به گزارش شهرآرانیوز؛ سکته مغزی، پیرمرد خانه کناردستی مان را با دنیا بیگانه کرده است. او مثل تکهای گوشت افتاده است کنار خانه، اما هرکسی را که می بیند، لبخند از لبش محو نمیشود، نگاهش مهر دارد و مهربان است. خدا صحت و سلامتی بدهد به همه پیرمردها و پیرزنهایی که عمری، کوچهها و خیابانهای روزگار را زیر پا گذاشته اند و حالا خموده و فروریخته، چشم به دری دارند که مگر یکی آن را بگشاید!
روز سالمند بهانهای شد تا برویم سراغ آنها. هرچند صحبت درباره مشکلات سالمندان که بسیاری از آنها به دلیل وضعیت نامناسب معیشتی با چالشهای زیادی به ویژه در حوزه درمانی و حمایتی مواجهاند، زیاد است و ما هم پیشتر در گزارشهایی مانند «بازنشستگی دوران فراغت یا مرارت؟» به آن پرداختهایم، اما امروز نمیخواهیم کامتان را در روزی که به یاد بزرگترهایمان نامگذاری شده است، تلخ کنیم. به همین دلیل سراغ نیمه پر لیوان زندگی این قشر دوستداشتنی رفتهایم. پس همین ابتدا میگوییم منتظر گزارشهای بعدی شهرآرا هم از مشکلات ریز و درشت سالمندان باشید.
هنوز دستمان را از روی زنگ برنداشته ایم که در رو به فضای سبز باز میشود. حیاطی بزرگ و نسبتاوسیع پیش رویمان است. با اشتیاق به درون مجموعه پا میگذاریم. خانهای که هنوز سبزسبز است و برگ درختانش از دستبرد پاییز درامان مانده است.
آهسته آهسته قدم برمی داریم و با خودمان تمام تصویرهایی را که از خانه سالمندان در ذهن داریم، مرور میکنیم. چشمهایی که نگران و آمیخته به هراس و ترس است، نیمه شبهای سخت و تاریک و حنجرههای فرسوده از صدای خرخر و تکه تکه سرفههای کوتاه و بلند و جعبههای دارو که روی هم سوار شده اند و آدمهایی که انگار به آخر خط رسیده اند.
در همان مسیر بالا رفتن و رسیدن به پله آخر، تعدادی از ساکنان و اهالی این مجموعه در مسیر راهمان قرار میگیرند. ته چشم هایشان انگار پر از امید است. حالا خیلیها به استقبالمان آمده اند؛ جمشید پاطلا، احمد قلب طلا و محمود. انگار نه انگار سن وسالی از آنها گذشته است. بعضی هایشان عجیب بازیگوش هستند؛ همه آنهایی که عمرشان را پای تلاشها و خطرهای زندگی شان گذاشته اند، اما برخلاف تصور پیشین ما، زندگی شان پر از طراوت است.
نگاهمان اطراف را میپاید و به تخته سفیدی گیر میکند که آمار افرادی که در مجموعه زندگی میکنند، با خط درشتی رویش نوشته شده است. محسن بذرافشان که با کمک همسرش مجموعه را راه اندازی کرده است، با ساکنان آن قدر صمیمی است که آنها را بابا و مامان صدا میکند. خودشان هم روی هم اسم گذاشته اند و دنیای قشنگی ساخته اند. باید باشید و ببینید. گاهی ما آدمها در روزها و شبهایی که پشت سر هم میآیند و حسابی مشغولمان کرده اند، یادمان میرود که برخی قسمتهای زندگی آن طور که ما فکر میکنیم، تلخ و ملال آور نیست و دست خودمان است که دنیایمان را چطور بسازیم، حتی در خانه سالمندان.
ساختمان، جمع وجور و دنج و دوطبقه است با دو قسمت مردانه و زنانه. بو و عطر غذا حس زندگی و زنده بودن را دوچندان میکند. همین که در سالمندی هنوز بوی عطر لباسشان به مشام میرسد، یعنی اینکه چقدر دنیا را دوست دارند و برای روزهایش نقشه کشیده اند، شاید خیلی بیشتر از من و شما.
انگار برگشته اند به دوران کودکی، با همان معصومیت و شیطنت توأمان دانش آموزی که توی کلاس درس از نشستن سر میز طفره میرود و معلم و کلاس را میپیچاند. هرکدام کلی حرف برای تعریف کردن دارند؛ حرفهایی که حیات را به زندگی میبخشد، ماجرای سربازی رفتنها و عاشق شدن و زن گرفتنشان و چشم انتظاری برای به دنیا آمدن فرزندشان و بعد هم قد کشیدن و بزرگ شدنشان و همچنان هم عاشق ماندن.
خوش صحبتی شان زمان را از یاد آدم میبرد. به خودشان هم چندبار میگوییم. شوخ طبعی جمشید پاطلا، سر بقیه دوستانش را هم گرم میکند. میگوید: «با ما که بمانید، دوست ندارید برگردید». بیراه هم نمیگوید، حقیقت است. بین چند جفت چشم پرامید، یک دنیا حرف و سرگذشت است. هر لحظه که میگذرد، بیشتر باورمان میشود که بودن در اینجا بهتر از هزار نسخه پزشک برای درمان ناامیدی است. شاید خانه سالمندان آن قدرها که میگویند و ما فکر میکنیم، بد نیست.
