به گزارش شهرآرانیوز، کتاببازهای زمان خودش او را اینطور به یاد میآورند: «هیکل کوچکی داشت و سیگار «اشنو» یش هم همیشه گوشه لبش بود. شناگر ماهری که موقع خندیدن، دندان طلایش پیدا میشد و سالها کتابفروشیاش، پاتوق جوانها بود و به هرکه پول نداشت، کتاب امانت میداد. همان سالهایی که حکم فراشی و کشیکی رسمی آستانقدس بعد از فوت پدرش به او رسید، کتابفروشیاش را راه انداخته بود و سالبهسال از آستانقدسرضوی سه تومان و دو خروار گندم، حقوق و مزایا دریافت میکرد».
«باستانِ» آقای پاسبان، حالا در آستانه صدساله شدن است؛ البته حسین رسولی، میراثدار فعلی کتابفروشی «باستان»، تاریخ دقیق تأسیس کتابفروشی را ۱۳۰۳ میداند، با اینکه قدیمیترین سربرگ بهجامانده، تاریخ تأسیس را ۱۳۰۵ ذکر کرده است. با همه اینها، در این گزارش، چراغی انداختهایم بر زندگی نسبتاکوتاه یکی از چهرههای مهم و تأثیرگذار فرهنگی مشهد؛ کسی که جرئت سرمایهگذاری برای کتابهای قطور را پیدا کرد و تبدیل شد به یکی از ناشران مهم غیرتهرانی.
عباسعلی پاسبانرضوی ظاهرا از سال ۱۳۰۵ یتیم شد. یکیدو سالی میشد که از کتابفروشی زوار بیرون آمده بود. چندسالی شاگرد نوروزعلی کتابفروش بود و حالا میخواست برای خودش کار کند و فکرهای بزرگتری توی سرش داشت. چندوقتی آنجا شاگردی کرده بود، فوتوفن کار را آموخته بود و بعد آمد سمت بالاخیابان، اول کوچه تلفنخانه (شاهینفر)، نزدیک کانون نشر حقایق و مطب دکتر حجازی، کتابفروشیاش را تأسیس کرد.
اسم آن خیابان، بعدها چندبار تغییر کرد، اما اسم فعلیاش میشود نبش آیتا... خزعلی ۴. او بیستوخردهای ساله است که باستان را راهاندازی میکند؛ البته نام اولیه این کتابفروشی، «کتابخانه پاسبان» است و تا چندسال با همین نام فعالیت میکند. مجید جلیسه در مقالهای با زیرعنوان «نگاهی به چاپکردها و فعالیتهای عباسعلی پاسبانرضوی در مشهد»، درباره این برهه از فعالیت او بعد از تأسیس کتابفروشی، در نشریه «آیینه پژوهش» مینویسد: «کمی نمیگذرد که پاسبان به جرگه ناشران نیز وارد شده و اولین کتاب خود را با نام «کنفرانس» در سال۱۳۱۵ در ۲۴صفحه و به قطع جیبی توسط چاپخانه آزادی، چاپ و منتشر میکند.
نویسنده این اثر، ابوتراب رازانیبروجردی (۱۳۶۸- ۱۲۸۹)، رئیس دانشسرای مشهد است که در شب ۱۳آذر سال۱۳۱۵ سخنرانی در سالن دانشسرای باغنادری با حضور عدهای از دبیران و آموزگاران راجعبه آموزگاری در ایران و مقام آموزگار ارائه میدهد و این سخنرانی بهصورت کتاب توسط «کتابخانه پاسبان» چاپ و منتشر میگردد. به فروش کتابهای تحصیلی، لوازمتحریر، کارت نقاشی و باسمه میپرداخته است». پاسبان یک سال بعد، نشر دیگری راه میاندازد بهاسم «مؤسسه انتشارات کتاب» که فقط کتاب درسی منتشر میکرد. ظاهرا او میخواست با این تقسیم، با خیال راحت کتابهایی را که دلش میخواست، هم منتشر کند.
