صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از حال وهوای دانش آموزان مشهدی در روز بازگشایی مدرسه‌ها | به تماشای مهر

  • کد خبر: ۲۹۰۰۰۳
  • ۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۹
بعد از مدت‌ها انتظار برای بچه‌محصل‌ها و خانواده‌هایشان، مهر ۱۴۰۳ از راه رسیده و مدرسه‌ها باز شده است و خیابان‎‌‎ها و کوچه‌وپس‌کوچه‌های مشهد با روز‌های گرم و تابستانی قبل یک فرق اساسی دارد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ همیشه پیش از اینکه فکر کنی، از راه می‌رسد. زودتر آمدن غروب و نرم‌نرمک سرد شدن هوا و بیرون آمدن لباس‌های گرم از بقچه‌ها، یعنی اینکه تابستان دارد تمام می‌شود و مهرماه در راه است. هیچ اتفاق دیگری هم که برایت نیفتد، بازار‌های شلوغ و رفت‌وآمد و هیاهو، جریان زندگی را برایت جدی‌تر می‌کند و این یعنی فصل نورسیده با همه فصل‌ها فرق دارد. شلوغی فروشگاه‌های بزرگ و کوچکی که کالاهایشان ربطی به بازگشایی مدارس دارد و بازارگرمی‌شان از نیمه‌های شهریور شروع می‌شود، بیشتر به چشم می‌آید.

آماده شدن برای سال تحصیلی و مدرسه، معمولا با خرید وسایل موردنیاز دانش‌آموزان شروع می‌شود؛ از لباس و روپوش و کیف و کفش گرفته تا دفتر و مدادپاک‌کن و... که حالا بیشتر آنها فانتزی و شیک و امروزی هستند و چشم‌نواز. حالا بعد از مدت‌ها انتظار برای بچه‌محصل‌ها و خانواده‌هایشان، مهر ۱۴۰۳ از راه رسیده و مدرسه‌ها باز شده است و خیابان‎‌‎ها و کوچه‌وپس‌کوچه‌های مشهد با روز‌های گرم و تابستانی قبل یک فرق اساسی دارد.

باز آمد بوی ماه مدرسه

صبح، شلوغ و پرهیاهو شروع می‌شود. دانش آموزان تلاش می‌کنند تا قبل از بلند شدن صدای زنگ صبحگاه، خودشان را به مدرسه برسانند. پدر و مادر‌های زیادی بچه هایشان را تا مدرسه مشایعت می‌کنند. برای خیلی‌ها بزرگ و کوچک بودن فرزندشان فرقی ندارد. همراهی‌ها از دوران ابتدایی شروع می‌شود و به پایه‌های بالاتر می‌رسد، حتی برخی دانش آموزان مقطع متوسطه هم با همراهی والدین، سال تحصیلی را شروع می‌کنند.

پسر‌هایی که پشت لبشان تازه سبز شده و قد برخی شان از پدر و مادرشان هم بلندتر شده است، انگار خجالت می‌کشند توی این سن وسال با همراهی والدین، راهی مدرسه شوند، اما حساب این پدر و مادر‌ها که دلشان از دیدن قد کشیدن بچه هایشان غنج می‌رود، با همه فرق دارد.   

شروع یک روز خاص‌

نمی‌دانیم روایتمان را از کدام مدرسه شروع کنیم. ابتدایی، راهنمایی، متوسطه، دخترانه و پسرانه، پایین یا بالای شهر، مدرسه نمونه یا دولتی، همه و همه یک روز خاص و تازه را شروع کرده اند. اولین چیزی که بر سردر تابلو‌های فلزی و رنگ به رنگ مدارس به چشم می‌آید، پیام‌های تبریک شروع سال تحصیلی جدید به دانش آموزان است که در قالب بنر‌های بزرگ و کوچک نصب شده است.   

بیشتر متولیان مدارس، اسپند دود کرده اند و بچه‌ها را از زیر قرآن رد می‌کنند تا آینده سازان این مرزوبوم به برکت کتاب خدا سربلند باشند. بوی اسپند در هوای صبحگاه پاییزی حسابی می‌چسبد. ناظم‌ها هنوز هم قوانین خودشان را دارند و از همین اولین روز مدرسه تأکید می‌کنند که بچه‌ها آن‌ها را رعایت کنند و منظم و مرتب در صف بایستند. در برخی مدارس، بچه‌ها هنوز هم به سبک گذشته، بلند از جلو نظام می‌گویند و مرتب و پشت سر هم در صف می‌ایستند. 

کلاس اولی‌ها انگار اجتماعی‎تر شده اند و زود با فضای جدید و هم کلاسی هایشان دوست می‌شوند؛ مثل افشین هفت ساله که قبل از اینکه برود میان هم کلاسی هایش، خیال مادرش را راحت می‌کند که مراقب خودش هست و خوب درس می‌خواند تا خلبان شود؛ آرزویی که ظاهرا با خواسته پدر و مادرش هم مشترک است و باید برای رسیدن به آن حسابی زحمت بکشد و درس بخواند. مادرش می‌گوید: کلی ذوق پوشیدن لباس فرمش را داشته و از وقتی آن‌ها را گرفته است، مرتب می‌گوید «دیگر بزرگ و آقا شده ام».   

