سپهر عبدی_ کلاس چهارم_ اگر از آن دسته کسانی هستید که به خواندن کتابهای روایی دینی علاقهمندند، به شما پیشنهاد میکنیم این کتاب خوب را حتما بخوانید. این کتاب شما را با رفتار و زندگی امام هشتم ما شیعیان آشنا میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانید:
در زمانهای قدیم، در یک دشت بزرگ، آهویی زیبا با دو فرزند خود زندگی میکرد. آهو هرروز برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون میرفت و از فرزندان خود میخواست در لانه منتظر او بمانند.
یک روز که آهوی مادر به دنبال غذا رفته بود، ناگهان پایش در دام گیر افتاد و اسیر شکارچی شد. آهوی زیبا ترس جان خود را نداشت. تنها نگران بچهها بود.
شکارچی از راه رسید وآهو را بلند کرد تا با خود ببرد. در این لحظه، آهو سرش را به طرف آسمان بلند کرد و از خداوند مهربان کمک خواست. آهو در دل خود میگفت: «بعد از اینکه شکارچی من را بکشد، خدا میداند بچههای من چه میشوند.»
مردی از آن اطراف میگذشت. شکارچی با دیدن آن مرد آهو را پایین گذاشت و به چهرهی آن مرد نورانی خیره شد. آهو با دیدن آن مرد مهربان، سریع به طرف او حرکت کرد و پشت سر آقای مهربان مخفی شد.
مرد مهربان به شکارچی گفت: «این آهو را به من بده. من مبلغ زیادی پول برای آن به تو میپردازم.»
شکارچی گفت: «این آهو را خودم به دام انداختهام و قصد فروش آن را ندارم.»
آهو که متوجه سماجت شکارچی شده بود، نگاهی به چهرهی آقای مهربان کرد و گفت: «من در لانه دو بچهآهو دارم که منتظر غذا هستند. نگران آنها هستم.»
اگر میخواهید بدانید امام رضا(ع) چهطور آهو را از دست شکارچی نجات داد، ادامهی داستان را در کتاب بخوانید.