خانه معروف محمدباقر اوحدی روبهروی خانه پدریام در خیابان تورج بود. در ورودی خانه دو تا پله کوچک میخورد میرفت بالا که ما بچهها هیچوقت داخلش را ندیدیم، اما میدانستیم آن فولکس سبز قدیمی که همیشه سمت چپ کوچه پارک شده مال آقای اوحدی است.
دیگر اینکه میدانستیم چهارتا بچه داشته است. دوتا پسر و دوتا دختر که به جبر زمانه یک دختر و یک پسرش در اوج جوانی از دنیا رفتهاند و پشت آن لبخندهای پهن مهربان، قلبی هزارتکه و داغی تمامنشدنی خانه کرده است. بابا میگفت آقای اوحدی از همان اول کارمند اداره برق بوده است، اما کسی نبود که نداند آقای اوحدی قبل از آنکه کارمند باشد، یک عکاسباشی عاشق پیشه بوده است.
ما از تمام روزگار همسایگی با آقای اوحدی، چهره مردی همیشه خندان و محجوب را به خاطر داریم، با پارکینگ مرموز و شگفتانگیز خانهاش که عین فیلمهای خیالانگیز هالیوودی، مثل یک دریچه، به یک جهان دیگری باز میشد. هر فریم تصویر چاپ شده، گواه ساعتها دوندگی و پشتکار و اراده او بود. از عکسهای سیاه و سفید آمیخته به تاریخ گرفته تا قابهای رنگی پرجنبوجوش ورزشی. توی آن پارکینگ نادر، کلی آدم از در و دیوار و سقف به چشمهایت نگاه میکردند.
آدمهایی که بسیاری مرده و اندکی زنده بودند هنوز. نمایشگاه کوچک، اما وزینی که سند علاقه تمامنشدنی محمدباقر اوحدی به عکاسی بود. از همان ۱۰ سالگی که خودش را در یک فریم عکس چاپ شده دید، دلش خواست باقی عمر، جهان را از ویزور دوربین تماشا کند. در قید تجهیزات بهروز عکاسی هم نبود. همان سونی سایبرشات قدیمی را میانداخت سر شانهاش و هرجا خبری بود سروکلهاش پیدا میشد. چه آن روزگار نخست انقلاب که خیابانها در محاصره نیروهای امنیتی و باروت و تانک بود، چه پس از پیروزی انقلاب که عکاسی از میادین ورزشی را اولویت فعالیتهایش قرار داده بود.
محمدباقر اوحدی طوری با عکس و عکاسی عجین شده بود که از همان اواسط دهه۴۰، به چشم مدیرعامل اداره برق آمد و قرار شد به جای نصب کنتور و برقکشی خانهها، با دوربین خود به خیابانها بیاید. شده بود کارمند آزاد اداره. از تجمع کارمندان شرکت برق در سال۱۳۵۷ برای سخنرانی آیتا... زنجانی گرفته تا سخنرانی رهبر معظم انقلاب در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد. خود را میرساند. از لابهلای جمعیت عبور میداد و بیهراس از هجمه مأموران امنیتی، کارش را میکرد.
در روزگاری که هنوز خبری از عکاسی دیجیتال نبود، محمدباقر اوحدی با دوربین آنالوگ، عکسهای پاناروما میگرفت: «وقتی نمیتوانستم همه تصویر را در یک قاب جا بدهم، چندین عکس عمودی به صورت پشت سرهم میگرفتم و بعد عکسها را کنار هم میچیدم و میچسباندم و دوباره از روی آنها یک عکس واحد میگرفتم. عکسهای پاناروما زیاد گرفته ام. در دهه۵۰ یک عکس از ورودی حرم از خیابان شیرازی داشتم و عکسهای ورزشی ام نیز معمولا به همین شیوه بود.»
اگر از سر صبر، در گنجینه عکسهای به جا مانده اوحدی از روزهای انقلاب سرک بکشی، بارها او را در انعکاس سطوح مختلف از شیشه مغازهها تا بدنه اتومبیلها مییابی. انگار بخواهد ردی از خود را در ماندگارترین دوران تاریخ معاصر ایران باقی گذارد، اما سوای چندین آلبوم عکس پرتره که در گنجینه خاطرات مصورش به جامانده، نام و تصویر او پس از شش دهه عکاسی مستمر و مستقل به یکی از مردمیترین و آشناترین مشاهیر شهری تبدیل شده است آنچنانکه پس از خبر درگذشت او در سن هشتاد سالگی، نه فقط من، پدرم و تمامی ساکنان دیروز و امروز محله تورج، که یک مشهد در فقدان جای خالی این پیشکسوت بیادعا، سوگوار شدند.
یک سال پس از درگذشت او، درست در هجدهم اردیبهشت۱۴۰۳ نیز در سالن اجتماعات شرکت برق منطقهای خراسان، مراسم رونمایی از کتاب «مشهد در روزگار انقلاب» برگزار شد تا از ماحصل شصتسال عکاسی در بخشهای مختلف اجتماعی سیاسی و ورزشی مرحوم اوحدی در قالب کتابی نفیس رونمایی شود.
محمدباقر اوحدی که در تمام سالهای عمر خود جز برای سفرهای کاری از مشهد دور نشد، همواره زادگاه خود را به واسطه حضور امام هشتم (ع)، به هرجای جهان ترجیح میداد. او بارها به کشورهایی نظیر لبنان، چین، ژاپن، دبی و... سفر کرده بود، اما هربار با اشتیاق به مجاورت با امام مهربانی بازگشته و از خدمت در شهر خود بیشترین لذت را میبرد. او در بخشی از مصاحبه خود با روزنامه شهرآرا، از ارادت خود به امام رضا (ع) چنین میگوید: در خیابان که راه میروم، مثل رفتگرها زبالهها را جمع میکنم. شهر امام رضا (ع) باید پیش زائران تمیز دیده شود.. مُرده مشهد هستم، مُرده امام رضا (ع) و مرده زائران امام رضا (ع) و مردمش. امام رضا (ع) اینها را خواسته است که آمده اند زیارت. چون خوب بوده اند. از شهر مشهد، امام رضا (ع) را دوست دارم و امام رضا (ع) و امام رضا (ع) را.
عکسی که مرحوم اوحدی از تظاهرات انقلابی مردم مشهد ثبت کرده است
شادی مردم مشهد از ورود امام(ره) به کشور