صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مرد میدان که نمی‌بایست در بستر بمیرد | اشعار جدید برای رئیس جمهور شهید

  • کد خبر: ۲۳۰۰۵۱
  • ۰۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۶
  • ۱
شاعران همچنان برای رئیس جمهور شهید می‌سرایند.

به گزارش شهرآرانیوز، با گذشت پنج روز از شهادت سیدابراهیم رئیسی، رئیس جمهور کشور، واکنش اهالی فرهنگ و ادبیات در قالب نوسروده‌ها و پیام‌های تسلیت همچنان ادامه دارد. علاوه بر این، سوگواره‌ها و محافل شعر متعددی نیز با محوریت شهدای خدمت در کشور برگزار شد. شاعران بسیاری در سوگواره‌ای که از سوی بنیاد بین المللی امام رضا (ع) برپا شد، به قرائت اشعار خود پرداختند.

عده‌ای دیگر از اهالی شعر نیز در نشستی ادبی با عنوان «شهید جمهور» با تازه‌ترین اشعار خود با آیت ا... سیدابراهیم رئیسی و هیئت همراهش وداع کردند. بسیاری دیگر از اهل کلمه نیز سروده هایشان را در شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی به اشتراک گذاشتند. در این مجال مروری خواهیم داشت بر بخشی دیگر از سروده‌هایی که شاعران ایرانی، افغانستانی و هندی در قالب‌های متعدد به این مناسبت سرودند.

ناصر فیض

شد عاشق و پشت پا به دنیا زد و رفت
با رفتنش آتش به دل ما زد و رفت
مثل من و تو سوار امواج نشد
وقتش که رسید، دل به دریا زد و رفت
***
صد داغ به دل داشت، از آن هیچ نگفت
یک بار از این درد نهان هیچ نگفت
با آنکه زبان زخم این مردم بود
از زخم زبان ناکسان هیچ نگفت
***
چون ابراهیم با تبر می‌رفتی
تا محو شود فتنه و شر می‌رفتی
مصداق شهید زنده بودی‌ای مرد
با عشق شهادت به سفر می‌رفتی

علی محمد مؤدب

صبح آمد و شب نگرانی سحر نشد
یلدای دوری تو دریغا به سر نشد
از هر کرانه تیر دعایی روانه بود
از این میانه آه یکی کارگر نشد
از ما چرا گرفت دلت مهربان‌ترین
بر ما دوباره ماه چرا جلوه گر نشد
در آتش فراق، دویدن به دشت و کوه
دردا حریف تاب وتب این جگر نشد.
چون ابر کوه ها، همه شب را گریستیم
باران حریف این تپش بی ثمر نشد
لبخند تو که دل خوشی ماست از جهان
باشد برای روز قیامت اگر نشد.
چون من نفس نداشت قلم در غمت دریغ‌
می‌خواست تا که گریه کند بیشتر نشد

مصطفی محدثی خراسانی

درد دیدی و دم نیاوردی
حرف از بیش و کم نیاوردی
زیر این بار، آسمان خم شد
تو ولی مرد، کم نیاوردی

میلاد عرفان پور

سبک بال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
از این حسرت روزمره، کشیدندشان ذره ذره
که بی حاشیه، بی تکلف، به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ... که دنیا شب قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ...» را، به «قرآن»، به «احیا» رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را
از آن تیرگی‌ها گذشتند، به این روشنی‌ها رسیدند
به دل زخم و بر لب تبسم، همه دردشان درد مردم
به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند
پس از سال‌ها رنج دنیا، نیفتاده بودند از پا
مقام رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم، عجب سهمگین است ماندن
چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعی‌ها نبودند، گرفتار دنیا نبودند
ببین این صف اولی ها، به آغوش مولا رسیدند

سیده فاطمه صغری زیدی، هند

قصد خدمت خواب از چشمش ربود
خستگی در عزم و در کارش نبود
خادمی را شأن خود فهمیده بود
شاید او خواب قیامت دیده بود
نور حق از چهره اش معلوم بود
او صدای ملتی مظلوم بود.
چون حسین فاطمه پرپر شد او
همچو جدش بی تن و پیکر شد او
طبل شادی می‌زند شمر زمان
الامان‌ای مهدی صاحب زمان (عج)
درد مظلومان دوچندان گشته است
حامی و سردار خوبان رفته است
یاد یاران ولایت زنده باد
یادشان در قلب‌ها پاینده باد

