فرمانی کیا - کوثری | شهرآرانیوز؛ اما هنوز هم آدمهایی زیادی هستند که آن روزها و جریانها مثل یک توپ طلایی ته قلبشان میدرخشد و هروقت حرف و صحبت آن ماجراها میشود، از به یاد آوردنشان ذوق میکنند.
کافی است فقط یک عبارت توی ذهنشان جرقه بزند: زمستان ۱۳۵۷. انقلاب اتفاق ویژهای است که دهه شصتیها معمولا خاطرههای مشترک بیشتری با آن دارند و به یادآوری و بازگوکردن از روزهایش افتخار میکنند. این گزاره شاید خیلی با حال و هوای دهه هفتادیها و دهه هشتادیها که آن روزها را ندیده اند جور درنیاید، اما خیلی فرق نمیکند که مال کدام دهه باشی؛ انقلاب به تاریخ تولد آدمها میماند. شبیه نام و نام خانوادگی مان هویت رسمی ما ایرانیها به حساب میآید و اگر هزار سال بیاید و برود هم محال است از خاطرمان برود.
حالا زمستان ۱۴۰۲ است. شهر خیلی بزرگ تر، وسیع تر، آفتابیتر و گرمتر است؛ با آدمهایی متفاوت تر. گرچه گاهی حس میشود در گذر از روزها، شور و اشتیاق آن روزگاران در زندگی هایمان ته کشیده و رنگ باخته است و رفت و آمدها و هیاهوها و سر و صداها همه چیز را سختتر کرده است، اما هنوز هم حرف آن روزها که میشود، یاد همدلی ها، همراهی ها، با هم بودنها و کنارهم بودنها قلب آدم را از شوق آن زمستان گرم میلرزاند.
کمی بیشتر که مشورت میکنیم، میرسیم به این اصل که انقلاب میتواند کلاس درسی برای همه باشد، حتی خارج از درک این حس و حال؛ بیشتر به این خاطر که جمعیت زیادی را درگیر خودش کرده است. تصمیم میگیریم با عبارت و واژه «انقلاب» به شهر و دیدار نسل تازه برویم تا واکنش مردم را به نقش آفرینان آن بدانیم.
انتخاب کردن یک نفر در بین انبوه مردم کارمان را سخت میکند؛ بااین همه با آدمهای زیادی گپ میزنیم، توی ایستگاه اتوبوس، مترو و در صف انتظار برای رفتن سینما، پارک، بازار، جلوی مدرسه و.... اولش هیچ کدامشان حرف خاصی برای گفتن ندارند و فقط نگاهمان میکنند و یواش یواش نرم میشوند و بعد یک به یک اتفاقها را آن طور که دیگران تصویر کرده اند، پیش چشم میآورند؛ روایتهایی که از اطرافیان شنیده اند و برایشان بیشتر به یک فیلم میماند.
محمدتقی موسوی یک دهه هفتادی است. اعتقاد دارد برای شنیدن روایتهای مربوط به این موضوع باید بیشتر سراغ دهه شصتیها رفت؛ چون در فضای جنگ و یک انقلاب نوپا به دنیا آمده اند و بیشتر با سبک زندگی متناسب با آن ایام مأنوس هستند.
او هم مثل دیگران روایتهای زیادی از اطرافیان شنیده است و با اشتیاق تعریف میکند: آدمهای آن روزگار عیارشان بیشتر بود؛ البته این چیزهایی که میگویم عمومیت ندارد و امیدوارم به کسی برنخورد، اما در کل خلوص و صداقتشان بیشتر بود. آن روزها برای آدمها من یا تو معنایی نداشت؛ از نجار سر کوچه گرفته که چوب را میسوزاند و برای شعار نوشتن زغال درست میکرد تا آنهایی که سر هرکوچه و خیابان کشیک میدادند، مبادا مأموری از راه برسد و کار را خراب کند.
او به حرفهای مادرش افتخار میکند. شنیده است زنهای آن روزگار، شیرزن بوده اند و تأکید میکند حتما برویم سراغ مادرهایی که یک بچه به بغل داشتند و دست یک بچه دیگر در دستشان بود و حتما منتظر بودند ظهر شوهرشان از سر کار برگردد و غذا آماده باشد؛ اما شرکت در راهپیماییها و تظاهرات را مثل نان شب واجب میدانستند و به نظر من آنها هم عیارشان از کسانی که در این مسیر به شهادت رسیدند، کمتر نیست.
