صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آقای فردوسی، شما روی سر ما جا داری

  • کد خبر: ۲۱۷۳۸۹
  • ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۱
۱۰۶۴ سال از سرودن شاهنامه می‌گذرد و ما باید بدانیم چرا شاهنامه را دوست داریم؟ اصلاً ماجرای ناگفته این رنج سی‌ساله چه بود و چه‌چیزی زیر قلم او نفس کشید تا حالا جایی روی سر کتاب‌هایمان آن‌ را قرار می‌دهیم؟

به گزارش شهرآرانیوز، پدر از شاهنامه می‌خواند و با زبانی که برای کودکی دوسه‌ساله قابل‌فهم باشد، داستان هر بیت را شرح می‌داد. اوج خلاقیت آنجا بود که گاهی اسم خودش و من را هم جای شخصیت‌ها می‌گذاشت. پدر نقش‌های بسیاری را به دوش می‌کشید، گاهی هم دیوسپید بود و هم سیمرغ، اما من همیشه رستم بودم. این شروع ماجرای من و آقای ابوالقاسم فردوسی بود.

ماجرای ما _تمام کسانی که حداقل یک بار شاهنامه را دور کرده‌ یا حداقل داستان‌هایش را خوانده‌اند_ و جناب فردوسی به احتمال زیاد از روی فرش‌های خانه‌مان آغاز شده است. جایی که کسی شبیه بابا برایمان شروع کرده به نقالی شاهنامه و روایتش. این البته لطفی است که خود شاهنامه در کالبدش دارد. 

کاغذ‌هایی که ما ایرانی‌ها روی سرمان می‌گذاریم

خانه‌هایی که موقع خانه‌تکانی دل‌وروده‌شان را می‌ریزند وسط اتاق‌ها، جایی برای تماشای فرهنگ ایرانی است. همان خانه‌هایی مدنظرم است که اواخر اسفندماه لوازم برقی و ظرف‌ها و کتاب‌های کتاب‌خانه‌شان دیگر سرجایشان نیست و همه وسط فضای موجود رها شده است. در خانه خودمان جلوی کتاب‌خانه، روی زمین را که نگاه می‌کردم خیلی از «مجموعه‌کاغذ‌های صحافی شده» روی فرش رها شده بود اما هیچ‌وقت ندیدم شاهنامه فردوسی، دیوان شاعران شیراز و مثلا تاریخ بیهقی زیر پا رها شود یا حتی از بلندای ارتفاع صفحاتش استفاده کنند. آنها همیشه روی همان میزی بودند که کتب مقدس ادعیه و قرآن را می‌گذاشتیم.

 چون دیگر اینها چیزی بیشتر از «مجموعه کاغذ‌های صحافی شده» بودند و به قول بابا روی سر ما جا دارند. اما چرا این کاغذ‌ها روی سر ما جا داشتند؟ پاسخش در سینه ما خوابیده است. سینه به سینه چرخیدن این کاغذ‌ها بیشتر از هرچیزی باعث می‌شود برایم طوری ارزشمند شود که دلم نیاید روی زمین بگذارم‌شان. این درمورد همه‌ما صادق است، وقتی در تمام خاطراتمان همیشه در یک یلدا یا نوروز کنار آینه و قرآن همیشه شاهنامه هم بوده، از طرفی عطر خاطرات کودکی‌مان به آن بوی شناسنامه‌مان را می‌داد و از نگاهی دیگر هم کنار قرآن بودن‌اش درک والا مقامی‌اش را راحت‌تر می‌کرد.

چرایی «رنج‌بردن در این سال سی»

شاهنامه به عنوان کتابی که داستان‌های بسیاری در خودش دارد پیرامون ساخته شدنش هم حکایت‌های زیادی دارد. بسیاری از این روایت‌ها اصالت و اعتبار تاریخی به آن صورت ندارند و صرفا در معابری برای ادامه گفت‌وگو میان دو نفر حکایت شده‌اند. اما چه شد که ابوالقاسم فردوسی شروع کرد به سرودن شاهنامه داستان‌های جالبی دارد.

