گفتوگو با دکتر زهره سپهری، روانشناس و متخصص حوزه خانواده و روابط زوجین، درخصوص تعامل بین اعضای خانواده در شرایطی که جامعه دچار بحران اقتصادی است.
علی قدیری/شهرآرانیوز- بهدنبال تصویب قطعنامه شماره ۴۷/۲۳۷ مجمع جهانی سازمان ملل در تاریخ ۲۰سپتامبر۱۹۹۳، تاریخ ۱۵ مه هرسال را بهعنوان «روز جهانی خانواده» میشناسیم. هدف از گرامیداشت روز جهانی خانواده، تأکید بر اهمیت خانواده در وسعت جهانی بهعنوان اصلیترین رکن جامعه و مقابله با تهدیدهایی است که موجودیت این نهاد ارزشمند را در دنیای امروز با خطر مواجه کرده است.
علاوهبر آن، روز جهانی خانواده فرصت مناسبی است برای ارتقای سطح آگاهی عمومی درباره مسائل مربوط به خانواده و بسط آن در جوامع مختلف و همچنین توجه به نقش محوری خانواده از منظرهای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و جمعیتی.
خانواده، اگرچه کوچکترین واحد اجتماعی است، بزرگترین و اثرگذارترین واحد تربیتی در جوامع بهشمار میآید، بهگونهایکه میتواند منشأ تحول فردی و اجتماعی و رشد ارزشهای انسانی درمیان اعضای آن باشد، از همینرو توجه هرچه بیشتر به این نهاد و سرمایهگذاری بر روی آن مورد توجه دولتهای مختلف بوده است و سیاستهای خاصی را در قبال آن طراحی کردهاند. اما نهاد خانواده در ایران در چه وضعیتی است؟ آیا همانطور که برخی جامعهشناسان و روانشناسان هشدار میدهند، خانواده در ایران با تهدیدهای مختلفی مواجه است و بحران را تجربه میکند؟ برای بررسی این مهم، سراغ دکتر زهره سپهریشاملو رفتیم.
دکتر سپهری دانشیار گروه آموزشی روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد است و یکی از حوزههای تخصصی وی، خانواده و روابط زوجین است. وی تاکنون کتابها و مقالات بسیاری را منتشر کرده است که ازجمله آنها میتوان به «کلید روابط پایدار در زندگی زناشویی»، «راهنمای پدران و مادران آینده»، «مدل ساختاری کارکردهای اجرایی و روابط فرازناشویی با بررسی نقش میانجی خودکنترلی» و «خودکاری و خودکاری انگیزشی در سلامت و آسیبشناسی روانی» اشاره کرد.
در سالهای گذشته برخی جامعهشناسان و روانشناسان درباره وضعیت خانواده در ایران هشدار دادهاند و از وضعیت بحرانی آن سخن گفتهاند. آیا واقعا خانواده در ایران در وضعیتی بحرانی است؟ اگر بله، منظور از بحران چیست و شاخصهای آن در موضوع خانواده چیست؟
من فکر میکنم درباره رصد کلی سیستمها در یک جامعه، جامعهشناسان باید نظر دهند و اینکه در درون این سیستمها چه وضعیتی حاکم است، برعهده روانشناسان است؛ چون روانشناسان بیشتر به روابط بینفردی و متغیرهای درونسیستمی میپردازند. در خانواده، ما با سه زیرگروه مواجه هستیم که حائز اهمیت است؛ رابطه زوجین با یکدیگر، رابطه زوجها با فرزند یا فرزندان یا همان رابطه والدگری و رابطه فرزندان با یکدیگر. مهمترین زیرگروه، رابطه زوجین است؛ برای آنکه اگر در این زیرگروه یک رابطه سالم حاکم باشد، روابط دیگر زیرگروهها هم متأثر از آن سالم خواهد بود، اما مهم این است به این نکته توجه کنیم که خانواده در جزیره زندگی نمیکند، بلکه در بستری زندگی میکند که با «دیگری»های مهمی دادوستد دارد. اگر تا پیش از این دیگری مهم تنها خویشاندان ما بودهاند، حال ما در یک دهکده جهانی زندگی میکنیم و ازطریق ارتباطات مجازی باید با کل جهان در ارتباط باشیم. درواقع ارتباط خویشاوندیِ خونی ما به رابطه خویشاوندیِ سکناگزینی در کره زمین ارتقا پیدا کرده است.
پیش از اینکه به این پرسش بپردازیم که آیا سیستم خانواده دچار بحران شده است، باید به این موضوع بپردازیم که این سیستم چه تغییراتی یافته است و این تغییرات در چند دهه گذشته به چه سمتوسویی میرود. بهنظرم در چند دهه اخیر، خانواده در ایران از شکل گسترده بهسمت کوچک و فردگرا حرکت کرده است.