جواد اسلامی

رسم ما این بوده مرد خانه در سنگر بمیرد
مرد میدان که نمی‌بایست در بستر بمیرد
مرگمان بادا که از ما رو بگرداند شهادت
مرگمان بادا که روزی سعی بال و پر بمیرد
بر شهادت فخر دارد دست مظلومان گرفتن
خادم این خطه می‌خواهد بر این باور بمیرد
این مدار گریه، این جمعِ در اندوهت پریشان
برندارد دست از راه تو حتی گر بمیرد
تا نیفتد آخرین بُت پای مظلومان، مبادا
رسم ابراهیم در تاریخ این کشور بمیرد

عاطفه جعفری، افغانستان

مه بود و آه رنگ خبر‌ها پریده بود
مه بود و ماه قامتش از غم خمیده بود
مه بود و باد بین درختان سوگوار
دنبال بالگرد تو، هر سو دویده بود
بعد از شبی دقیقه دقیقه رجا و خوف
ساعت به هشتِ صبحِ شهادت رسیده بود
گل داده بود زخم تو در شیب دیزمار
آتش تمام راه گل لاله چیده بود
با جان هنوز می‌شنود مشکل مرا
آن گوش‌ها که زخم زبان‌ها شنیده بود
عطر حضور تو چقدر حرف تازه داشت
با نسل نورسی که بهشتی ندیده بود‌
ای دیده در رضایت مردم رضای او‌
ای خادمی که مشی و مرامت پدیده بود
دست تو مزد خدمت خود را چنین گرفت
از دست‌های حق که تو را برگزیده بود.
چون حاج قاسم، آن شب بی بازگشت سرخ
انگشتر عقیق تو در خون تپیده بود

سیده کبری حسینی بلخی، افغانستان

چرا این قدر امشب صورت این ماه غمگین است؟
نه منزل می‌دهد راهم نه بیرون جای تسکین است
دلم از صبح دارد مثل سیر و سرکه می‌جوشد
دل آیینه هم تب دار و پرتشویش و چرکین است
سر گلدسته‌ها نقاره بی هنگام می‌کوبد
حرم پرنغمه‌های سوره رحمان و یاسین است
سحر شد، شب گذشت و خواب راه چشم را گم کرد
کنار حوض رفتم آب و کاشی نیز چین چین است
خبر از اول شب با دلم انگار لج کرده
چرا در قصد آزار دل این زار مسکین است؟
یکی‌ می‌پرسد این گونه چرا بی تابی‌ای شاعر؟
عزیزی در سفر دارم چه جای صبر و تمکین است
بیا سید به سمت خانه امیدمان خندان
که آیین تو لبخند است و سوغات سفر این است
ز قربانگاه خود این قوم با پا برنمی گردند
که ابراهیم ما را راه ورسم عاشقی این است

مرتضی حیدری آل کثیر

تا آمدی بت‌های معبد را شکستی
بر کرسی حق در دل مردم نشستی
آشوب ابراهیمی ات گل کرد و افتاد
لرزه به جان پست هر دنیاپرستی
جنت درِ اخلاق بود آن را گشودی
برزخ دهان یاوه گویان بود، بستی
نزدیک‌تر کردی صفوف مؤمنان را
زنجیره تزویر را از هم گسستی
در چشم ایران خادم کوی رضایی
در چشم دنیا سید قرآن به دستی
پروانه وار از شعله دنیا گذشتی
وارسته از این ملک خاک آلود رستی
چندی رئیس خادم جمهور بودی
اکنون شهید خادم جمهور هستی

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
بهزاد رحیمی افغانستان
۱۴:۵۵ - ۱۴۰۳/۰۳/۰۵
داغ دل??????????

چون حسین فاطمه پرپر شد او
همچو جدش بی تن و پیکر شد او
طبل شادی می‌زند شمر زمان
الامان‌ای مهدی صاحب زمان (عج)
درد مظلومان دوچندان گشته است
حامی و سردار خوبان رفته است
یاد یاران ولایت زنده باد
یادشان در قلب‌ها پاینده باد

بهزاد افغانستان ??????