علی قدیری - بسیاری از شهروندانی که در توانشان بوده، بیش از یک ماه است که در قرنطینه خانگی بهسر میبرند، اما در این ایام انتشار برخی فیلمها در فضای مجازی مبنیبر رعایت نکردن طرح فاصلهگذاری اجتماعی ازسوی برخی شهروندان، منجر به این پرسش درمیان نخبگان و عموم مردم شده است که چرا عدهای هیچ توجهی به خاص و خطیر بودن شرایط ندارند. این پرسش، پاسخهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خاصی را بهدنبال داشته است. برخی معتقدند که مردم ایران به زیست در بحران خوگرفتهاند. برخی دیگر بر این نظرند که مردم ایران به تقدیرگرایی باور دارند و علت را باید در این مسئله جستوجو کرد. دیگرانی این ایده را مطرح کردهاند که تأکید مستمر بر «موقعیت حساس کنونی» از جانب دولت، سبب حساسیتزدایی جامعه شده و البته فرضیههای آزموننشده دیگری هم در پاسخ به این پرسش مطرح شده است که نیاز به بررسی دارد. باتوجهبه اهمیت موضوع برای جامعه، این قبیل گمانهزنیها را با دکتر مهدی کرمانی، عضو هیئتعلمی گروه علوماجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد و مدیر فرهنگی و فعالیتهای داوطلبانه این دانشگاه، مطرح کردیم. همچنین جلب کردن اذهان عمومی جهان به پیچیدگی جهان انسانی بهعنوان یکی از آموزههای مهم ویروس کرونا به بشریت و وظیفه هر شهروند و نقشآفرینی سازمانهای مردمنهاد در بحران کرونا، از دیگر موضوعات مطرحشده در این مصاحبه است.
ویدئوها و عکسهای متفاوتی در رسانهها منتشر میشود که در روزگاری که با ویروس کرونا دستوپنجه نرم میکنیم، برخی مردم توجهی به پروتکلهای بهداشتی نمیکنند و روال زندگی پیشاکرونایی خود را دنبال میکنند. دلایل بسیاری برای این امر ذکر میشود؛ نظیر بیاعتمادی به مسئولان، مشکلات معیشتی، رویینتنی برگرفته از فرهنگ اساطیری و دینی و.... فکر میکنید با مجموعهای از این عوامل بهمیزان برابر مواجهیم یا یکی بر دیگری رجحان دارد؟
پیش از اینکه بخواهم به سوأل شما پاسخ بدهم، باید یک نکته را یادآوری کنم و آن اینکه بخش اعظم مطالبی که من در پاسخ به پرسشهای شما مطرح میکنم، بیشتر گزارههایی مفروض است که بدون بررسیهای دقیق و روشمند علمی به قدر کافی دفاعپذیر نخواهد بود. این مطلب را از این نظر مطرح کردم که گاه در هفتههای گذشته افراد مختلف، حتی برخی متخصصان، مطالبی تأملبرانگیز مطرح کردهاند که نحوه بیان و انتشار آنها مجال کافی برای گفتوگوی بیشتر و نقد و نظر علمی را باقی نگذاشته است. چنین روندی جدای از عوارض کوتاهمدتش برای مغشوش ساختن دریافتهای عمومی از تحولات مربوط به همهگیری ویروس کرونا، میتواند سلب اعتماد آحاد جامعه از مراجع علمی و رسانهای را در میانمدت و بلندمدت بهدنبال داشته باشد؛ امری که نمونه آن را در گذشته و درباره مسائل کلان و جدی دیگر نیز تاحدی شاهد بودهایم.
