جوانی نگه دارید که‌ می‌گوید از دیشب همسرم را برای زایمان آورده ام و هنوز خبری نیست. اضطراب و دلهره، آرامَش نمی‌گذارد و مدام قدم می‌زند.   ‌

می‌گوید: دل توی دلم نیست تا «حسین» را ببینم. با همسرش دونفری این اسم را برای نوزادشان انتخاب کرده اند و امید دارد برکت زندگی اش باشد و اوضاعش که به قول خودش کمی به هم ریخته است، سامان یابد. اشاره گذرایی می‌کند به اینکه شغل آزاد دارد و به تازگی آن را از دست داده است و حالا هم مانده است که چطور می‌تواند هزینه‌های بیمارستان را جفت وجور کند. ایمان دارد حسین که قرار است تا چند لحظه دیگر متولد شود، شیرینی را‌ می‌پاشد توی زندگی پدر و مادرش.   

بودن و ماندن در این بخش بیمارستان خوب و شیرین است، حتی اگر ساعت‌ها به تماشا بایستی و با کسی هم کلام نشوی و از همان دور معجزه تولد را نگاه کنی و اینکه خلوت آدم‌ها آن قدر شیرین به هم می‌ریزد که همگی از شوق اشک می‌ریزند. بابا شدن این همه تماشا داشت و ما نمی‌دانستیم.

خبره شده ایم

علی سروری به این خاطر به چشممان می‌آید که دور از آن‌ها روی زمین چهارزانو نشسته است. دو سال قبل با دنیا آمدن «امیرعلی» برای اولین بار حس پدر بودن را تجربه کرد. علی آقا تا چند روز دیگر بیست و شش ساله می‌شود و حالا چند روز مانده به تولد خودش، محمدجواد هم به دنیا می‌آید.

با اینکه کار درست وحسابی ندارد و‌ می‌داند با کارگری کردن چرخاندن یک زندگی چهارنفره آن هم با مستأجری خیلی سخت است، وقتی لحظه بغل کردن فرزند اولش را به خاطر می‌آورد، دلش از شوق می‌لرزد و تعریف می‌کند: حالا باتجربه‌تر شده ام. سر امیرعلی می‌ترسیدم از بغلم سر بخورد و بیفتد پایین. یا مدام نگران این بودم که نکند سرد یا گرمش شود و گرسنه شده باشد، نور، چشم هایش را اذیت کند و هزار فکر و خیال دیگر. می‌خندد و‌ می‌گوید: برای فرزندان بعدی خبره شده ام.

«صورتی داره، ماه نداره»

۹ ماه است منتظر میهمان شیرین زندگی اش است. خلیل آقای جعفری ۳۸ سال را تمام کرده و به نظر خودش کمی برای پدر شدن دیر است، اما ارزشش را دارد بابای یک دختر شدن. این فکر ۹ ماه است قند توی دلش آب می‌کند. هر شب با رؤیا و خیال می‌خوابد و با این فکر که دخترش «صورتی داره، ماه نداره»، از خواب بیدار می‌شود و این شعر را تا آخرش با همان وزن و آهنگ معروف می‌خواند و تهش می‌رسد به اینکه «به کسی می‌دم که کس باشه، پیرهن تنش اطلس باشه.»

امسال هم پدر شدم، هم پدربزرگ

سرخوشی اینجا کرختی لحظه‌ها را‌ می‌گیرد؛ سرخوشی خبری که پرستار داخل بخش زایشگاه از به دنیاآمدن نوزادی دیگر می‌دهد حال ما را هم خوب می‌کند. سید محمد حسینی به نظر کامل مردی می‌آید، اما می‌گوید تازه وارد سی و هشت سالگی شده است. باورمان نمی‌شود دختر پنجمش به دنیا آمده باشد؛ می‌خندد و تعریف می‌کند: من تا دلتان بخواهد بابا شده ام و این هفتمین فرزندم است. ماه قبل نوه اش، در همین بخش به دنیا آمده و به قول خودش خدا نعمت را در حق خانواده او تمام کرده است.  زمان اینجا سخت می‌گذرد. ذکر‌ها و آیه‌ها بر لب‌های مادربزرگ‌ها می‌چرخد و به زبانشان می‌آید و اشک شوق را به چشم هایشان می‌کشاند، به ویژه وقتی از انتظار برای به دنیاآمدن نوه جدیدشان می‌گویند.

نهایت خوشبختی

تولد همیشه معجزه می‌کند و شگفت انگیز است. بخش استراحت مادران، حس دل چسب و مطبوعی دارد. انگار گرمای تن بچه هاست که به همه چیز رنگ داده است، حتی به دیوار‌های دلگیر بیمارستان. غالب پدر‌ها محجوب هستند و از عکس گرفتن گریزان.  مرتضی جعفری یکی از همان هاست؛ آن قدر قشنگ آیلین را که تازه پنج ساعت از تولدش می‌گذرد و سرخ و سفید و پف کرده است، بغل گرفته است که حیفمان می‌آید در قاب دوربینمان نباشد؛ اما آقا مرتضی فقط به خنده‌ای اکتفا می‌کند و‌ می‌گوید: عکس بماند برای عروسی اش ان شاءا....  یک سال است از زندگی مشترک آقا مرتضای ۲۷ساله با فاطمه خانم می‌گذرد و ثمره اش موجودی ظریف و کوچک است که هنوز نیامده، قلب بابا را تصاحب کرده است؛ پشیمان می‌شود و حرفش را پس می‌گیرد و‌ می‌گوید: دختر ناز باباست؛ عروسش نمی‌کنم.