رفعتی متولد سال ۱۳۷۷ است؛ جوان و امروزی. او تعریف میکند در جمعهای خانوادگی بیشتر حرف از جریانات روز است و انقلاب؛ عموها و دایی هایم دقیقا آن روزها را به خاطر دارند و هر بار که سخن از بهمن ماه سال ۱۳۵۷ میشود، تعریف میکنند: در آن روزها هیچ کس هیچ کاری را به اجبار انجام نمیداد. همه دلی کار میکردند. گرچه وضع اقتصادی مردم در آن زمان خوب نبود، هر کس به اندازه وسع خودش هزینه میکرد؛ اعلامیه تهیه میکردند و کشیک میدادند و شبانه توزیع میکردند.
او تأکید میکند جوانان دیروز کارشان را کرده اند. حالا کار و وظیفه ماست که بتوانیم این ماجراها را شفاف و درست به نسل بعدی منتقل کنیم؛ یعنی کار هردو نسل باید مکمل هم باشد. آنها در آن زمان شرایط مبارزه داشتند و از خون خود گذشتند و انقلاب را به پیروزی رساندند. حالا ما باید از همه توان خود استفاده کنیم، تا این انقلاب را حفظ کنیم و راه شهیدان انقلاب را ادامه بدهیم.
فاطمه غیور در حال عبور از یک خیابان است و با پرسش ما غافل گیر میشود. متولد ۱۳۷۹ است و حقوق میخواند و میگوید: در دانشگاه هر دو طیف را داریم؛ هم طرف داران انقلاب و آرمانهای مربوط به آن را، هم جبهه مخالف آن را که گاه با هم بحثهای مفصلی میکنند. این مسئله به نظر من به این خاطر است که حقیقت و شیرینی این ماجرا هنوز به آنها نفهمیم نشده است که کنار هم بودن و با هم بودن و ارزشی بودن چه میوه و محصول شیرینی دارد و آرامش و آسایش حاصل آن است.
او تعریف میکند که واقعیت را باید بپذیریم که والدین ما نسبت به پدر و مادرهای دهه ۵۰ و ۶۰ به مراتب در تربیت ما آسان گرفته اند و علاوه برآن همه چیز هم مهیا بوده است و نسل ما کمتر سختی دیده اند. به همین خاطر گاه برخی از افراد این نسل به پوچی میرسند، چون با ارزشها بیگانه اند، چون حس میکنند همه چیز در رفاه اجتماعی و مادی خلاصه میشود. فاطمه میگوید: به نظر من برخی از والدین برای تربیت فرزندشان کم گذاشته اند و حتما باید گفتن از ارزشها را در برنامه گفتمان روزانه شان قرار دهند.
اسماء چوپانی و محدثه ظریف در پایانه میدان شهدا منتظر رسیدن خط موردنظرشان برای رسیدن به مقصد هستند. هر دو طلبه و متولد سال ۱۳۸۳ هستند. اسماء تعریف میکند: با اینکه پدر من در ایام پیروزی انقلاب دوران کودکی اش را میگذراند و قطعا نباید چیزی را به خاطر بیاورد، آن قدر با ولع و جذاب از آن ایام تعریف میکند که انگار خودش در ماجراها بوده و نقش داشته است.
اسماء میگوید: به خاطر همین صحبتهایی که از پدر و اطرافیان شنیدم، کنجکاو شدم که بیشتر بدانم و تحقیق کنم و نتیجه آن این بود که همه هست و نیست جهان مربوط به موج انقلابهایی است که در آن اتفاق افتاده است و حضرت امام (ره) در دورانی که این همه ظلم بود معجزهای را رقم زدند که هیچ وقت از خاطر کسی نمیرود.
محدثه، دوست اسماء، هم تعریف میکند: من هم جریانهای مربوط به آن زمان را از زبان پدرم شنیده ام که تعریف میکند حس هیجان نوجوانی و کنجکاوی به دانش آموزان اجازه در خانه نشستن و سر کلاس ماندن و درس خواندن را نمیداد و به همین خاطر غالبا مدرسهها و کلاس تعطیل میشد. مادرم هم بعضی وقتها سر ذوق میآید و کنارش موضوعات دیگر را تعریف میکند: کسانی که در تظاهرات شرکت کردند و بارهاوبارها توسط ساواک دستگیر شدند، بعدها که جنگ تحمیلی آغاز شد، باز هم فداکارانه پای کار ماندند و خانه هایشان را به پایگاه جمع آوری کمک برای رزمندگان تبدیل کردند.