و، اما در پاسخ به پرسش شما به نظر میرسد که باید فرض نهفته در سوأل مبنیبر جدی گرفته نشدن بحران کرونا از جانب مردم در جامعه ایران را ارزیابی کرد. بهتر است ببینیم تصمیمگیری شهروندان در زمینه نوع مواجهه با بحران برآمده از این بیماری مبتنیبر چه گزارههای بنیادینی بوده است. از ابتدا، اطلاعرسانی مراجع رسمی بر محدودیت درخورتوجه مرگومیر ناشی از این بیماری مثلا ۲درصد تا ۵درصد یا آماری شبیه به این بوده است که با درنظر داشتن شیب جدیِ این نسبت به ضرر گروههای خاص مثلا سالمندان یا بیماران مزمن، امکان مخاطره محسوس برای شهروندانی که در ساختار جمعیتی جوان ما، قاطبه هرم جمعیتی را تشکیل میدهند، عملا در حدی ناچیز تعریف شد. گزاره دوم که ماهیت بنیادیتری داشت، مدیریتپذیر جلوه دادن این بحران در تداوم زیست روزانه شهروندی بود؛ نکتهای که از آغاز تا به امروز مدیران و دستاندرکاران ارشد کشور بر آن تاکید کردهاند. به این دو گزاره اساسی میتوان آشفتگی سطح بالا در انعکاس رسانهای بحران بهویژه در فضای مجازی را افزود که طیف گستردهای از برخوردهای کاملا فانتزی و چهبسا طنزآمیز تا تحلیلهای حیرتبرانگیز مبنیبر تغییرات بنیادی در نظام بینالملل در پسِ این بحران را دربرمیگرفت. این حجم از مواجهه با پیامهای رسانهای بدون امکان راستیآزمایی، بهتدریج بیحسی دربرابر اصل مسئله را نتیجه میدهد. بهعبارت دیگر هر بحران فراگیر، ماهیت برانگیزاننده بودنش را مدیون مرز روشن قبل و بعدش با شرایط عادی است و چنانچه این خصیصه از یک بحران گرفته شود، اساساً نمیتوان تفکیکی بین آن و روند عادی زندگی قائل شد. احتمالا این عوامل درکنار مجموعهای از عوامل خرد و کلان که اهم آن در صورت سوأل شما نیز آمده است، تصویری را که امروز از نحوه مواجهه ایرانیان با بحران کرونا پیشرو داریم، نتیجه داده است. اگر بخواهم برداشت شخصیام را از وضع موجود بگویم، بهنظر میرسد جامعه ایرانی فرمولی برای زیست در این بحران مشابه با تجربههای قبلیاش یافته است که بر پایه ملغمهای از فراموشی، سادهانگاری مخاطرات، درگیر شدن در فرایند زندگی روزمره و پناه بردن به آنچه حفاظتکننده، آرامشبخش، التیامآفرین و نشاطانگیز میپندارد، صورتبندی شده است.
برخی جامعهشناسان معتقدند که مردم ایران با گذراندن بحرانهای متفاوت و تجربه کردن مشقتهای بسیار، بهتعبیر جامعهشناس آلمانی، اولریش بِک، به زیستن در «جامعه خطر» خوگرفتهاند و زندگی در بحران برای آنان عادی شده است. با این گزاره موافقید؟ درصورت صادق بودن، این گزاره هم میتواند مثبت باشد و هم منفی، نظر شما چیست؟
بنا بر آنچه در انتهای پاسخ پرسش نخست، بیان کردم، تاحدی میتوان با برداشت شما از نظریه جامعه ریسکیِ «بِک» و تناسب آن با احوالات جامعه ایرانی همراه شد؛ البته چندان هم دور از انتظار نخواهد بود که عاملان اجتماعی در جامعهای با تجربههای انباشتهشده در مواجهه با مسائلی معین، بهتدریج مهارتهایی برای مدیریت آن مسائل بیابند، اما چند نکته در اینجا حائز اهمیت است؛ نخست اینکه باید دید این مهارتها مبتنی بر الگوهای جامعهگریز رشد و نمو یافتهاند یا محصول نهادسازیهای اجتماعی یعنی آنچه بهعنوان فرمهای مختلف تنظیم حیات مدنی میتوان از آن یاد کرد، شکل گرفتهاند. دوم اینکه کیفیت این مواجههها از یک تجربه به تجربه بعدی ارتقا مییابد یا نوعی تکرار و تنزل کیفی بر روند آن حاکم است. سوم اینکه هزینه صرفشده برای حل مسئله و عبور از بحران به منفعتبریهای موردی برای عاملانی معین منجر میشود یا زمینه منفعتزاییهای عمومی را فراهم میآورد. چهارم اینکه آنچه از مواجهه با بحران و مسائل کلان بهدست میآید، به چه کاری در شرایط عادی میآید. بهعبارت دیگر جعبه ابزار جامعه در مواجهه با بحران، کاربردی مقطعی دارد یا میتوان از آن برای بهبود کیفیت زندگی در شرایط پسابحران نیز بهره گرفت. ازآنجاکه نظریه جامعه ریسکی بیشتر متوجه جوامع مدرن است و ما همچنان با مدرنیته و الزامات آن درگیریهای ذهنی و عینی جدی داریم، شاید بتوان ادعا کرد درمجموع، سویههای منفی دوگانههای مطرحشده در الگوی ایرانی از مواجهه با بحران پُررنگتر باشد و اتفاقا اگر بهدنبال بازاندیشی انتقادی و یافتن راهحلهای جایگزین برای شرایط امروزمان هستیم، باید تلاشهایمان را به ترکیببندی جدیدی از انتخابهای راهبردی در این زمینه معطوف کنیم، در غیر این صورت بهنظر میرسد در الگوی فعلی، رشد مخاطرات و هزینههای مترتب بر آن در جامعه ایرانی، نرخ فزایندهتری از دستاوردها و آموزههای حاصل از چنین تجاربی داشته باشد.