برای برخی‌ها هم همه چیز دوباره از نو شروع می‌شود، حتی اگر کلاس اولی نباشند. سجاد بلوچی، دانش آموز پایه متوسطه دبیرستان امید انقلاب، کلی از شروع مدرسه‌ها کِیفش کوک است و با خنده می‌گوید: «نه اینکه فکر کنید عاشق درس خواندن هستم، نه، من از بچه‌های شر مدرسه ام و پایه شلوغ بازی». ظاهرا در سال‌های تحصیلش کلی هم تذکر انضباطی گرفته است تا قانون مدرسه را رعایت کند و آرام باشد و قولِ خوب درس خواندن داده است.

می‌خندد و ادامه می‌دهد: «البته به قول ما زیاد اعتماد نکنید. همه بچه‌ها که مثبت و درس خوان نمی‌شوند. بین بچه محصل‌ها یکی هم مثل من درمی آید، اشکالی دارد؟». از اینکه این قدر همه چیز را راحت می‌گیرد، ما هم خوشمان می‌آید، اما از سجاد قول می‌گیریم به خاطر آینده اش خوب درس بخواند. «چشم» بلندوبالایی می‌گوید.   

دوباره مانده ایم بین این همه مدرسه و پدر و مادر‌هایی که فرزندانشان را همراهی می‌کنند، سراغ کدام یک برویم. ترجیح می‌دهیم بین رفت وآمد‌های آن‌ها قدم بزنیم و تماشایشان کنیم، اما قرعه فال به نام ما افتاده است که روایتگر حال وهوای صبح اول مهر دانش آموزان شهرمان باشیم.   

مرور خاطره‌ها

موضوعی که تازه به چشم مان می‌آید، نام مدرسه هاست که به تیتر روزنامه می‌ماند. انگار نام بیشتر آن‌ها در روز‌هایی که همه چیز رنگی از انقلاب و دفاع مقدس داشته، انتخاب شده است: ۲۲ بهمن، امید انقلاب، معراج، شهیدمفتح، شهید احمد محدث. البته نام خیران و واقفانی که زمین اهدا کرده اند یا در ساخت مدارس یاریگر بوده اند، هم بر سردر خیلی از آن‌ها جا خوش کرده است. فضای برخی مدارس هم با نقاشی دیواری شهدای مدافع حرم، مزین شده است. همچنین تصویر شهدای انرژی هسته‌ای بر دیوار ورودی هنرستان شهید احمد محدث، خودنمایی می‌کند.   

حسین محمدی، پدر یک دانش آموز دبیرستانی است که به گفته خودش در انتخاب مدرسه، وسواس فراوان به خرج داده است. او بازنشسته آموزش وپرورش و فرهنگی است و اعتقاد دارد که تأثیر مدیر و معلمان مدرسه بر موفقیت دانش آموز خیلی زیاد است، حتی بیشتر از همه هم کلاسی ها.

محمدی هم مثل همه پدر و مادرها، دغدغه آینده دخترش را دارد و‌ می‌گوید: کلی پرس وجو کردیم تا در محدوده محل زندگی مان، بهترین گزینش را داشته باشیم. فرناز را صبح از زیر قرآن رد کردیم و به صاحب آن سپردیم. امیدوارم همه بچه‌های این سرزمین در آرامش و امنیت درس بخوانند و پیشرفت کنند و در آینده از خدمتگزاران امین و متعهد جامعه باشند. این آرزوی همیشگی من است.   

برخی هم حال وهوای متفاوت تری دارند؛ مثل طاهره محمدزاده، مادر سیده نعیمه حسینی که با هر کلمه و عبارتی که‌ می‌گوید، انگار خاطرات دوران تحصیلش را پیش چشمانش می‌بیند. خودش در همین مدرسه‌ای که دخترش مشغول تحصیل است، درس خوانده است.

یادش از روز‌های گذشته می‌آید که مثل برق و باد گذشت. دلش می‌خواهد چشم هایش را ببندد و به همان روز‌ها برگردد. چندبار برای گفتن عبارتی مکث می‌کند و با بغض این واژه‌ها را بیان می‌کند: «مادرم درست همین جایی که من ایستاده ام، منتظر بود که من سر کلاس بروم و حالا چند سال است که دیگر ندارمش».   

تلخی این عبارت را صدای بلند صلوات بچه‌های درصف ایستاده می‌شکند. یک ظرف پر از شکلات، کنار منقل اسپند، توی سینی طلایی دست ناظم مدرسه است و آن را جلوی تک تک دانش آموزانی می‌گیرد که در حال رفتن به کلاس درس هستند. شیطنت برخی از آن‌ها گل می‌کند؛ سینی که مقابلشان گرفته می‌شود، چند دانه اسپند را با لبخند برمی دارند و دور سر می‌چرخانند و توی منقل می‌ریزند.   

