به گزارش شهرآرانیوز؛ این بار اولی بود که قاچاقی آمده بود سینما. ایرج طهماسب در نقش خلیل سمندر با سبیلهای کلفت و صورت استخوانی و کشیده، داشت روی پرده بزرگ سینما رکاب میزد و مجید نوجوان هیچ خبر نداشت سالها بعد نخستین تجربه بازیگری در سینما را کنار او تجربه میکند.
تا آن لحظه، ایرج طهماسب هم یکی بود مثل باقی بازیگرها. مثل جمشید هاشم پور توی تاراج که بیشتر از سه بار با برادرش رفته بود سینما و ریز و درشت سکانس هایش را از بر بود. فیلمهای روی پرده، سرگرمی جذاب سالهای دهه ۶۰ بود. قرار نبود آینده اش را با هنر سینما بسازد. نهایت مراوده او با فیلم ها، همان ساک قدیمی پرخاطرهای بود که با درآمد دوماه شاگردی توی یک مغازه، با ۴۸ تا نوار کاست وی اچ اس از فیلــــمهایی که دوســت داشت پر کرده بود.
فیلمهای سالم و سلامتی که یک خانواده میتوانستند کنار هم تماشا کنند. فیلم کرایه دادن را برای امرار معاش پیش گرفته بود. چه میدانست دارد ذره ذره شوق به سینما را در ناخودآگاهش میکارد. اما آن سالی که به پیشنهاد دوستانش کلاسهای بازیگری استاد سمندریان را ثبت نام کرد، ورق برگشت. حالا دیگر او تسلیم جذبه هنر شده بود. نخستین رویارویی او با سطح حرفهای بازیگری، برابر جاودانهترین استاد بازیگری ایران بود. مجید جوان، خیلی خوش اقبال بود که الفبای بازیگری را در گامهای نخست از سمندریان آموخت.
همان وقتهایی که سر کلاس ها، مبانی بازیگری و تربیت حس را درس میگرفت، میفهمید آن خشم کنترل شده توی صورت جمشید هاشم پور یعنی چه! سمندریان از اصول کارگردانی میگفت و مجید صالحی تازه خاطرش میآمد آن میزانسنها توی خط پایان چقدر حساب شده بوده.
حالا فیلم دیدن هم جور دیگری مزه میداد. تمرینات داشت از او آدم تازهای میساخت. زبان هنر را آرام آرام میفهمید و هرچه جلوتر میرفت شیفتگی اش به صحنه نمایش، بیشتر میشد. به خودش آمد دید دارد برای تقدیر در مقام بازیگری روی صحنه اختتامیه جشنواره آیینـــی سنــــــتــــی میرود. درخشش او در نمایش «سیاه زنگی و هفت کچــــلـــــون» به چشــــــم خیلیها آمده بود. راه برگشتی نبود. مجید صالحی داشت بازیگر میشد.
مهراد خرازی نشسته برابر مجید صالحی در قابی مینیمال و ساده و سفید. هر کدام دو طرف میزی دارند غذا میخورند. مجید دوست داشتنی سیب خنده، دارد برای هزارمین بار با همان شیرینی همیشگی کلمهای را اشتباه میگوید:
-چاق که بخاری چاقه! دستمونو میزنیم بهش میسوزه!
+ مجید جان دلبندم اون داغه.
–داغ که یک پرنده است کلاغه داغ داغ میکنه!
+ وای مجید اون غاره! و همین طور رگبار کلمات پشت سر هم ردیف میشود و مخاطب با تمام سادگی متن مثل هر بار میخندد و پا به پای مهراد خرازی حرص میخورد.
مجید صالحی چند اثر کوتاه را تجربه کرده و حالا دارد به خوبی توی تیم جوان و پرانگیزه رضا عطاران دیده میشود. تیمی همدل و خوش ذوق که برای نوشتن هر قسمت هم فکری میکنند و اسمها توی تیتراژ در سمتهای مختلف تکرار میشود. بازیگرها نویسندگی میکنند و نویسندهها مشاوره میدهند و کارگردان با روی باز از ایدههای تک تک عوامل استقبال میکند. اقبال از برنامه سازیهای دهه ۶۰، مدیون همین همدلیها بود.