یکی از آنها می‌گوید: شبی که بی خوابی امان حکیم را بریده بود همسرش شروع کرد به گفتن داستان‌هایی و نواختن چنگی، همین که قرار حکیم آرام گرفت، همسر را پرسید که این افسانه‌هایی که گفتی از کجاست؟ و زن گفت: اسطوره‌هایی است که از مادر به من رسیده. پس فردوسی هم که قراریافته بود گفت: حالا از من چیزی بخواه تا اجابتت کنم.

همسرش که می‌دانست ابوالقاسم فردوسی ادیب و شاعر نامداری است از او خواست تا این داستان‌ها را که سینه به سینه منتقل می‌شد و برخی فراموش می‌شد را بنویسد و آنها را زنده کند. این احتمالا شروع شاهنامه بود.

چیزی که در این داستان اتفاق نظر می‌آورد زنده کردن افسانه‌های ایرانی است. پیش از این در دوران هخامنشیان گروهی از مردم به نام کولی و دوره‌گرد شهرت داشتند.

 آنها افرادی بودند که شهر به شهر می‌گشتند. یکی از راه‌های کسب درامدشان اجرای نمایش و نقالی داستان‌های اساطیری بود. بسیاری معتقدند پایه داستان‌های شاهنامه هم از همین حکایت‌های اساطیری می‌آید که دوره‌گرد‌ها روایتشان را به عهده داشتند.


نجوا‌هایی که کمتر درمورد شاهنامه به گوش رسیده است

مرگ دقیقی، شاهنامه را به ابوالقاسم رساند‌

می‌گویند که شاهنامه خودش به ابوالقاسم امانت سپرده شد، آن هم به دست  دقیقی توسی که  به مدح شاهان سامانی می‌پرداخت. حدود ۱۰۰۰ بیت از شاهنامه که درمورد ظهور زرتشت بوده است را او سروده و بعد‌ها این ابیات به فردوسی رسید. 

چیزی بیش از چند طبق طلا

خیلی‌ها می‌گفتند فردوسی از سرودن شاهنامه دنبال پول و سرمایه بود و بسیاری هم به اهداف ملی‌اش اشاره دارند، اما واقعیت این است که شاهنامه یک تیر و چند نشان او بود. از طرفی فردوسی وقتی پسرش را از دست می‌دهد و در اواخر عمرش سرمایه‌ای برایش نمانده بود. شروع به نوشتن اثری می‌کند تا با پیش‌کش به دربار شاه وقت_سلطان محمود غزنوی_بتواند کسب درآمدی کند.

 داستان بی توجهی سلطان محمود به شاهنامه را البته همه می‌دانیم. اما فردوسی می‌توانست فقط با سرودن چند بیت شعر هم به درآمد برسد و نیازمند سرایش بیش از بیش از ۶۰.۰۰۰ بیت نبود. مثل سایر قصیده سرایان دربار شاه. پس از ۲۰ سال سرایش اثر شاهنامه چیزی که او را به سمت دربار کشاند حضور شاه مقتدری در میان غزنویان بود که امید می‌رفت بیشتر بتواند به فرهنگ ایران کمک کند.

چیزی که زیر قلم او نفس کشید

اینکه ابوالقاسم فردوسی همه شاهنامه را بدون کاربرد زبان کلمات عربی سروده، یا اینکه فردوسی زبان پارسی را فقط با سرودن شعر زنده نگهداشت را هرگز به فرزندانتان نگویید. این چیزی نبود که ۳۰ سال برایش زحمت کشیده شد. اول اینکه حداقل ۵ درصد از واژگان شاهنامه عربی است (صف، حمله، سلاح، قضا، سنان و عنان). و، اما چیزی که به زنده ماندن فارسی مدد رساند زنده کردن حکایت‌ها به وسیله شاهنامه است. تا آن زمان نوشتن این داستان‌ها مرسوم نبوده، که مردم سینه به سینه حفظ‌شان می‌کردند و تعریف‌شان هم به همین صورت بود. نگاشتن‌شان به صورت نظم و گردآوری بر کاغذ موهبتی بود که قابل ارجاع و انتقال باشد. یعنی زنده کردن قصه‌ها زنده کردن ادبیات است چرا که ادبیات از خانه شروع می‌شود و دست آخر از زبان یکی مثل بابا برایمان تعریف می‌شود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.