صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

رمان «سرخی بعد از سحرگه» داستان زنی است که مادرش را گم کرده است، گم کردنی که اول داستان خودش را به مخاطب نمایان می‌کند.

به گزارش شهرآرانیوز، کتاب با این جمله آغاز می‌شود: «مادر گم شده. یک ماه می‌شود.» این آستانه محرکی می‌شود که خوانش داستان تا پایان ادامه یابد. با پیشرفت داستان، متوجه می‌شویم شخصیت اصلی داستان، یعنی فرانک، گمشده‌های زیادی جز مادرش در زندگی دارد و به وسواس فکری‌عملی دچار شده است. باید همه‌چیز را چندین‌بار بشوید و فقط بوی سفیدکننده آرامش می‌کند. وسواس‌های فکری هم لحظه‌ای رهایش نمی‌کنند و همه‌اش به آخرین گمشده، یعنی مادرش، برمی‌گردند.

سوزن منگنه را کجا رها کردم من؟ چشم می‌گردانم و پیدایش نمی‌کنم. سوزن، یک سوزن ناچیز، سوزنی در انبار کاه. ته دلم می‌لرزد. نکند هیچ‌وقت هیچ چیزی را پیدا نکنم!

«سرخی بعد از سحرگه» داستان مدرنی است که با خواندن آن به دنیای متفاوت فرانک پا می‌گذارید و با وسواس‌ها و درگیری‌های ذهنی او همراه می‌شوید. نکته برجسته کتاب شخصیت‌پردازی آن است. شخصیت فرانک با رفتار‌های خاص و نامأنوسی مانند دیدن کرم و مار در اطرافش، دوبینی افراد، کثیف دانستن همه‌چیز و ... برای خواننده باورپذیر می‌شود و در دل داستان می‌نشیند. از نکات مثبت دیگر اثر، تشبیهات خاص و آشنازدایی‌های بدیع است که در خدمت منطق و شخصیت‌پردازی داستان بوده است. تشبیه آسمان به منقل وارونه که پر از خاکستر چسبناک است که نمی‌ریزد یا تشبیه داد زدن برزو به فوت کودکی روی آب حوض، و تشبیه انتظار به طعم شیرین و ترش پرتقال چند مثال از این موضوع‌اند. این اثر هم‌چنین دارای زبانی روان است و پر از تصاویر با معانی و مجاز‌های مؤثر.

رمان «سرخی بعد از سحرگه» نوشته مهناز رضایی، نویسنده و منتقد ادبیات داستانی، است که از سوی انتشارات سیب سرخ در دویست صفحه و در سال ۱۴۰۰ به چاپ رسیده است. مهناز رضایی قبل از این رمان، دو مجموعه داستان کوتاه «پرواز سوئیس» و «همه داستان‌های من» و دو اثر نقد ادبی به نام‌های «تجربه خوانش» و «در حاشیه نقد ادبی» را در کارنامه خود دارد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

نیمه‌شب شده و کله‌ام از صدا‌های غریبه باد کرده. بالأخره برزو کنترل را زمین می‌گذارد و سکوت برقرار می‌شود. چای سردشده را از روی میز برمی‌دارم. می‌گویم: واقعا این همه زحمت برای منه؟ تو که می‌دونی دیدن دوتا فیلم آدم رو عوض نمی‌کنه. آب‌ریزی و شست‌وشو توی خون آدمه. چپ‌چپ نگاهم می‌کند. خم می‌شود و دوباره کنترل را برمی‌دارد. دکمه‌ای را می‌زند. صورت خمیری ترامپ روی صفحه می‌آید. پشت میزی نشسته، برگه‌ای را امضا می‌کند و امضای مسخره بزرگش را رو به دوربین می‌گیرد. همراه با ترجمه هم‌زمان گوینده، برزو شروع می‌کند به حرف زدن.

لعنت به این مترسک کاکل‌ذرتی. باز یک خط‌خطی دیگه و مکافات.

تفسیر می‌کند. توی مشت خودش می‌کوبد. غر می‌زند. بالأخره دکمه خاموش را فشار می‌دهد و دست‌به‌بغل راه می‌افتد توی هال نیم‌وجبی. دهان باز می‌کنم چیزی بگویم. انگشت اشاره‌اش را سمت من می‌گیرد: تو از سیاست بی‌پیر اینا چی می‌دونی؟‌

می‌خواهم زودتر بروم بخوابم. همین عامل اعصاب‌خردی را کم داشتیم. پشت می‌کنم به مترسک کاکل‌ذرتی که تصویرش مثل چربی بر صفحه تلویزیون خاموش ماسیده.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.