محمد عنبرسوز | شهرآرانیوز؛ در میان آثار پرتعداد شبکه نمایش خانگی که در هفتههای اخیر غالبا به واسطه کاستیها و ضعفهای ناشی از بی دقتی و وسواس نداشتن تیم تولیدکننده، مخاطبان این رسانه را ناامید کرده اند، «جنگل آسفالت» سریالی است که آن چنان فوق العاده و باشکوه جلوه نمیکند، اما از اشتباهات و حفرههای بزرگ و آزاردهنده هم خالی است. بر همین اساس، سریال پژمان تیمورتاش نمره متوسط میگیرد و تماشای آن میتواند یک انتخاب ساده و پذیرفتنی برای مردم باشد.
قصه این مجموعه، از یک موقعیت تکراری و حتی کلیشهای شروع میشود. پسری در یک نزاع محلی مرتکب قتل شده و زیر تیغ است؛ در حالی که خواهرش تلاش میکند با به دست آوردن مبلغی درخور توجه بتواند رضایت خانواده مقتول را جلب کند.
تا این جای کار، همه چیز تکراری است؛ اما روبه روشدن مخاطب با یک مفهوم نسبتا تازه به نام «مفت کشی» در قسمت اول، خون تازهای را در رگهای «جنگل آسفالت» جاری میکند. این خواهر به اتفاق نامزدش، وارد ماجرای مفت کشی میشود؛ اما پول هنگفتی که در میان است، دزدیده میشود و از این جاست که در پایان قسمت اول، مجموعه «جنگل آسفالت» میتواند جذابیت جالب توجهی برای مخاطب ایجاد کند.
قسمت اول «جنگل آسفالت» با ریتم بسیار خوبی منتشر شد و توانست ذهن مخاطبانش را درگیر کند، در قسمتهای بعدی خود، علاوه بر کندشدن ریتم قصه، هم به لحاظ فرمی و هم از منظر محتوایی دچار افت شدیدی شد و از قسمت دوم به بعد، تقریبا نکته خاص و غافل گیرکنندهای در سریال وجود ندارد.
تنها رونمایی مهم سریال از پی رنگ تازه قصه اش، همان چیزی است که از ابتدا هم میشد حدس زد؛ یعنی یک مربع عشقی. مربع طراحی شده در «جنگل آسفالت»، اما شرایط متفاوتی دارد، شرایطی که باعث میشود کلیت مجموعه تا حد سریالهای دم دستی شبکه خانگی، یعنی همان آثاری که از الگوهای بالیوودی استفاده میکنند، تنزل یابد.
ماجرا از این قرار است که دو فرد مغموم و ناکام در عشق، مشغول تلاش برای بازگرداندن عشق از دست رفته خود، با توطئه چینی و تلاش برای جدا کردن زوج عاشق پیشه قصه از یکدیگر هستند. تجربه ثابت کرده است که چنین پی رنگهایی دیگر در شبکه خانگی ایران کار نمیکنند، زیرا آن قدر در این سالها پرتکرار و کلیشهای شده اند که حتی ایده مجبورکردن یک پسر جوان به ازدواج هم نمیتواند برای مخاطب جذاب جلوه کند.
دیگر مشکل بزرگ فیلم نامه این اثر آن است که شخصیت ها، عموما بر اساس دیالوگ هایشان بازنمایی میشوند، در حالی که موقعیت و کیفیت بازی هنرپیشهها نقش چندانی در نزدیک شدن مخاطب به شخصیتها ندارد. البته در این میان، وضعیت نوید محمدزاده یک مورد جداگانه است که در نقش پاشا، مرموزترین شخصیت سریال «جنگل آسفالت» را جلو دوربین میبرد و با دقت و ظرافتی که از این بازیگر کارکشته و فنی سینمای ایران دور از انتظار نیست، مخاطب را برای پی بردن به ابعاد پنهان شخصیتش کنجکاو و مشتاق نگه میدارد.
سریال «جنگل آسفالت» از منظر فرمی، حاوی نکته بدیع یا خلاقیت ویژهای نیست، به طوری که حتی عملکرد کارگردانش از منظر نوع فیلم برداری و بستن قابها در برخی لحظات را میتوانیم ناپخته ارزیابی کنیم. با وجود این، انتخاب لوکیشن و طراحی لباس، از نقاط قوت قوت «جنگل آسفالت» به شمار میروند؛ زیرا شکل طراحی این دو مؤلفه، با بیشتر سریالهای مشابهی که دیده ایم، تفاوت دارد و بیننده را مهمان فضایی میکند که لااقل به لحاظ بصری متفاوت است. لوکیشنهای این سریال، درباره افراد متمول و بی زرق و برق هستند و درباره افراد فقیر نیز تلاشی برای غلیظ کردن درجه فلاکت از خود نشان نمیدهند که همین موضوع به متانت اثر دامن زده است.
بازی امیر جعفری و شناخت متقابل او و ریما رامین فر که در واقعیت هم زن و شوهر هستند، از نکات مهم و دیدنی سریال «جنگل آسفالت» است.
فرشته حسینی در ایفای نقش هنگامه پرتلاش ظاهر میشود و بازیگران ناشناخته و گمنام نقشهای فرعی این سریال نیز بعضا حتی از بازیگران اصلی بهتر هستند. در نقطه مقابل، آزاده صمدی، بازیگر پرکار سالهای اخیر شبکه نمایش خانگی، در یک تیپ باورنکردنی ظاهر شده که اجرایش در موارد متعددی از خط بیرون میزند. علیرضا جعفری هم بازیگری ناسازگار در تیم هنرمندان این مجموعه است که پایین بودن کیفیت اجرایش در قیاس با دیگران کاملا به چشم میآید.
نام گذاری این مجموعه، با وجود تکراری بودنش، با فضای حاکم بر قصه سازگاری دارد و درباره یک جامعه منفعت طلب که در ظاهر متمدن شده، اما قانون جنگل بر آن حکم فرماست، به مخاطب گرا میدهد. درمجموع «جنگل آسفالت» قطعا یک شاهکار در شبکه نمایش خانگی نیست، اما سریالی آبرومند است که در آن خبری از اشتباهات فاحش و کمدی ناخواسته نیست.