صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

هر زنی که به عزای همسر رزمنده اش می‌نشیند انگار یک بار سراپای راضیه سیاه پوش می‌شود. راضی به رضای دل اوست، اما از تصور نبودنش، ترس عین بختک می‌افتد نفسش را می‌گیرد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ راضیه خانم همین طور که دستگیره‌های تخت را فشار می‌دهد، سعی می‌کند حواسش را به دعای کمیل پرت کند. فاصله بین درد‌های زایمانش را با صدای حاج صادق سپری می‌کند که چند ساختمان آن طرف‌تر از بیمارستان جرجانی توی حسینیه اعظم مشغول قرائت دعاست و صدای دل نشین مناجاتش از پنجره‌های اتاق زایشگاه به داخل می‌ریزد. راضیه نفسش را در سینه حبس می‌کند و برای فرار از درد زایمان به مرور سال‌های زندگی مشترکش می‌نشنید. زندگی با مردمی که در بحبوحه انقلاب با او آشنا شد. 

پیش از فعالیت‌های میدانی، صادق فقط همسایه کوچه کناری بود که کمی بعدتر با وصلت خواهر راضیه و عموی صادق، فامیل شده بودند. خواهرهایش توی مدرسه از دوستان راضیه بودند و مابقی داستان به مسجد جزایری می‌رسید. به شب‌هایی که نوارکاست‌های امام (ره) را پیاده می‌کردند و پسر‌ها دسته‌های اعلامیه را برای تکثیر زیر بغل می‌زدند و تا دیروقت پا به پای هم کار می‌کردند. آن شب راضیه و خواهر‌های صادق مانده بودند کلیشه‌های امام (ره) را درست کنند تا پسر‌ها بتوانند تصویر امام (ره) را با اسپری روی دیوار کوچه‌ها ثبت کنند. 

کار به درازا کشیده بود و ماه داشت به عمق شب کشیده می‌شد. کوچه‌های خلوت و تاریک شب‌های پیش از انقلاب، جای قدم زدن سه چهار دختر نوجوان محجبه نبود. آن شب را به وضوح خاطرش هست. صادق، با چشم‌های محجوب و غیرتی برادرانه، آن‌ها را تا خانه همراهی کرد. انقلاب به ثمر نشسته بود که صادق آهنگران با همان یک دست لباس تنش، آمد خانه مرضیه خانم و او را از پدر ومادرش خواستگاری کرد. جوانی با شمایل صادق از جرگه انقلابی‌های مذهبی، رؤیای دختری، چون راضیه بود. درد‌ها شدت می‌گیرد و راضیه با لبخند از انقباضات پیاپی عبور می‌کند، وقتی خاطرش می‌آید چای روز خواستگاری اش دست نخورده برگشت آشپزخانه.

آن روز را روزه گرفته بود به رسم دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌های هر ماه. چه می‌دانست صادق و خانواده اش برای خواستگاری می‌آیند. جواب مثبت را سربسته با زبان روزه توی سینی چای گذاشت در حالی که با خیال شیرین وصلت پیش رو، افطار کرده بود! دقیقه‌ای بعد محمدعلی، اولین ثمره زندگی صادق و راضیه به دنیا آمد. دعای کمیل که تمام شد، حاج صادق برای اولین بار پدر شده بود.

شمعی میان پروانه‌های دل سوخته

هر زنی که به عزای همسر رزمنده اش می‌نشیند انگار یک بار سراپای راضیه سیاه پوش می‌شود. راضی به رضای دل اوست، اما از تصور نبودنش، ترس عین بختک می‌افتد نفسش را می‌گیرد. هربار آژیر خطر بلند می‌شود، حمله هوایی می‌شود، آمبولانس‌ها می‌ریزند توی خیابان ها، معلوم می‌شود پشت خط اتفاقات سهمگینی افتاده که ترکشش رسیده به شهر. 

