آن روز دست هایشان را به نشانه پیروزی روی هوا چرخاندند. رقصیدند، پایکوبی کردند، کِل کشیدند و از عمق وجودشان خندیدند.
خنده هایشان چنان اصالت داشت که انگار از اعماقِ تاریخ بیرون آمده بود. تاریخی که تا پیش از آن، هیچ وقت به رویشان نخندیده بود و خندهای هم بر لبشان نکاشته بود. تا پیش از آن روز، تاریخ برای آنها ارمغانی نداشت به جز چند سایه، پادشاه و تاجش.
اسارت و بردگی.
آن روز اما، سایه سیاه پادشاه از سرشان که نه، از زندگی شان کوتاه شده بود و چه دلیلی از این بهتر که با تمام وجودشان بخندند. هر چند، خندههایشان چیزی از تلخی و محنت استبداد دوهزاروپانصد سال پادشاهی را کم نمیکرد، اما سلاحی برنده بود، برای یک غلبه بزرگ. نه بر توپ و تانک، که بر یک تاریخ سیاه و سرتاسر رنج.
آن روز حتی سینمای سوخته «شهرفرنگ» هم داستان خودش را داشت. با اینکه فیلمی روی پرده اش اکران نمیشد. فیلم واقعی همان بود که در کف خیابانهای شهر در جریان بود و برای همیشه بر پرده تاریخ نشان داده میشد.
کسی چه میداند؟ شاید پشت همین آدمهای شاد عکس، روی همان دیوار که جلو سر در سوخته سینما ساخته بودند، سه نوجوان نشسته اند. همانهایی که یک ماه پیش از آن روز، معصومانه در شعلههای جهل و استبداد سوخته بودند. *
آری تاریخ همین است. همین عکس. همین خندهها که بعد از چهل و پنج سال هنوز هم انرژی دارند.
تاریخ مکتوب را شاید تحریف یا وارونه تعبیر کنند، اما تاریخ مصور، نه.
تاریخ مصور روایتی بدون واسطه است. بدون تحریف و تغییر و امروز همین عکس برگ زندهای است از تاریخ این شهر و دیار.
* اشارهای است به حوادث خونین نهم و دهم دی ۱۳۵۷ و شهادت تعداد زیادی از شهروندان مشهدی. در آن روزهای خونین، سه نوجوان معصوم هم در حادثه آتش سوزی سینما «شهر فرنگ» (آفریقای امروز) به شهادت رسیدند.
عکس: محمدباقر اوحدی