صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

اولین تجربه عاشقی

  • کد خبر: ۲۳۸۰۷۰
  • ۱۸ تير ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۰
منصفانه که نگاه کنیم، بیشتر ما اولین‌بار این عشق را در روضه‌های خانگی مادربزرگ تجربه کرده‌ایم.

اینکه اولین‌ها در یاد می‌مانند، جمله‌ای نیست که از سر تفنن و تجربه‌های معدود، شکل ضرب‌المثل به خود گرفته باشد؛ چون بسیارند تجربه‌هایی که اولین مزه آنها به قدری اثرگذار و شیرین است و زیر زبان ماندگار شده که هیچ طعم دیگری نتوانسته است به قول معروف آن شیرینی را بشوید و ببرد و جایش را بگیرد. اما اینکه این عشق دقیقا برای اولین‌بار کجا حس شد و شعله کشید و دل ما را لرزاند که پس‌لرزه‌هایش هرگز ما را ر‌ها نکرد، هم مهم است.

منصفانه که نگاه کنیم، بیشتر ما اولین‌بار این عشق را در روضه‌های خانگی مادربزرگ تجربه کرده‌ایم؛ وقتی که کتیبه سیاه روی سردر آجری خانه می‌نشست یا همان زمان که دور شمعدانی‌های سرخی که دورتادور حوض نشسته بودند، روبان‌های مشکی بسته می‌شد. شاید هم وقتی که استکان‌های کمرباریک و قندان‌های پرقند روی میز برپاشده چای کنار حیاط جاخوش می‌کردند و به ما بیشتر اجازه خاله‌بازی و مامان‌بازی را می‌دادند.

شاید هم جرقه این عشق، اول‌بار کنار دیگ آش نذری روضه زده شد؛ وقتی مادرجون با گوشه روسری، اشکش را پاک می‌کرد و با چنان شوقی آش را هم می‌زد که انگار همه دنیا را در آن دیگ جای داده‌اند یا همان زمان که بوی خوش حلوا بلند می‌شد و با همه سرگرمی‌مان به بازی، هوش‌وحواس از سرمان می‌برد و باعث می‌شد ناخنک به بشقاب‌های تزیین‌شده بزنیم. 

شاید هم این عشق را اولین‌بار وقتی تجربه کردیم که بزرگ‌تر‌ها برای ساکت کردنمان حین روضه‌خوانی، قندان و جعبه دستمال‌کاغذی را دستمان می‌دادند تا سرگرم پذیرایی شویم و حس بزرگ شدن و اثرگذار بودن را هم اولین‌بار در فضای روضه تجربه کنیم و چه مسابقه‌ای بود بین ما بچه‌ها برای اینکه کداممان کاسه قند بچرخانیم و کداممان کتابچه‌های زیارت عاشورا را توزیع کنیم. 

صدای روضه که بلند می‌شد، ما بچه‌ها که هر زمان دیگری از دیدن اشک بزرگ‌تر‌ها ساکت می‌شدیم، نه‌تن‌ها از دیدن این گریه نمی‌ترسیدیم، بلکه در دنیای کودکانه خود دنبال راهی بودیم که اشک ما هم مثل مادر‌ها جاری شود. روضه‌خوان، روضه ورود کاروان به کربلا را می‌خواند و ما هم با او دم می‌گرفتیم:

هر دم به گوشم می‌رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله

از کعبه گِـــل آمده تـــا کعبه دل می‌رود
این کاروان غم‌فزا، منزل به منزل می‌رود

یک زن میان محملی، بر ناقه در تاب‌وتب است
عبـاس و اکبــر دور او، ایـن زن خدایا زینب است

هر دم به گوشم می‌رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله

لحظه به لحظه می‌شود درد و غمش در دل فزون
گویـد حسینش زیــر لـب انا الیه راجعون

نجمه نمی‌گیـــرد نگــاه از روی ماه قاسمش
با اشک حسرت می‌زند شانه به موی قاسمش

هر دم به گوشم می‌رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله

در مهد آغوش رباب، رفته علی‌اصغر به خواب
بوسد گلـــوی نــاز او، امـا دلــش در اضطراب

وقتی رقیه پــرده محمل بـه بالا می‌برد
دل می‌برد از قافله، چون نام بابا می‌برد‌

نمی‌دانم چه سِری در این قسمت روضه بود که ما بازیگوش‌های همیشگی که به قول معروف یک لحظه آرام‌وقرار نداشتیم، اینجا می‌نشستیم، دلمان هوای بازی و سروصدا نمی‌کرد، محو تماشای گهواره خالی علی‌اصغر (ع) بودیم که با احترام بالای مجلس جا گرفته بود و از شنیدن غصه‌های رقیه (س) که هم‌سن‌وسال ما بود، چقدر غصه‌دار می‌شدیم.

معنای عاشورا را درک نمی‌کردیم و چیزی از مقام امام جز اینکه انسان بزرگ و محترمی است، نمی‌دانستیم، اما دوستش داشتیم. هنوز هم دوستش داریم و آن رفاقتی که بین ما و امام‌حسین (ع) در همان بچگی شکل گرفت، آن‌قدر ریشه‌دار شد که حالا این ماییم که نذر روضه مادربزرگ را ادامه می‌دهیم.

شاعر نوحه: استاد غلامرضا سازگار

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.