«از کودکی و خردسالی عشق به کتابخواندن و مطالعه داشتم و همواره با کتاب مأنوس بودم.» این جمله طلایی شروع کتاب زندگینامه عزیزا... عطاردی است، کسی که از خواندن و آموختن خسته نمیشود و مادرش به او میگوید: «تو آخر دیوانه میشوی. کتابخواندن هم حدوحدودی دارد.»
عزیزا... همه کتابهای پدرش را هم میخواند و بعد از روستایشان به قوچان میآید تا طلبهای در راه علم باشد. شوقش به آموختن، او را به مشهد میکشاند و در حوزه علمیه این شهر تحصیلاتش را ادامه میدهد. نخستین رویارویی این مرد با کتابخانه آستانقدسرضوی در همین نقطه اتفاق میافتد. او سپس به تهران میرود و کتابخانههای آنجا را برای تحقیق و مطالعه زیر پا میگذارد.
مسافرت به کشورهای مختلف بهخاطر رفتن به کتابخانهها و مراکز فرهنگی مختلف و بررسی هزاران کتاب خطی در موضوعات گوناگون، ملاقات با رجال علم و ادب و اهل فضل در کشورهای مختلف اسلامی و غیراسلامی کارنامه پرباری را برای او به جای میگذارد که به تألیف حداقل صد جلد کتاب منجر میشود. دراینمیان عطاردی توجه ویژهای به موطنش دارد و چندجلد از کتابهایش را درباره خراسان و آستانقدسرضوی مینویسد و حتی وقتی یک مؤسسه فرهنگی تأسیس میکند آن را به نام خراسان نام میگذارد.
سال۱۳۲۷ طلبه قوچانی به مشهد میآید تا در حوزه علمیه این شهر به تحصیلاتش ادامه بدهد. او ابتدا ساکن یک مسافرخانه میشود تا بالاخره با پادرمیانی پدرش یکی از حجرههای مدرسه بالاسر حضرت را که در جوار بارگاه حضرترضا (ع) است و نزدیکترین مکان مسکونی به حرممطهر به شمار میرود، از آن خود میکند. اتاقی که به دارالسیاده حرم رضوی راه دارد و در همسایگیاش روزنهای است که ضریح مطهر از آن دیده میشود.
او چند سال اینچنین همسایه حضرت است و شبها به تماشای ضریح یار مینشیند و دعا میخواند. دریچهای که پیش از او میزبان امیرعلیشیرنوایی و شیخ بهاالدینعاملی و شیخحسنعلینخودکی بوده است. در خاطرات عطاردی آمده است: «این مدرسه از تخریب بزرگ سال۱۳۵۴ در اثر توصیه سید جلالالدینتهرانی مصون ماند و مانند مدرسه پریزاد و مدرسه دودر ویران نشد ولی بعد از انقلاب تخریب گردید و در جای آن رواق دارالولایه بنا گردید.»
او درباره این دوره از زندگیاش هم میگوید: «من چند سال در مدرسه بالاسر مبارک اقامت نمودم و در نزد اساتید درس خواندم و در این ایام در حوزه درس تعدادی از مشاهیر علمای مشهد، ادبیات، فقه، اصول، منطق و تفسیر را فرا گرفتم و با رجال علم و ادب و کتابخانهها ارتباط برقرار کردم.»
او سپس در سال۱۳۳۱، زمانی که تنها ۲۳سال دارد، به تهران مهاجرت میکند ولی قصه او و خراسان تازه شروع میشود.
مقیمشدن او در تهران همزمان میشود با سر زدنش به کتابفروشیها و کتابخانههای شخصی و عمومی این شهر. هنوز برای خود برنامهای ندارد و دنبال یک شغل خوب میگردد. یک روز در مدرسه شیخ عبدالحسین جلو حجره خود نشسته است که مردی حدودا سیساله، با کتابی در دست، وارد میشود و به او میگوید: «من کتاب تحفالعقول را چاپ میکنم و این نمونهها را حروفچینی کردهاند و برایم فرستادهاند تا آنها را با صد کتاب مقابله و اصلاح کنم.»
او کتاب را به عطاردی میسپارد تا آن را بررسی کند. این شخص علیاکبرغفاری فقیه، محدث، محقق و مؤسس مکتبهالصدوق است که مشغول تصحیح متون است. عطاردی از این دم، بهعنوان لحظه سرنوشت یاد میکند. او این کار را از کتابفروشی صدوق در سال۱۳۳۴ با تصحیح پنج جلد فروع کافی و یک جلد روضه کافی شروع میکند. تصحیح این کتابها و مقایسه آنها با کتابهای خطی او را با مخطوطات آشنا میکند.