رضا عطاران هم یک سال بعد از سیب خنده، در روزگاری که کسی نمیدانست اسپین آف اصلا یعنی چه، مجید را از سیب خنده گرفت و در قالب سریال مجید دلبندم گسترش داد. اثری در ژانر کودک و نوجوان که بزرگ ترها را هم پای تماشا کشانده بود. مجید صالحی حالا در سمت صداپیشه به عروسک عجیب و خاطره انگیزی جان میداد که بعدها به نوستالژی دهه شصتیها تبدیل شد.
از حالا به بعد دیگر همه مجید صالحی را به خوبی میشناختند و هیچ کس انتظار نداشت جایی جز فضای فانتزی و کمدی با هنرنمایی اش روبه رو شود. او بازیگر لحظات خوش و شیرین تلویزیونی بود. دوسال بعد، اواخر دهه ۷۰، در حالی برای بازی در فیلم «یکی بود یکی نبود» برابر دوربین ایرج طهماسب داشت نخستین تجربه جدی بازی در سینما را تجربه میکرد که هنوز فراموش نکرده بود یک زمانی چطور با اشتیاق به تماشای خلیل سمندرِ خط پایان مینشست و با غبطه به آدمهای توی فیلم نگاه میکرد که عکسشان سردر سینماهاست. او حالا یکی از همان بازیگرها بود که تصویرش روی پوستر فیلمها آمده بود.
با ورود به دهه ۸۰، فصل کارگردانی مجید صالحی هم از راه رسید. بعد از اینکه کنار رضا عطاران در مجموعه «ترش و شیرین»، مشاوره کارگردانی را تجربه کرد و به رسم رفاقت دیرینه شان چیزهای زیادی از کارگردانی دستگیرش شد، تصمیم گرفت با فیلم نامه «سه د رچهار»، برای اولین بار کارگردانی یک مجموعه طنز تلویزیونی را به تنهایی عهده دار شود. آن بهار و تابستانی که «سه د رچهار» از شبکه اول سیما پخش شد رکورد استقبال از یک مجموعه تلویزیونی در شبکه یک شکسته شد. تا آن روز عمده آثار طنز از شبکه سوم پخش میشد، اما دستپخت مجید صالحی به مذاق هشتاد نود درصد مخاطبها خوش آمده بود.
اواخر دهه ۸۰ هم در روزهای نوروز ۹۰ با مجموعه «موج و صخره» به خانهها آمد. حالا داشت یکی یکی هنرهای نهفته اش را بروز میداد که کار رسیده به ایفای نقشهای جدی! کمتر کسی گمان میکرد مجید صالحی با آن کارنامه فانتزی و آمیخته با کمدی، از پس نقشهای جدی بربیاید، اما یک روز نشست توی کافه پایین شهر تهران و همین طور که با دست، زغال روی قلیان را جابه جا میکرد، رو به بازیگر مقابلش گفت: «من الدنگ کسی نیستم! صابر ساقی ام! خیلی از محله هام یاغی صدام میکنن! الانم عزرائیل بدهکارام!»
بعد از آن و همه دستگیرشان شد مجید صالحی ابعاد بازیگری مختلفی دارد! هنرنمایی اش در سریال نمایش خانگی «سیاوش» دستمایه نقد کارشناسها شده بود و همه معتقد بودند مجید صالحی از پس هر جور نقشی برمی آید.
هرچه جلوتر میآمد با ایفای نقشهای جدی مختلف بیشتر از قبل خودش را در بازیگری ثابت میکرد. آن قدر که بالاخره سال ۱۴۰۱ با ایفای نقش یک اسیر جنگی در فیلم «شماره ده»، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول را از جشنواره فیلم فجر با خود به خانه برد.