صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

سری گرفته شمیم گلاب بر نیزه | اشعار شاعران افغانستانی در شب شعر عاشورا

  • کد خبر: ۲۴۳۸۱۰
  • ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۵
«شب شعر عاشورا» با حضور شماری از شاعران افغانستانی مقیم مشهد در فرهنگسرای انقلاب اسلامی برگزار شد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ شماری از شاعران مهاجر افغانستانی در مشهد با حضور در «شب شعر عاشورا» اشعار خود را در رثای شهدا و اسرای کربلا خواندند.

به اسرار سفر آگاه، زینب
سید ابوطالب مظفری

چهل منزل چهل شب راه زینب
دو چشمش سمت مهر و ماه زینب

گهی با محمل عباس هم پای گهی
گهی سرزیر دار شاه، زینب

چو سرو افتاده در میدان حسین است
چو شمع استاده بر درگاه، زینب

بهای گوهر آزادگی را
سپرده خیمه و خرگاه، زینب

به رمز ابتلای عشق واقف
به اسرار سفر آگاه، زینب

ندیده دشمن از او قطره‌ای اشک
فغان‌ها کرده سر در چاه زینب

به منبر آیه‌های فتح بر لب
امیر خطبه کوتاه، زینب

دلش یک دشت باغ ارغوان است
هنوز این ابتدای داستان است

سری گرفته شمیم گلاب بر نیزه
عاطفه جعفری

جز آن جناب که کرد انقلاب بر نیزه
نخوانده هیچ پیمبر کتاب بر نیزه

نوشته‌اند مقاتل به نیزه رفت و نرفت
امان ز چشم و چراغ رباب بر نیزه

چقدر چهرهء این مرد آشناست ببین
نبی‌ست یا که علی بی‌نقاب برنیزه

تنی شبیه گلی روی خاک افتاده
سری گرفته شمیم گلاب بر نیزه

ز روی اوست که خورشید شام نور گرفت
طلوع کرده چه‌سان آفتاب بر نیزه

بگو که خاک بریزد به سر زمین و زمان
که شد سر پسر بوتراب بر نیزه

غم به شکل زیبایی از شما نشانی ماند
زهرا حسین زاده

ما رایت الا غم، بر دلم قدم بگذار
چادرت شفا دارد تا ابد سرم بگذار

گر چه سنگ بسیاری خوردم از فلاخن‌ها
این دو چشم شرقی را حافظ حرم بگذار

ما هزاره‌ها سر را مال خود نمی‌دانیم
خون بی وطن هستم در رگم قلم بگذار

پاره‌های ایمانم دست کوفیان افتاد
خطبه‌ای بخوان بانو، تیغ بر ستم بگذار

خط به خط عیان فرما نامه‌های رسوا را
نقطه نقطه سر‌ها را تا همیشه خم بگذار

عاشقی و مهجوری مشکل است در غربت
با رقیه کارم را صاحب کرم بگذار

غم به شکل زیبایی از شما نشانی ماند
حرف گریه پیش آمد جان من قسم! بگذار

یک قافله رود روی صحرا جاری است
امان میرزایی

میخانه و می‌با تو سخن می‌گوید
سر بر سر نی با تو سخن می‌گوید

چون شعله به دامان عطش سوختگان‌
می‌سوزد و هی با تو سخن می‌گوید

.
از قافله تا به نینوا آب بریز‌
ای زینب دشت کربلا آب بریز

از روی جنازه‌ی قوافی برخیز
هی پشت سر مسافرا آب بریز

.

در ذات، که رنگ رود‌ها آبی نیست
چون مردم کوفه مرگ قلابی نیست

در چاه نجف به گریه مولا می‌گفت
در رسم دل رقیه بی تابی نیست

.

چون رود که در مسیر دریا جاری است 
دریا به کویر می‌رسد تا جاری است

دریا سفر از مدینه کرده حالا 
یک قافله رود روی صحرا جاری است

.
با ذکر تو می‌توان شرارت را کشت
افراد سراسر از قساوت را کشت

عباس اگر علم به دستش دارد
با دست تو می‌شود عداوت را کشت
.
زنجیر گرفته‌است به دستش بدنم
با نوحه‌گران گفت بخوان تا بزنم

با کودکی‌ام خورده گره یاد حسین
با نام ابالفضل گره زد کفنم

.

اسرار قیامت همه‌اش در سخن است
هرکس که حسینی‌است شفیع‌اش حسن است

این نامه تقدیر که من می‌بینم
زیبایی پرونده هر سینه‌زن است

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.