گام بعدی عطاردی تألیف کتاب از سال۱۳۴۰ خورشیدی است. در این شش سال او با کتابخانههای مشهور تهران ارتباط برقرار میکند و با مخطوطات فارسی و عربی مأنوس میشود و با اهل علم و ادب به گفتگو مینشیند. فرقی ندارد کتابخانه خصوصی باشد یا عمومی، در یک محله باشد یا در یک مرکز فرهنگی؛ عطاردی به آن سر میزند و از کتابهای آن یادداشت برمیدارد.
خود درباره این ماجرا میگوید: «تحقیق و تفحص در مخطوطات، جهان وسیعی را به روی من گشود و من را بیشتر به این کار راغب کرد.» او در این زمان در واقع با منابع، مأخذها، محققان و نویسندگان آشنا میشود ولی بااینحال هنوز نقطهعطف زندگی عطاردی رو نشده است.
عطاردی موقع مطالعه کتاب «وفیات الاعیان» ابنخلکان از کتب شرححال رجال و دانشمندان برای نخستینبار با واژه «خبوشان» آشنا میشود. او درباره خبوشان توضیح میدهد: «خبوشان همان شهر باستانی خراسان است که حاکمنشین ناحیه بوده و اکنون به قوچان مشهور است.» این موضوع او را به سوی تحقیق درباره خبوشان و رجال علمی ادبی و سیاسی این شهر باستانی سوق میدهد. او مدتی را روی این موضوع در کتابخانههای تهران کار میکند تا اندکاندک به یکی از تلاشهای اصلی او تبدیل میشود.
البته مطالعات عطاردی به خبوشان محدود نمیشود و این طرح کوچک نظر او را به عظمت منطقه خراسان از نظرعلمی، فرهنگی و سیاسی جلب میکند. عطاردی در کتاب خاطراتش مینویسد: «هرچه بیشتر مطالعه میکردم و کتابهای علم و ادب و سیاست و تذکره شاعران، عارفان و هنرمندان مشحون و مزین با نام رجال و نامداران خراسان را بیشتر میدیدم، بهراستی پی میبردم از قرن سوم هجری تا ظهور و هجوم مغولان ویرانگر، همه شهرها و قرا و قصبات این سرزمین پهناور نشر علم و فضیلت و دانش و هنر بوده است.» درهای همه کتابخانهها به روی او باز است و مدیران و کتابداران از کار او استقبال میکنند.
او بهراحتی به مخازن کتب عمومی و شخصی در تهران و دیگر شهرهای ایران راه مییابد و با روی خوش اهالی فرهنگ روبهرو میشود. عطاردی مطالعاتش را محدود به ایران نمیکند و در خارج مرزها هرجا نام و نشانی از کتاب فارسی پیدا میکند، به آنجا سر میزند تا اطلاعاتش را تکمیل کند. عطاردی با آیتا... مرعشی در اواخر عمرش دیداری میکند و ایشان آخرین سؤال زندگیاش را از او میپرسد. آیتا... میپرسد: «کتاب خراسان به کجا رسید؟» و چشمانش را به روی دنیا میبندد.
عطاردی به هندوستان و پاکستان و سپس افغانستان میرود تا به کتابخانههای آنها سر بزند. او پس از مدتی به مشهد و سپس تهران میرود. این سفر او از آذرماه سال۱۳۴۵ شروع میشود و تا مهرماه سال۱۳۴۶خورشیدی ادامه پیدا میکند. عطاردی درباره سفرش اظهار میکند: «در این سفر طولانی از اتوبوس، قطار، کشتی و هواپیما استفاده شد و از دهها کتابخانه و صدها نسخه خطی تحقیق به عمل آمد و یادداشتهای زیادی از مخطوطات برداشته شد و با دهها نفر از رجال علم و ادب ملاقات حاصل شد و از اطلاعات و معلومات آنها استفاده شد.»
موفقیت در این سفر طولانی باعث میشود تا اندیشه سفرهای دیگر در ذهنش روشن شود و سفر به نجف اشرف را در برنامه خود قرار دهد و حتی دوباره به هند بازگردد. عطاردی تلاش میکند که به شوروی برود و از منابع سرشار کتابخانههای این کشور گسترده که بخشی از فارسیزبانان در آن زندگی میکردند، نیز بهره ببرد. در اوایل دهه۵۰خورشیدی او نیاز به حمایت مالی دارد تا بتواند این سفر را به سرانجام برساند که با آن موافقت نمیشود. او سپس به آستانقدس میرود تا با نایبالتولیه آستانقدس دیدار و موافقت او را با این سفر جلب کند. البته این اتفاق هم نمیافتد.
خودش دراینباره معتقد است: «قبل از انقلاب که میخواستم به شوروی بروم مقامات ایرانی به خاطر اینکه یک روحانی بودم از رفتن من به آن کشور جلوگیری کردند.» پس از انقلاب او بالاخره میتواند پا به شوروی بگذارد و از موزه ملی امیرعلیشیرنوایی در ازبکستان دیدن کند. در این سفر او به کتابخانههای زیادی سر میزند و نسخههای فارسی برجایمانده را بررسی میکند.