در خانواده گسترده روابط با بیرون و بیشتر با خویشاوندان، مبتنیبر تأثیرپذیریهای مستقیم بود؛ مثلا اگر زوجین دچار اختلافی میشدند، ریشسفیدان در خانواده به گفتوگو مینشستند تا مشکل برطرف شود، اما اکنون تعامل خانواده با بیرون، دیگر محدود به خویشاوندان نیست و جهانی شده است و این موضوع سبب میشود اطلاعات مختلفی به خانوادهها داده شود.
بیشتر این اطلاعات به تعبیر من از جنس بازارگرمی است و ناظر بر عباراتی نظیر «مگر چندبار قرار است زندگی کنی»، «دنیا برای سختی کشیدن نیست» و «از همین فرصت یکبارِ زندگی برای لذت بردن استفاده کن». اکنون این تعابیر در فضای مجازی دستبهدست میچرخد و در این بستر پیامها ناظر بر آموزش مسیرهای کوتاه و خوشیهای لحظهای است و البته درنهایت این خوشیها و لذتها به خرید کالاهایی که تبلیغ میکنند، منتهی میشود.
در این بستر به افراد پیامهای ناسالمی منتقل میشود؛ نظیر اینکه «تنها تو هستی که اهمیت داری و باید لذت ببری»، «خانواده مهم نیست» و «رابطهای که در آن باید تلاش کرد و وظایفی را به دوش کشید، رابطه نیست». اما دو عامل دیگر نیز در روابط خانواده تعیینکننده است؛ پایداری رابطه زوجین و رضامندی روابط آنان. به نظر من تا چند دهه قبل، ما روابط پایدار زوجین با رضامندی متوسط و کمترمتوسط را شاهد بودیم و امروز این پایداری تضعیف شده است و ما شاهد افزایش آمار طلاق هستیم؛ بهویژه در دهه گذشته.
نقش نظارتی، حمایتی و مراقبتی خانواده در سالهای گذشته نسبتبه ادوار قبل تا حد زیادی کمرنگ شده است. فکر میکنید این اتفاق تحتتأثیر چه عواملی افتاده است و آیا کمرنگ شدن این نقشها لزوما منفی است؟
به نظرم خانواده را هم میتوانیم به یک جامعه تعبیر کنیم و هم به یک سیستم زنده فردی. من آن را به فرد تعبیر میکنم؛ چون مثالهای آن ملموستر است. هرکدام از ما بهعنوان یک فرد با نیازهایی پایهای مواجهیم؛ مثل خوراک، مسکن، احساس امنیت، دوست داشتن و دوست داشته شدن و.... هرکدام از این نیازها اگر تأمین نشود، جلوههایی از شخصیتمان بروز پیدا میکند که شاید غریب باشد.
در جامعه ایران، ما با حوادث مختلفی مواجه بودهایم؛ نظیر تحریمهای بینالمللی، تجربه جنگ و تهدید، نابسامانیهای اقتصادی و بسیاری از حوادث دیگری که ما را تحتتأثیر قرار میدهند. حال خانواده هم نظیر فرد، نیازهای پایهای دارد که تحتتأثیر عوامل متعددی قرار میگیرد. یکی از نیازهای پایهای خانواده، این است که اعضای آن با یکدیگر وقت بگذرانند. در جامعهای که پدر خانواده نمیتواند با هشت ساعت کار کردن، مایحتاج خانوادهاش را به دست بیاورد و لازم است دو یا سه شیفت کار کند و درنتیجه آن گفتوگو و تعاملش با خانواده به حداقل برسد، ما چگونه میتوانیم انتظار داشته باشیم که نهاد خانواده همان کارکردهای اصلی نظارت و مراقبت را داشته باشد؟ نهتنها پدر که اکنون مادر هم کمتر در محیط خانواده حضور دارد و بخشی از بار اقتصادی هم بر دوش اوست. زمانی که یک یا هر دوی آنان بیش از زمان استاندارد مجبورند بیرون از خانه کار کنند و بازهم با تغییر قیمتها دغدغه معیشت داشته باشند، قطعا بر خانواده فشار زیادی وارد میشود و اجازه نمیدهد بسیاری از کارکردهای خود را انجام دهد.
