شهرآرانیوز - «کلاهبردار من» همانطور که روی جلدش آمده، گزارشی از مواجهه با مالباختگی است؛ گزارشی جمعوجور و مختصر از نویسندهای که کارگزار مالیاش اندوخته عمر او را بر باد داده است و او تا مدتها درگیر این واقعه بوده است و همین اتفاق را بهعنوان سوژه نوشتن جستار انتخاب کرده است. «کلاهبردار من» در مرز میان روایت فلسفی و اجتماعی و روانشناسی در رفتوآمد است و فرازهای درخشانی دارد که در خدمت کلیت متن هستند.
حنیف قریشی نویسنده کتاب «کلاهبردار من» جزو نویسندگانی است که مهاجرت و تبعیض نژادی از دغدغههای مهم او هستند و از او پیش از این هم کتاب «وطن من کجاست؟» چاپ شده است.
کلاهبردار من اگرچه گزارشی درباره مالباختگی است، اما نویسنده در تأملاتش گریزی هم به مشکلات انسانبودن، نظم جهانی و بیمعنایی زده است. او همچنین در انگیزه کلاهبرداران و مالباختگان دقیق شده است و مینویسد: «کلاهبردار کسی است که میداند چطور آرزوهایت را به چنگ آورد، که دست بر نقطه حساس آرزوهایت میگذارد. صداقت و صراحت آدم را کسل میکند؛ کلاهبردار آدم را ملتفت میکند که زندگی میتواند خوشایندتر از چیزی باشد که هست. دوای درد همه پیش اوست؛ جادوگری است که خیالات را از عالم غیب در تو احضار میکند، مادری همیشه حاضر است که قرار است شکمت را با خوراکیهای خوب پر کند.»
قریشی در این جستار گاهی خودش را جای کلاهبردار میگذارد و با او همدردی میکند، اما بالاخره متوجه میشود برای رها شدن از رخوت از دست دادن باید این اتفاق را بپذیرد و از دست دادن مالش را بهای داناییاش میداند و مینویسد: «از دست دادن بهای دانستن است.»
نویسنده در میان تأملاتش از سازوکارهای موجود برای میل انسانها به زشتی و پلیدی و کلاهبرداری نیز میپردازد: «تعجبی ندارد که ما همه مجذوب جرم و جنایتیم. بچه که هستیم، مدام درست و غلط و اخلاقیات را یادمان میدهند و از ما میخواهند اطاعت کنیم. ما هم وسوسه میشویم سرپیچی کنیم. به ما میگویند اگر رفتارمان خوب باشد پاداش میگیریم، اما چیزی نمیگذرد که متوجه میشویم این پاداشها فقط به نام ماست و بیشتر به کام مقامات مسئول و اولیای امور... از نظر بزرگسالها، تلویزیون و سینما و روزنامه و داستان همه به کارآگاهها و خلافکارها و کیفر و مجازات مربوطاند، که بی دلیل هم نیست. همینجاست که ما به این فکر میکنیم که آیا باید خوب باشیم یا نه و تاوان گذشتن از خط قرمزها چیست و تاوانِ معمولاً سنگینترِ گذشتن از حق خود چیست. اینجاست که ما به رابطه میان خوشی و خوشبختی فکر میکنیم، و به رابطه میان خوشی و تاوانش. هر چه باشد، اکثر مقامات مسئول و اولیای امور استاد انکارند. کجا ممکن است بتوانیم دریابیم که خوشی حقیقتاً چیست، و کیست که یادمان دهد؟»
او برای درمان این اندوه و شاید غافلگیری و شوک سراغ نوشتن میرود و نوشتن را فعالیتی بزرگسالانه میداند و خودش معتقد است که برای ترمیم این زخم بیاعتمادی و فراموشکردن آن است که این جستار را مینویسد.
«کلاهبردار من» اگرچه کتابی درباره مالباختگی است، اما از نظر دیگر یک راهنما و انگیزه برای نوشتن هم هست، نوشتن درباره هر اتفاقی که برایمان در طول روز یا زندگی میافتد اتفاقهای تلخ و شیرینی که هرکدام میتواند موضوعی برای تأمل، فلسفهورزی و سوژهای برای نوشتن باشد.
«کلاهبردارِ من» را پژمان طهرانیان ترجمه کرده است و از سوی نشر مانکتاب در ۷۰ صفحه منتشر شده است.