سال۱۳۱۶ او حداقل هجده عنوان کتاب درسی منتشر میکند. عباسعلی انگار کاری را که در تمام عمرش دوست داشته، انجام میداده است. او در مقدمه کتاب «تفسیر عاملی»، در بخش سخن ناشر، مینویسد: «سالهاست که همه نیرو و سرمایه خود را در راه انتشار کتابهای سودمند به کار انداختهام. به لطف خداوند متعال همواره با پیروزی قرین بودهام و ثمره کوشش و تلاشم، صدها کتاب ارزندهای است که با وضعی آبرومند و شایسته، چاپ و انتشار دادهام.
خوشبختانه این کتابفروشی همیشه مورد مرحمت و حمایت شخصیتهای برجسته علمی بوده و هست [..]باید ادعا کنم که در زمینه انتشار کتاب، پیوسته سود معنوی را بر سود مادی ترجیح دادهام و هروقت مطالب مفید و پرارزشی را بهصورت کتابی درآورده و در چشمانداز اجتماع هنرپرور این سرزمین پهناور قرار دادهام، قلبم از شادی و شعف، لبریز شده است...».
هیچکس مثل عباسعلی پاسبان جرئت سرمایهگذاری برای انتشار کتابهای قطور و پرحجم را نداشت؛ به همین دلیل کتابفروشیاش، گعده استادان دانشگاه بود و اهل فن؛ افرادی مثل جلالالدین آشتیانی تا محمود مهدویدامغانی و احمدیبیرجندی و محمدتقی شریعتی.
محمد رستگارمقدم، رئیس اتحادیه کتاب و نوشتافزار مشهد که سالها در این سمت فعالیت میکرد، به محمد فرحزاد، نویسنده کتاب «مشاهیر نشر ایران»، میگوید: «از لحاظ فرهنگی در شهر مشهد، کتابفروشی باستان بهقولی محل گعده استادان دانشگاه بوده است. پاسبان، تحصیلات آکادمیک نداشت، ولی در محضر بزرگان سالها تلمذ کرده بود. آنچه بنده یادم هست، این بود که از برخی کتابها که بیش از پنج نسخه در کتابفروشی و انبار موجود داشت، باز بهمنظور تشویق و دلگرمی همکاران، کتابهایشان را برای فروش قبول میکرد.
از اخلاق خوب آقای پاسبان رضوی، این بود که مشکلات همکاران را حلوفصل میکرد؛ بهطور مثال، برای فروش، از همکاران خودش در مشهد کتاب میگرفت تا مشکلاتشان رفعورجوع شود». نصرا... فرمایش، یکی از شاگردهای قدیمی کتابفروشی باستان، روزهای فعالیتش در این کتابفروشی را اینطور بهیاد میآورد: «آقای پاسبان با اینکه کاسب و فروشندهای موفق بودند، ضمنا اهل مطالعه بودند.
به خریداران کتاب، کتابهای خوب را معرفی میکردند. اغلب نویسندگان خارجی و مترجمان ایرانی را میشناختند. موضوع و مطالب کتاب را بهطور خلاصه و اجمال برای جلب توجه به خریدار میگفتند. بارها که نزد ایشان میرفتم، چندمرتبه مرحوم استاد محمدتقی شریعتی و استاد تقی بینش، دبیر و نویسنده، را دیدم و از محضرشان درباب نویسندگی کسب فیض میکردم».