تأمین نکردن نیازهای پایهای و اساسی در تصمیم خانوادهها برای اقبال نداشتن به فرزندآوری نیز اثرگذار است. حال پرسش این است که چه اتفاقی افتاده که کارکردهای خانواده تضعیف شده است؟ من فکر میکنم چند دلیل مهم داشته باشد؛ نخست همانطور که توضیح دادم، نیازهای اساسی و پایهای رها شده است. نکته دیگر اینکه در روانشناسی دو موقعیت را بهصورت تطبیقی بررسی میکنند؛ حضور در جنگ یا زندگی دائم در هراس از جنگ؟ و اتفاقا موقعیت دوم، فشار بیشتری را بر افراد وارد میکند؛ چراکه موقعیتی که در آن قرار دارند، پیشبینیناپذیر است. این پیشبینیناپذیری شرایط، عامل دیگری در تضعیف کارکردهای خانواده است و دیگر آنکه فکر میکنم ما تسلیم شدهایم. درست است که نیازهای پایهای وجود ندارد و شرایط نیز پیشبینیناپذیر است، اما باید ببینیم که اکنون چه داریم و برای رفع مشکلات چه میتوانیم بکنیم، اما این نگرش حاکم نیست و گویی خانوادهها تسلیم شدهاند. در شرایط بحران ما باید تلاش متفاوتی کنیم.
تصور کنید در اتاقی هستیم که دمای آن بهشدت اُفت میکند، اما هیچ وسیله گرمایشی نداریم. میتوانیم کار خاصی نکنیم و صرفا بگوییم چرا گاز شهری به ما نرساندهاند، چرا هیچ وسیله گرمایشی موجود نیست و فقط در جای خود بنشینیم و منتظر تبعات سرما برای خود باشیم و هم میتوانیم از داشتههایمان استفاده کنیم و مثلا درز در و پنجره را بگیریم، لباس گرمتر بپوشیم و فعالیت بدنیمان را زیاد کنیم. به نظرم بازهم در این شرایط بحرانی، میتوان دست به اقداماتی زد و از خانواده مراقبت کرد؛ مثلا خانوادهها میتوانند یک وقت کمّی اندک را به یک وقت کیفی بزرگ بدل کنند؛ تلفنهای همراه را کنار بگذارند و با یکدیگر گفتوگو کنند، از تجربیات روزی که گذراندهاند، با یکدیگر بگویند. ما همواره فکر میکنیم حتما باید معجزاتی بزرگ رخ دهد تا حال خانوادهها خوب شود، اما روانشناسان میگویند که تغییرات بزرگ از تغییرات کوچک آغاز میشود و همین تغییرات جزئی میتواند زندگی خانوادگی ما را شادمانتر کند.
دیگر آنکه ما باید بهجای فردگراییِ مخرب و توجه صرف به اموری که لذت شخصی فارغ از هر موضوع دیگری را بهدنبال دارد، بهسمت فردگرایی سالم برویم؛ یعنی اینکه به منافع خود توجه کنیم، اما مراقب باشیم که از جیب افراد خانواده و اطراف خود خرج نکنیم؛ مثلا اگر قرار است با دوستانمان وقت بگذرانیم، نباید مزاحمتی برای دیگر اعضای خانواده درپی داشته باشد یا پیش از هر اقدامی باید بدانیم که مسئولیت ما در خانه و در قبال خانواده چیست و آیا سهمیهمان را بهعنوان یک عضو خانواده، پرداخت کردهایم یا نه. فردگرایی سالم، اجازه شلختگی، بیبندوباری و بیمسئولیتی را به ما نمیدهد.
در سالهای اخیر از کارویژههای خانواده تا حد زیادی به نفع خیابان و گروههای دوستی کاسته شده و خانه برای بسیاری به خوابگاه تبدیل شده است. علت این وضعیت چیست؟
خانواده کارکردهای متفاوتی دارد و این کارکردها در درون خانواده معنا پیدا میکنند. کارکردهایی مثل هدفگذاری، برنامهریزی، تعامل مشترک و.... وقتی که نهاد خانواده از وضعیت سالم خود فاصله میگیرد و «باهم بودن» به وضعیتِ برای هرکه «هرچه پیش آید، خوش آید» تغییر میکند، به یکباره میبینیم با خانوادهای مواجهیم که هرکدام از اعضای آن، انرژی خود را از جای دیگری میگیرند و تنها در زیر یک سقف میخوابند. آیا این وضعیت سالم است؟
روانشناسان سلامت با تحقیقات بسیار باوجود تأکید بر وجود فشارها در نهاد خانواده، همچنان سلامت را در این نهاد دنبال میکنند و بر روابط صمیمانه، متعهدانه، تعاملی و مشترک در درون خانواده برای دستیابی به اهداف مشترک تأکید میکنند.