همین طور دسته دسته رخت توی دلش می‌شورند بی خبر از آنکه صادق دارد پشت خط چه می‌کند. کجاست. در چه احوال است. این طور وقت ها، صدایش از پشت تلفن مهربان نیست. بدخلقی می‌کند. تازگی‌ها دستگیرش شده در آستانه عملیات تازه، ترش رویی می‌کند که عاطفه بینشان کمتر شود تا اگر قسمت به شهادت بود، دل کندن ساده‌تر شود. تلاش مذبوحانه‌ای است. صادق آن چنان در دل راضیه رخنه کرده که با این شیطنت‌ها از چشم او نمی‌افتد. راضیه با چشم‌های نگران پای سجاده عاشورا می‌خواند و صادق پشت خط، در دل آتش و دود و خمپاره، غرق در عملیات است. 

شب‌های پیش از عملیات همان لحظاتی که راضیه تسبیح به دست دور خانه راه می‌رفت و بچه را سرشانه اش آرام می‌کرد، صادق دوزانو می‌نشست توی سنگر و مثل شمعی میان پروانه‌های دل سوخته، لب به نوحه باز می‌کرد. رزمنده ها، با چشم‌های مشتاق و اشک آلود همراهی اش می‌کردند و او تمام آنچه در چنته داشت به دل قافیه‌ها می‌ریخت و هر دقیقه دل‌ها را به سمتی می‌کشید. گاهی به نینوا گاهی به کربلا.

بلبل خوش الحان امام (ره)

این بار که صادق از خط برگشته، یک راست راهش را گرفته برود نماز جمعه برای اجرای مراسم. چند هفته‌ای می‌شود شایعه شده عراقی‌ها صادق آهنگران را اسیر کرده اند. این را رادیوی عراق گفته و اسمش را گذاشته «بلبل خمینی». غافل از اینکه آن رزمنده ایرانی که پس از یک عملیات ناموفق به دست عراقی‌ها افتاد، یکی بوده شبیه به صادق. اما آن قدر حضور او در جبهه سر زبان‌ها افتاده بود که اسیر کردنش به دست بعثی ها، یک دستاورد به شمار می‌آمد.

حالا آمده بود نماز جمعه تا قبراق و سرزنده با اجرای قطعه‌ای حماسی، روی تمام شایعات خط بکشد: «با نوای کاروان، باربندید هم رهان/ این قافله عزم کرببلا دارد.» حالا نه تنها نوای او بار دیگر میان مردم به سلامت شنیده شد که قطعه‌ای اثرگذار و امیدبخش به گوش رزمندگان رسید. اجرا که تمام شد، محمدقهرمانی، هماهنگ کننده برنامه‌های صادق آهنگران از تصویربردار مراسم خواست قطعه اجرا شده برسد به صداوسیما. 

پیشنهاد شد این قطعه مکررا از سیمای ملی پخش شود. شب عید سال ۱۳۶۲، پیش از شروع اخبار شبانگاهی، آرم اخبار به نوحه «با نوای کاروان» تغییر کرده بود. شعر را آقای معلمی نوشته بود. شاعر بیش از ۹۰ درصد آثار آهنگران که شانه به شانه یکدیگر، حافظه سمعی تاریخ جنگ را پرکرده بودند از اشعار و نوا‌های ماندگار. آثاری که با هربار شنیدن آن، خاطرات تلخ و شیرین سال‌های دفاع مقدس، لبخندی محو و آشنا روی لب ایرانیان می‌نشاند.

شاید اگر جنگ ایران و عراق رخ نمی‌داد، حاج صادق آهنگران همان صادق آهنگری باقی مانده بود. جایی حوالی یک رشته فرهنگی که از قدیم الایام در حوزه علاقه مندی هایش بود. اما جنگ آمد. تمام شد. ولی حاج صادق آهنگران از یاد نرفت. صدای حاج صادق، عین سربند رزمنده ها، عین بند پوتین سربازان مدافع وطن، وصله جدانشدنی از پیکر هشت سال دفاع مقدس بود. محکم و استوار و ماندنی.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.