مرحوم پاسبان یک ویژگی مهم دیگر هم داشت؛ او شاگردانش را تا ابد پیش خودش نگه نمیداشت. کمک میکرد بعد از مدتی هرکدام کاروکاسبی خودشان را راه بیندازند و مستقل شوند. نصرا... فرمایش میگوید: «افرادی که در کتابفروشی باستان کار میکردند، درحقیقت انسانهایی انتخابی یا گلچینشده بودند که در کار فروش و جلب مشتری، خبره میشدند و پس از مدتی با کمک و راهنمایی مرحوم عباسعلی پاسبانرضوی برای خود مغازهای جداگانه باز میکردند؛ ازجمله مرحوم حاجمحمدعلی خادم، صاحب کتابفروشی خادم، با مشارکت آقای باستان در تقاطع خسروی و آزادی، شروع به فعالیت کرد و مرحوم غلامعلی جاودانی، قدیمیترین شاگردش، کارگاه پاکتسازی و دفترسازی و خطاطی داشت. همچنین مرحوم سیدمحمدعلی جواهری، صاحب کتاب و لوازمتحریرفروشی جواهری در خیابان سعدی، به این صنف وارد شده بود.
مرحوم رضا نادری، صاحب کتابفروشی نادری، هم با چهار دربند مغازه در فاصله نزدیک کتابفروشی باستان بود. مرحوم احمد زمردی، از دیگر شاگردان خوب باستان، شبها در کلاس شبانه رازی درس میخواند و دیپلم خود را دریافت کرد و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، ولی متأسفانه در آنجا فوت کرد و جنازهاش را به مشهد آوردند و در باغ رضوان دفن شد. پس از فوت مرحوم حاجعباسعلی پاسبانرضوی، مغازهاش دراختیار فرزندش، جعفرآقا، قرار گرفت که ایشان هم چندسال قبل درگذشتند.
من هم، چون با غلامعلی جاودانی دوست بودم، با معرفی ایشان، مدت دو ماه پیش آقای باستان کار کردم». یکی دیگر از کارهای مرحوم عباسعلی پاسبانرضوی برای جلب مخاطب بهویژه محصلان، این بود که در روزنامه «خراسان»، چاپ مشهد، اقدام به اهدای جایزه و کتاب و نوشتافزار به دانشآموزان میکرد. دانشآموزانی که جدول مخصوص گروه خودشان در روزنامه «خراسان» را حل میکردند، شایسته دریافت جایزه از طرف باستان بودند.
اما آیا عباسعلی پاسبان که هم در خانه و هم در مغازه، بیشتر کتاب میخواند و مطالعه میکرد، اهل تفریح هم بود؟ این موضوع را از دخترش، اکرم پاسبان، میپرسم. او میگوید پدرش شناگر ماهری بوده و این موضوع در مواقعی که برای تفریح به پارک کوهسنگی میرفته اند، نمود بیشتری داشته است: «یادم میآید هروقت میرفتیم استخر، پدرم روی آب همین حوض فعلی، میخوابید. بسیار شناگر قهاری بود. بعد سیگارش را روشن میکرد و میگذاشت گوشه لبش. بعد همان جوری خوابیده روی آب، چای میخورد.
واقعیتش این است که سیگاری نبود، ولی اشنو همیشه گوشه لبش بود. بعد خیلیها برای تماشای این صحنه میآمدند دورش». اکرمخانم یک خاطره دیگر هم از پدرش نقل میکند؛ خاطرهای که نشان میدهد کتابهای کتابفروشی او تا کجاها رفته و بهدست چه کسانی رسیده است:
«یکبار منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران که چند دوره در دولتهای مختلف پهلوی اول و دوم به وزارت رسیده بود، به مغازه آقای پدرم آمده بود. پرسانپرسان او را توی مغازه پیدا کرده و گفته بود من اینجا توی مشهد دانشجو بودم و میآمدم از شما کتاب میگرفتم. گفته بود من پول نداشتم، ولی شما به من کتاب میدادید».
عباسعلی پاسبانرضوی هشت ماه قبل از پیروزی انقلاب و در هفتادوششسالگی درست در نهم خرداد سال ۱۳۵۷ روزی که محمدرضا پهلوی و همسرش به مشهد آمده بودند، سکته میکند. دخترش میگوید فشارش روی دو بود. آنها آمبولانس خبر کردند، ولی آمبولانس بهخاطر شلوغی و بسته شدن خیابانها، دیر به بیمارستان میرسد و او همان روز از دنیا میرود.