مثلا تحقیقات نشان میدهد که ارتباط مستقیمی میان کاهش امراض قلبی و عروقی و رضایتمندی زوجین وجود دارد یا روانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که ارتباط مستقیمی میان کاهش بیماریهای روانتنی و روانی و رضایتمندی خانواده وجود دارد. به نظرم ما سلامت را و اینکه در کجا میتوانیم آن را محقق کنیم، فراموش کردهایم. ممکن است ما خوشیهایی را در محیطهای دیگر بهصورت موقتی تجربه کنیم، اما اینها تنها بهمنزله دوپینگ یک ورزشکار برای مسابقهای خاص است و نه تجربهای ماندگار و مستمر.
نکته دیگری که کمتر به آن توجه میشود، این است که در محیط خانواده بهعنوان یک عضو مسئولیتهایی داریم و در قبال آن باید پاسخگو باشیم و این سبب میشود تا در روابط مستمر احساس رنجیدگی بکنیم یا سبب رنجش دیگری شویم، اما در رابطه دوستانه هدف، خوشگذرانی است و بسیار نادر است که افراد باعث رنجش یکدیگر شوند؛ چون جمع میشوند تا با یکدیگر بگویند و بخندند. همچنین در رابطه دوستانه، ما مراقبت میکنیم تا اقدامی نکنیم که از گروه دوستانه اخراج شویم، اما در خانواده، ما با این ترس اخراج مواجه نیستیم و درنتیجه تنها به دلخواه خود رفتار میکنیم.
بدین ترتیب مراقبتی را که ما در روابط دوستانه خود درنظر میگیریم، در خانواده لحاظ نمیکنیم، بنابراین در خانواده بیش از گروه دوستان دچار مشکل میشویم. با درنظر گرفتن هدفها و متغیرهای فراوان در خانواده که امکان تعارض را افزایش میدهد و بر روابط افراد تأثیر میگذارد، ما باید مهارتهای مختلفی را یاد بگیریم؛ مهارت گفتوگو، مهارت مسئولیتپذیری، مهارت حل مسئله، مهارت صبوری و انعطاف و... و اتفاقا با کسب این مهارتهاست که میتوانیم در جهت سلامت حرکت کنیم.
تا پیش از این برپایه نگرش سنتی، دوره تجرد، یک دوره موقتی و نقص فردی تلقی میشد تا فرد ازدواج کند و به کمال برسد، اما حال این تلقی دچار تزلزل شده و تجرد بهعنوان یک سبک زندگی، مورد توجه قرار گرفته است. این تمایل به تجرد چگونه تحلیلشدنی است و چه پیامدهایی میتواند داشته باشد؟
من فکر میکنم جوانان در جامعه ما بیش از تجرد کامل، یک نوع تأهل متفاوت را تجربه میکنند. منظور از تأهل متفاوت، یک نوع ارتباط غیررسمی و پنهانی است. اگر توجه کنیم، تا زمانی که به سن استقلال برسیم، پیشنهاد ابیشتر روانشناسان، تعامل با یک همراه زندگی است و تأکید میکنند که این مهم بسیار کمککننده است؛ برای آنکه هم افراد به اهداف خود برسند و هم از اختلالات روانشناختی نظیر اختلالات خلقی و شخصیتی در امان بمانند.
کلام آخر؟
توصیه من به خانوادهها و خاصه زیرگروه نخستین، یعنی زوجین، این است که تلاش کنید انعطافپذیری روانشناختی خودتان را افزایش دهید. منظور از انعطافپذیری روانشناختی به زبان ساده، توانایی سازگاری با یک موقعیت همراه با پذیرفتن، آگاهی و تمرکز بر آن موقعیت و اقدام مؤثر مبتنیبر ارزشهای شخصی است. این یعنی وقتی ما با موقعیتی مواجه هستیم که خوشایندمان نیست، بهجای دست روی دست گذاشتن و غصه خوردن، ابتدا این موقعیت را بپذیریم و بعد با شرایط و امکانات خود، بهترین عملِ ممکن را انجام دهیم تا طرف مقابلمان نیز این موقعیت را مبتنی بر شرایط خود ببیند و درک کند.
بسیاری در شرایط کنونی، یک رابطه عاشقانه را رابطهای میدانند که همواره در آن حسوحال خوبی داشته باشند، اما خبر بد برای این افراد این است که امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که هر رابطهای با بالاترین نشئگی، بیشترین زمانی که پایداری دارد، بین ۶ تا ۱۸ ماه است و در موارد بسیار نادر تا ۳ سال ادامه خواهد داشت. درنتیجه رابطهای حال ما را خوب نگه خواهد داشت و به سلامت ما کمک خواهد کرد که هر لحظه از آن مراقبت و به آن توجه کنیم. امیدوارم کانون همه خانوادهها گرم باشد و در شرایط سخت کنونی که همه آن را تجریه میکنیم، بیشتر حواسمان به یکدیگر باشد.