این سفرها و تحقیقات درهمه عمر این محقق ادامه پیدا میکند تا تألیفات زیادی از او برای ما به یادگار بماند. بسیاری از این آثار با مشهد و خراسان گره میخورد. از مهمترین آثاری که بارها محل مراجعه محققان بوده، مجموعه دوجلدی تاریخ آستانقدسرضوی است که به تاریخ بارگاه ملکوتی حضرت رضا (ع) و موضوعاتی مانند قبر شریف، رواقها، صحنها، گلدستهها، گنبد، مؤسسات فرهنگی خدماتی بهداشتی، درمانی، کشاورزی، دامداری و صنایع آستانقدس اشاره دارد که در سال۱۳۷۱ به چاپ میرسد.
ماجرای نوشتن یکی دیگر از کتابهای این روحانی پژوهشگر در خور توجه است. سال۱۳۵۴ یکی از دوستان عطاردی به او خبر میدهد قرار است مهمانخانهای مجلل با چهارصد اتاق در همسایگی حرم بسازند. بانیان این مهمانخانه تصمیم میگیرند چهارصد حدیث از اخبار و سخنان حضرترضا (ع) گردآوری کنند تا در هر یک از اتاقها به زبانهای مختلف نصب شود.
عطاردی که مسندالامامالرضا (ع) را نوشته است، مسئول جمعآوری این احادیث میشود. او از این کار استقبال و خواسته آنها را اجابت میکند. او چهارصد حدیث را از این کتاب انتخاب و مرتب میکند. البته کار مهمانخانه با شروع طرح تخریب بزرگ اطرافحرم در آن سال به سرانجام نمیرسد و مجموع احادیث به چاپ میرسد.
از سال۱۳۴۰خورشیدی نوشتن کتابی جامع درباره خراسان شروع میشود که تکمیل آن تا سال۱۳۷۰ ادامه پیدا میکند. او خود دراینباره مینویسد: «ما هم فرهنگ خراسان را از قبر مطهر آن حضرت آغاز کردیم که مرکز و دل و قلب خراسان است...» بخش مشهد این کتاب در دوجلد از پیدایش شهر مشهد و گسترش آن از کنار قبر مطهر آن حضرت آغاز میشود و بعد به اماکنمقدسرضوی و بیوتات متبرکه و محلات باستانی و کوی و برزنهای جدید این شهر و توسعه آن در طول تاریخ میرسد.
شهرهای قدیمی و ولایات آن، منابع آب مشهد مقدس و کشاورزی، دامداری و باغداری و صنایع آن کشیده میشود. در بخش دوم این مجموعه، شرح حال علما، دانشمندان و رجال علم، ادب و هنر در پنج جلد آمده است و درباره ۲ هزار نفر از افراد سرشناسی که در مشهد مقدس و یا تابران و نوغان اقامت داشتهاند به تفصیل آمده است. مجموعه فرهنگ خراسان در سال۱۳۸۱ خورشیدی بالاخره به چاپ رسید. البته تحقیقات او در حوزهای گستردهتر از مشهد بود که به چاپ رسید. او میخواست در ادامه تحقیقاتش را درباره دیگر بخشهای این استان در حدود بیست بخش و هفتاد مجلد به چاپ برساند.
عطاردی درباره این کتاب مینویسد: «با تحقیقاتی که درباره نهجالبلاغه و نشر و تبلیغ آن انجام دادهام براین باورم که منطقه خراسان بیشتر از همه جای جهان اسلام به نشر و درس کتاب نهجالبلاغه پرداخته است. دانشمندان و محققان خراسان از قدیم و جدید در این مورد کار کرده اند.» همین موضوع باعث میشود که عطاردی بهسراغ این موضوع برود و کتابش را در سال۱۳۷۳خورشیدی در تهران چاپ کند.
عطاردی نگاه ویژهای نیز به فردوسی و شاهنامهاش داشته است. اودرباره علاقهاش به شاهنامه چنین میگوید: «من بیش از هفتاد سال است با شاهنامه آشنا هستم و از کودکی به خواندن آن علاقه داشتهام. خاندان ما از عشایر و مرزبانان خراسان بودند و همواره این کتاب را در منزل خود داشتند... پس از اینکه به تألیف فرهنگ خراسان مشغول شدم شاهنامه را بهدقت بررسی کردم تا فردوسی را از این کتاب بشناسم.» این تلاش به چاپ کتابهای اعلام شاهنامه، فرهنگ جغرافیایی شاهنامه و لغات عربی در شاهنامه منجر میشود تا ارادت این شخصت به فردوسی به اثبات برسد.