کنترلناپذیری و رهاشدگی زیست اجتماعی در ایران بهدنبال اتفاقات گوناگون، سبب شده است برخی به تقدیرگرایی و فاتالیسم روی بیاورند. چگونه این موضوع را ارزیابی میکنید؟
مسئلهای که در این پرسش مطرح کردید، ارتباط انحصاری به جامعه ایران و حتی شرایط امروز ندارد. این پدیده یکی از مسائل فرهنگی بنیادی مورد توجه جامعهشناسان، بهویژه متفکرانی است که از دهههای میانی قرن بیستم به اینسو در حوزه نظریات توسعه بدان پرداختهاند. شاید در اینجا نتوان آنچه در باب این مقوله ارائه شده است، به تفصیل بررسی کرد، اما اجمالا باید توجه داشت که تقدیرگرایی صرفا یک آموزه فرهنگی نیست که بتوان با آموزشهای رقیب یا آگاهیبخشی عمومی بر آن غلبه کرد، بلکه بیش از آن بهنظر میرسد بتوان تقدیرگرایی را یک راهبرد کارا برای بقا بهحساب آورد. از این منظر در شرایطی که هزینه برنامهمداری در زندگی فردی سنگین می شود و مهارتهای ناظر بر آن از چنان پیچیدگی برخوردار میشود که عملا از دسترس افراد یا از دامنه مطلوبیتهای آنها خارج میشود، تقدیرگرایی ایدهای جذاب برای تداوم مسیر زندگی جلوه خواهد کرد؛ بهعنوان مثال اگر نتوان از اثربخشی پسانداز برای تحقق اهداف مالی کلانتر در زندگی مطمئن بود، اگر نتوان از آینده شغلی درصورت گذراندن دورههای تحصیلی و مهارتی اطمینان داشت، اگر نتوان از پایداری ضمانتهای قانونی دربرابر تعدیهای مربوطبه کسبوکار یا فعالیتهای مدنی آسودهخاطر بود، اگر نتوان از دسترسی به پشتیبانیهای درمانی و بیمه ای درصورت ابتلا به یک بیماری مهلک مطمئن بود، چطور میتوان از اثربخشی عقلانیت و برنامهمداری در زندگی فردی و جمعی دربرابر جذابیتهای تقدیرگرایی و باری به هر جهت پیش بردن زندگی، سخن گفت؟
همهگیری ویروس کرونا با هیچ پدیدهای مقایسهشدنی نیست، اما تکرار مفرط عبارت «برهه حساس کنونی» گویی سبب شده است از آن حساسیتزدایی شود. چگونه میتوان نوعی حساسیت عمومی منطقی و واقعی را در جامعه ایجاد کرد؟
فرایندی که شما از آن بهعنوان حساسیتزدایی از بحران یاد میکنید، دو سرچشمه اصلی دارد؛ نخست میتوان از مجموعه اقدامات مستقیم و غیرمستقیم کارگزاران کلان اجرایی که خود را مسئول کنترل و مدیریت شرایط موجود میدانند، یاد کرد. طبیعتا روند تدریجی از کاهش حساسیت دربرابر بحران یا متناسبسازی آن با آستانه تحمل مخاطبان یعنی آحاد جامعه، میتواند مطلوب نظر این دست از عاملان اجتماعی باشد. دومین منشأ حساسیتزدایی را باید در ناهماهنگی بین بضاعتهای موجود کنشگران منفرد در جامعه با مختصات بحران دانست، بهطوریکه پذیرش حساسیتهای موجود، در وضعیتی واقعبینانه، مستلزم پرداخت هزینههای نامعین و فزاینده فردی است که یا از عهده عموم خارج است یا چنین هزینهکردهایی در محاسبهگریهای خُردمقیاس، منطقی جلوه نمیکند. حال برای تضمین برقراری سطح مطلوبی از حساسیت دربرابر بحران که میتواند موضعگیریهای مناسب دربرابر آن را بهدنبال داشته باشد، چه میتوان کرد؟ در این زمینه چند اقدام اساسی را میتوان انجام داد. اولین اقدام، تحریک مداوم احساسات نوعدوستانه و تأکید پیوسته بر حرمتِ ذاتیِ جان آدمیان منهای تعلقات قومی، نژادی و فرهنگی آنها در فضای رسانهای اعم از رسانههای کلاسیک و فضای مجازی است. دوم پرهیز جدی از آمیختن فرایند رسیدگی به بحران به منازعات روزمره سیاسی، فرهنگی، قومی و نظایر اینهاست که چنین آمیزشی میتواند رقابتی نابرابر بهنفع منازعات مذکور را نتیجه دهد و کاهش حساسیت دربرابر بحران را درپی داشته باشد. سومین اقدام بهویژه دربرابر بحرانهایی نظیر همهگیری کرونا، بهرسمیت شناختن وجه جهانی آن و خودداری از اولویتدهی به نگاههای محلیگرایانه و حتی ملیگرایانه دربرابر آن است. شاید بتوان همان شعار معروف دوران رونق نظریات جهانی شدن را یادآوری کرد مبنیبر اینکه «جهانی بیندیشید و محلی عمل کنید».