*برای دل خودم آمدم

نام دختر منصوره قدمگاهی، «فرناز» است؛ دانش آموز دوره اول متوسطه. خودش این طور تعریف می‌کند: من هم مثل فرناز منتظر این روز بودم. شاید باورتان نشود، یک هفته است چشم می‌کشم تا صبح اول مهر، او را همراهی کنم. حقیقتش را بخواهید، بیشتر هم به خاطر دل خودم و مرور خاطرات بود که دوست داشتم بیایم.   

به نظر او مدارس هنوز هم شباهت زیادی به دورانی دارد که خودش درس می‌خوانده است. با همان شیفت بندی‌ها و همان چرخشی شدن شیفت‌ها و و سر صف ایستادن‌ها و کلاس‌های فوق برنامه و.... حالا که فرصتش پیش آمده است، دوست دارد خاطرات آن روز‌ها را زنده کند.

می‌گوید: شیفت‌های صبح معمولا خاطره سازتر بود و همه چیز با صدای زنگ صبحگاه شروع می‌شد. معمولا به ترتیب قد توی صف می‌ایستادیم. صف صبحگاه یک تریبون تازه بود برای خبر‌های جدید و تذکر‌های جدی؛ به خصوص وقتی که امتحان‌های ثلث اول نزدیک بود. من هر وقت گذرم به مدرسه می‌افتد، همه این خاطرات برایم زنده می‌شود. شاید آن روز‌ها اضطراب شب‌های امتحان را داشتم، اما حالا افسوس می‌خورم که چقدر زود همه چیز تمام شد و کاش قدرش را‌ می‌دانستیم. برای لحظه ای، دل ما هم پر از کاشکی‌ها می‌شود، اما باید بگذاریم و بگذریم تا وقت تمام نشده است.   

تأثیر محبت در کلاس

دیدن برخی صحنه ها، عجیب تماشایی است؛ مثل دانش آموزان پسر مقطع ابتدایی که با دیدن معلم سال گذشته شان، حسابی ذوق کرده اند. محسن آزادی خواه هم از این استقبال حسابی ذوق زده شده و در محاصره بچه‌ها گیر افتاده است، انگار تک تک آن‌ها منتظرند تا آموزگارشان با مهر روی سرشان دستی بکشد. آقای آزادی خواه، معلم پایه چهارمی است و این عادت دوستانه را دارد که هنگام صحبت با دانش آموزان، گاهی هم از سر مهر روی سرشان دست می‌کشد. می‌گوید: باور ندارید که همین حرکت ساده چقدر تأثیرگذار است و کلی از آن نتیجه دیده ام.   

البته بین این همه دانش آموز، سرحال نبودن برخی از آن ها، لطف و شیرینی صبح اول مهر را کم می‌کند. رضا، دانش آموز پایه دهم هنرستان در رشته صنعت و فلز است، اما هنوز ثبت نامش نکرده‎اند. کلی از مدارک او دست پدرش است. راهی آموزش وپرورش کل هستند تا ببینند بالاخره با ثبت نام او موافقت می‌شود یا نه. پدرش می‌گوید: بهانه مدیران، تکمیل شدن ظرفیت مدرسه است،  آیا به نظر شما دلیل موجهی است؟   

برای برخی‌ها هم اول مهر با روز‌های شهریور فرقی نمی‌کند؛ مثل محمدمهدی که در یک مدرسه نمونه در رشته تجربی درس می‌خواند و تمام تابستان خود را در کتابخانه مدرسه، مشغول مطالعه و تست زدن برای کنکور بوده است. می‌گوید: دعا کنید رشته دندان پزشکی مشهد قبول شوم تا خستگی از تن من و خانواده ام بیرون بیاید.   

حال وهوای مدارس عجیب به دل نشستنی است و دوست نداریم به این راحتی‌ها از دستش بدهیم. با آقای اکبری، معلم شیمی پایه دهم در دبیرستان قدیمی آیت ا... کاشانی، هم کلام می‌شویم. او‌ می‌گوید: امروز را گذاشته ایم برای حال واحوال و رفع دلتنگی. هرچند حالا فضای مجازی و گروه‌های مختلف، این دلتنگی‌ها را کمرنگ می‌کند.   

وقت تنگ است و باید برگردیم. با اینکه خیلی‌ها بر این باورند که سبک وسیاق مدارس تغییری نکرده است، ما فکر می ‎کنیم مدرسه‌های حالا خیلی مجهزتر شده اند و با زمان ما فرق دارند؛ با زمانی که کلاس‌ها فقط ده، پانزده نیمکت داشت و شلوغ و پرجمعیت بود. همان زمانی که معلم‌ها یک دفترنمره بزرگ داشتند و کلاس‌ها یک تخته سیاه بزرگ و چند گچ سفید و رنگی، اما همان وقت‌ها هم مهر پر از مهربانی بود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.