لذت مضاعف فرزند سوم

مصطفی قانعی هم راضی نمی‌شود در قاب دوربین ما باشد. پنج سال از زندگی مشترکشان می‌گذرد و «حسین» کوچک افتخار سوم زندگی شان است؛ می‌گوید: به حسین حس متفاوتی دارم. واقعیتش این است که وقتی چشم هایم را‌ می‌بندم و فکر می‌کنم، حسین هم مثل علی سه ساله و نیمه ام به من می‌گوید بابا، دیگر از خوشبختی چیزی کم ندارم.   ‌

می‌گوید: خصوصی‌ترین و خاص‌ترین کلمات زندگی برای من نام فرزندانم است. رمز پسورد، ایمیل و سیستم و اصلا همه گذرواژه هایم نام آن هاست و بعد دوباره همان نکته قبلی را یادآور می‌شود:، چون قدکشیدن و بزرگ شدن آن دو بچه را چشیده ام. لذت آمدن این یکی برایم چندبرابر است.   

حمزه پردل با همسرش در راهرو بیمارستان قدم می‌زند. مرد پتو را روی شانه‌های همسرش مرتب می‌کند و دلداری اش می‌دهد. دختر تازه متولدشده شان به خاطر مشکل تنفسی در بخش مراقبت‌های ویژه بستری است. دلهره و اضطراب دل او را هم آشوب می‌کند، اما می‌کوشد همسرش را با گفتن اینکه به زودی زود خوب و خوش برمی گردند خانه به نوعی آرام کند. او‌ می‌گوید: چهارمین بار است که حس پدر شدن را تجربه‌ می‌کنم. خیلی ناخوشایند بود، چون از همان اول فرزندم در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد.

ذوق زدگی بابای یک دوقلو

ظهر یکی از این روز‌های زمستانی است که به بیمارستان ام البنین (س) هم سری می‌زنیم. پدر‌ها پشت در اتاق انتظار منتظر شنیدن خبر خوش هستند. آقا مراد هم به هیچ وجه اجازه عکس گرفتن نمی‌دهد؛ مهاجر است و ۲۷ساله.

از همان وقت که عاشق حبیبه شده بود و در همان پیاده رویی‌هایی که رفته بودند با هم گپ بزنند، از او قول گرفته بود که حتما یک پسر، آن هم از نوع خوشگلش، باید در زندگی شان باشد، برایش نقشه کشیده بود. غلط یا درست بودنش را‌ نمی‌داند، اما مراد به پسردار شدن خیلی فکر می‌کند و‌ می‌گوید: من یک دانه بودم و پدرم که فوت کرد، کسی نبود زیر جنازه اش را بگیرد.   

ذوق زدگی و اشتیاق بیژن ابراهیمی بین پدر‌های جوان از همه بیشتر است. جعبه شیرینی را به برکت به دنیاآمدن «ماهلین» و «مارال» دور می‌گرداند. ذوق پدربزرگ بچه‌ها هم کمتر از آقا بیژن نیست. می‌گوید: بعد از پنج سال انتظار برای بچه دارشدن پسرم، خدا دو نوه را یک زمان به ما داد. آقا بیژن می‌گوید باورتان نمی‌شود از همان نوجوانی دوست داشتم دوقلو داشته باشم و جالب اینکه آرزوی همسرم این بود که دختردار شویم.

پدر همیشه پدر است

در بیمارستان بنت الهدی شرایط فرق می‌کند، حتی وقت ملاقات هم برای ورود به بخش سخت گیری می‌کنند. اصغر نمکی را همان جلوی ورودی می‌بینیم؛ پدر جوان بانمکی است که لهجه غلیظی دارد و‌ می‌گوید: از روستای قلعه آقاحسن شهرستان زاوه آمده ایم. فرزند دومش است و پسر هم. اهالی روستای آن‌ها هم اعتقاد عجیبی دارند به اینکه فقط پسر بچه به حساب می‌آید. او،  اما «ملکه»، دختر دو ساله اش، را با جان ودل دوست دارد. نمی‌داند اهالی روستا کی می‌خواهند این باور‌ها را کنار بگذارند.  

پدر بودن هم مثل مادر شدن است. با یک لبخند کجکی نوزادت هزار هزار چراغ در دلت روشن می‌شود. پدر همیشه پدر است؛ آن هم در دنیایی که هر وقت حرف پشتیبان می‌شود، همه می‌گویند دلمان به پدرمان گرم است. حالا فکر کنید این حرف همه آن‌هایی‌است که در نبود بابا هم دلشان به سنگ قبر سرد و خاموشش گرم و روشن و خوش است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.