ادگار مورن، جامعهشناس شهیر فرانسوی، معتقد است که ویروس کرونا چیزی را بر ما آشکار میکند که تاکنون بر اذهان قالببندیشده محصول نظام تربیتی ما و اذهان مسلط درمیان نخبگان تکنولوژیک و اقتصادی و مالی، پوشیده بوده است و آن پیچیدگی جهان انسانی است؛ پیچیدگیای که در وابستگی و همبستگی متقابل میان انسانها عیان میشود؛ وابستگی و همبستگی متقابل امر بهداشتی و سلامت، امر اقتصادی، امر اجتماعی و همه آنچه انسانی و جهانی است و درنهایت بر این باور است که ویروس کرونا «اکولوژی کنش» را پدیدار کرده است. مبتنیبر این دیدگاه، فکر میکنید رسالت هر شهروند در بحران کرونا چیست؟
پرسش اخیر شما چالش مهمی را در جامعه ایران در دهههای اخیر و حتی شاید بتوان گفت از مشروطه به اینسو به میان میکشد و آن، ابهام در مفهوم شهروندی و حیطه نظری و عملی موضوعیتیابی و مشروعیتیابی آن است. برای پاسخگویی به پرسش شما شایسته است به این درگیری تاریخی در جامعه ایرانی یعنی ضرورت تعریف و رسمیتبخشی به موقعیتی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تحت عنوان شهروندی پرداخت که در رابطهای متوازن با موقعیت حکمرانی قرار دارد و از شأنیتی بالنسبه مستقل دربرابر با آن برخوردار است. در غیر اینصورت، صحبت از رسالتهای شهروندی امری تقریبا بیهوده بهنظر میرسد. باید درنظر داشت برخلاف درک مبهم از شهروندی، ادراک فعلی از طرف مقابل آن یعنی قوای حاکم بر جامعه، در حوزه تمدنی ایران ریشههای تاریخی عمیقی دارد و بههمین دلیل برای عموم افراد ادراکپذیرتر و ملموستر مینماید. مبتنیبر چنین ادراکی، قوای حاکم مسئولیت، اختیار و قدرت تام برای مواجهه با مشکلات و مسائل خرد و کلان و حلوفصل آنها دارند؛ البته در بحرانهایی ازقبیل فراگیری ویروس کرونا که دولتمردان ارشد و کارگزاران اجرایی، سنگینی بار مسئولیت را احساس میکنند، تمایلی به واسپاری بخشی از این مسئولیت به شهروندان بروز میدهند؛ هرچند ابتدا باید مشخص شود که مقصود از شهروند کیست؛ امری که تا به امروز باوجود تلاشهای صورتگرفته، همچنان ناتمام و مبهم باقی مانده است. چهبسا بتوان تهدید موجود را به فرصتی برای تعیینتکلیف مقوله شهروندی و روزآمدسازی ادراک غالب از آن در جامعه ایران مبدل ساخت. این مهم میتواند ازطریق گفتوشنود سازنده بین نخبگان علمی و اجرایی، مباحثات عمومی و درنهایت تعهد قوای حاکم به پذیرش نتایج برآمده از چنین نقد و نظراتی، محقق شود.