محدثه با افتخار سرش را بالا میگیرد و میگوید: من همیشه از اینکه نسل گذشته ما این همه شجاع بود و شجاعت به خرج داد، به خودم میبالم. هر چند بعد از پایان جنگ، ارزشها به سمت وسوی دیگری سوق پیدا کرد و رفاه طلبی و پیشرفت اقتصادی اولویت یافت. این تجربه، نسلهای بعد را با ذهنیتی بیشتر کارآفرین و لذت جو بار آورده است تا مبارزه طلب، اما نه اینکه فکر کنید در نسل ما انقلابی کم است. اصلا همه ذاتا و فطرتا دوستدار انقلاب هستند.
مهدی جاوید از دانش آموزان دهه هشتادی است. نخستین جملهای که او از تصویر ذهنی خودش درباره روزهای انقلاب بر زبان جاری میکند، حاکی از شور و هیجانی است که حرکت خودجوش مردم در آن دوره را رقم زد. مهدی میگوید: ما که در آن شرایط نبودیم و آن ماجراها را از نزدیک ندیدیم، اما آنچه در فیلمها میبینیم و دیگران برایمان تعریف میکنند، به یک نتیجه ختم میشود و آن هم حرکتی مردمی بر پایه جوشش مردم است.
او با ذوق بیشتر ادامه میدهد در بیشتر خاطراتی که بزرگ ترهایمان مطرح میکنند، همواره شور و هیجان خودجوش مردم موج میزند و به نظر من دلیل پیروزی انقلاب ما هم همین موضوع است. اگرچه از دید دشمنان شاید حضور مردم به ظاهر ساده تلقی شود؛ اما من معتقدم در پیروزی انقلاب ایران، چون مردم محور اصلی همه راهپیماییها و قیامها بودند، پیروزی انقلاب اسلامی رقم خورد. آن هم به طرز شگفت انگیزی.
مجتبی ایمانی کارشناس ارشد برنامه ریزی شهری است. او هم که یک دهه هفتادی است، تعریف میکند: زمان انقلاب پدرم در مشهد نبود، اما مادرم ساکن مشهد و کنار بچهها بود و با اینکه در آن سالها نوجوان بود، بسیاری از وقایع انقلاب را خوب به خاطر دارد.
او هم مثل بقیه افراد از به یادآوردن آن روزها به وجد میآید، وقتی میگوید: مادرم در آن روزها حدود سیزده چهارده سال بیشتر نداشت، اما خاطراتی که از آن روزها بیان میکند، همواره به ترس عوامل رژیم اشاره دارد که در مقابل آن هم شور و هیجان و اراده جوانان انقلابی قرار داشت. آقا مجتبی تعریف میکند: انقلاب در همه حوزه ها، به ویژه برای زنان برکت زیادی داشت. شاید این حرکت زنان در آن دوره، یعنی ایستادگی در برابر رژیم برای حفظ حجاب هم یکی از محورهای اصلی پیروزی انقلاب ایران بود.
رضا عامری هم یکی از شهروندان ساکن شهرک مهرگان مشهد و البته جوانی دهه هفتادی است. این جوان هم با بیان اینکه صحبتهای پدربزرگش در خصوص شور و هیجان روزهای انقلاب را خوب به خاطر دارد، بیان میکند: دشمن نباید انقلاب ایران را دست کم بگیرد؛ زیرا پشت این پیروزی همه جانبه مردم کشور ما اعتقادات الهی قرار داشت.
آقا رضا هم به یک اصل مهم اشاره میکند؛ اینکه کارها به صورت خودجوش و دلی بوده است؛ از پخش کردن اعلامیهها گرفته تا کمک به مجروحان و حادثه دیدگان تظاهرات که در هر خانهای بر روی آنها باز بوده است. او یک اصل را تأکید میکند و به حرفش خاتمه میدهد. این انقلاب آسان به دست نیامده است و باید قدرش را بدانیم.
یوسف یوسفی یک نوجوان دهه هشتادی است که میگوید: من تاریخ را به خاطر انقلابش دوست دارم. بزرگ ترها بر پشت بامها ایستادند و شعار دادند. برای گفتن از آنها ساعتها و روزها وقت لازم است.