تجربه سالهای گذشته در حوادث مختلف نشان داده است که مدیریت بحران در ایران فاقد کارآمدی و اثربخشی مناسب است. از یکسو این مهم و ازسوی دیگر شدت ابعاد فراگیر بحران کرونا سبب شده است که بسیاری، مدیریت بحران کرونا را جز با مساعدت و همکاری مردم و بهویژه سازمانهای مردمنهاد ممکن ندانند. این نهادها چگونه میتوانند نقش بیافرینند؟
سازمانهای مردمنهاد به واقع ظرفیتی مغفولمانده در ایران امروز است. پیرو بحث پیشین باید درنظر داشت که این سازمانها بستر نهادی مطمئنی برای پایدارسازی نقشآفرینیهای شهروندی در برابر مسائل فراگیر در جوامع انسانی و در دوران معاصر هستند، اما متأسفانه ترکیبی از نبود شفافیت در قوانین و مقررات مربوط، وجود نوعی حس رقابت توأم با بدبینی بین برخی نهادهای رسمی دولتی و حاکمیتی با سمنها و نهایتا دامن زدن خواسته و ناخواسته به ابهامهای موجود توسط اندکی از فعالان این مجموعهها بهویژه از طریق تکیه بر رویههای فراقانونی در پیشبرد اهداف سمنها، رونق لازم را از این عرصه مدنی دور ساخته است. درهرحال مواجهه با زنجیره بحرانها و مسائل طبیعی و انسانساخت در جامعه ما، بدون فعالسازی ظرفیتهایی ازقبیل سمنها، روزبهروز پرهزینهتر و دشوارتر خواهد شد. در این راستا به نظر میرسد که برونسپاری قطعات خُرد پازل طرحهای کلانی همچون طرح فاصلهگذاری فیزیکی به سمنها و حمایت مادی و معنوی از آنها توسط نهادهای رسمی حاکمیتی، میتواند تا حد زیادی راهگشا باشد؛ بهخصوص آنکه در شرایط موجود، زمان روشنی برای پایان این بحران وجود ندارد. مضاف بر این، تبادل تجربه نظاممند و سخاوتمندانه سمنهای فعال در حوزههای مختلف بهویژه در بستر شبکههای اجتماعی، بههمراه ارائه گزارشهای شفافی از نحوه برنامهریزی و اجرا، تأمین منابع مالی و جذب نیروی انسانی، میتواند به اعتمادزایی بیشتر و تسهیل فرایندهای مداخلهای این واحدهای مدنی در بحرانهایی همچون فراگیری ویروس کرونا کمک کند.
بحران کرونا ضرورت مشارکت را بیش از پیش پررنگ کرده است و باید بهسوی سلامت جامعهمحور حرکت کرد، اما این مهم نیاز به ادراک مشترک و همجهت از بحران دارد. چگونه میتوان به این درک مشترک از بحران در سطح نیروهای ناهمگن کمکرسان رسید؟
هرچند بهطورکلی حدی از اشتراک در ادراک از مقوله بحران و شرایط بحرانی برای همجهت ساختن تلاشها از سوی عاملان مختلف در گذار از چنین وضعیتهایی ضروری است، باید در نظر داشت که چنین مبنای مشترکی در عصر اطلاعات و فراگیری ارتباطات اینترنتی، در نهایت کموبیش حاصل میشود. آنچه در این زمینه اولویت افزونتری دارد، پذیرش مشروعیت برخورداری عاملان اجتماعی از نیتهای متنوع و قابل جمع دانستن منافع متعارض حین حرکت در مسیری مشترک بهسوی افقی یکپارچه است؛ امری که بهنظر میرسد ما برای آن نیازمند تمرین مدنی بیشتری هستیم. قدرت یک جامعه در مواجهه با چالشهای مختلف عمدتا از ظرفیت و توان آن برای همراه ساختن ذینفعانی با منافع متعارض در مسیر حل مسائل مشترکشان حاصل میشود. مشخصا برای چنین هدفی باید هر عامل اجتماعی معین، کوتهنگریهای منفعتطلبانه را کنار بگذارد و در ائتلافهای راهبردی با دیگر عاملان خرد و کلان وارد شود. ایران امروز جامعهای با بیش از ۸۳ میلیون شهروند بالقوه است که منابع و استعدادهای فردی و گروهی بیپایانی را برای حلاجی کردن و فائق آمدن بر مسائلشان دراختیار دارند. کافی است به خود و به آینده سرزمینمان باور داشته باشیم و به وظایفمان دربرابر هر دو متعهدانه عمل کنیم.