به قول آقای بذرافشان، مدیر این مجموعه، که برای فعالیت در این حوزه رشته روان شناسی را در مقطع کارشناسی ارشد ادامه داده است، «ما هم منکر این موضوع نیستیم که بهتر است سالمندان، کنار خانواده باشند و به جرئت میتوانم بگویم هیچ فردی دوست ندارد عزیزش را برای مراقبت و نگهداری در خانه سالمندان بگذارد، اما باید بپذیریم که گاهی ناگزیریم و وجود این مراکز، ضروری است».
جمشید پاطلا که شهرتش را به این لقب، به خاطر پای مصنوعی اش دارد، در حق همه آنهایی که در مجموعه هستند، دعا میکند و این جملات را زمزمه میکند: «نمی دانید اینجا چقدر زندگی به جان آدم میچسبد؛ چون کنار آنهایی هستیم که شادیها و غصهها و دردها و لذت هایشان با ما مشترک است».
شوخ طبع و سرزنده است و کلی ماجرا برای تعریف دارد؛ از اینکه چطور با این مجموعه آشنا شده است تا روزهای بعد از آن که حساب سال هایش از دستش در رفته است و سرجمع همه این حرفها میشود اینکه: «لطف آقا امام رضا (ع) بوده است که عاقبت خوبی داشته ام، دست کم تا حالا» و بعد هم تعریف میکند: «یک پایم را در تصادف از دست داده بودم و لگنم هم شکسته بود و روی زمین میخزیدم. خدا خیر دنیا و آخرت بدهد به اینها (متولیان مجموعه)، برایم پای مصنوعی گرفتند و روبه راهم کردند. نه اینکه فکر کنید بچه هایم بی خیال من شده اند، اصلا و ابدا. خیلی زنگ زدند که برگردم، اما خودم اینجا را خیلی دوست دارم. خانواده من حالا به اندازه همه آنهایی که در این مجموعه هستند، بزرگ است».
اشاره میکند به تک تک آنهایی که در کار خدمات رسانی به سالمندان این مجموعه اند؛ از پرستاران گرفته تا آنهایی که دست پختشان «حرف ندارد» و غذاهای خوشمزه درست میکنند که تکراری هم نباشد. میخندد و ادامه میدهد: «هر روز منتظر هستیم که ببینیم غذای امروز چیست».
شاید فضولی به نظر بیاید، اما به او پیشنهاد میکنیم برگردد پیش بچه هایش که احتمالا دلتنگ نبودن بابا هستند، آن هم بابای به این خوش مشربی، اما حرف او یک کلام است: «تا روز آخر همین جا میمانم. خدا رحمت کند همسرم شهربانو را! او که رفت، دیگر دوست نداشتم در آن خانه بمانم. به پیشنهاد یکی از دوستانم به خانه سالمندان آمدم و حالا هم کلی خوشحال و راضی هستم».
احمدآقا یکی دیگر از اهالی این مجموعه است که میگوید: «بعد از حادثهای پایم شکست. همسرم مرحوم شده است و عروسم نگهداری ام می کرد. نمیگویم او مشکلی داشت؛ خودم دوست داشتم مستقل باشم. خیلیها پیشنهاد دادند زن بگیرم، اما ترجیح من این بود که خانه سالمندان را امتحان کنم و اگر خوب نبود، به فکر دیگری باشم. قرار بود چند ماه بیشتر نمانم، اما حالا ماندنم در این مرکز به چند سال رسیده است».
فرح سادات یکی دیگر از اعضای این مجموعه است. خانواده معتبر و آبرومندی دارد که همیشه با افتخار از آنها یاد میکند؛ به خصوص مادربزرگش که حافظ قرآن بوده و کلی از افراد را تعلیم داده است.
او آموزگار بوده است و در انجام دادن وظیفه اش کم نگذاشته و به خیلیها قرآن یاد داده است. حاصل زندگی مشترکش هم گویا چهار فرزند است که سه نفر از آنها در خارج کشور زندگی میکنند و یک پسرش هم پست مهمی در تهران دارد.
فرح سادات هم با این جمع دوستانه خو گرفته است و حسابی آن را دوست دارد و کنار مامان سیمین و بقیه حسابی خوش میگذراند. با اشتیاق تعریف چند وقت گذشته را میکند که برایش جشن تولد گرفته اند و کلی ذوق کرده است. میگوید: «سال بعد شما هم بیایید. از بودن کنار ما پشیمان نمیشوید». قول میدهیم اگر عمری باشد و زنده بمانیم و یادمان هم باشد، حتما برویم.
خیلی هایشان، اوقات فراغتشان را با خواندن کتاب و گوش کردن به موسیقی پر میکنند. یک نفر از میان آن جمع به کتابخانه مجموعه اشاره میکند و میگوید: «علاوه بر این ها، خیلیها که به دیدنمان میآیند، برایمان کتاب میآورند».
اتاقها تختهای چندنفره را شامل میشود. برخی قدرت پایین آمدن از تختها را ندارند و برخی هم بیشتر اوقات در خواب هستند. پرستارها لحظهای از حال آنها غافل نیستند. معمولا کارکنان مجموعه را با نام کوچکشان صدا میزنند. برخیهایشان هم محبوبیت بیشتری دارند؛ مثل خانم لطفی که هفت سال است تجربه کار با سالمندان را دارد و چند سال است همراه بچههای این مجموعه است. میگوید: «اغراق نمیکنم اگر بگویم روزهایی که نمیآیم، دلم برایشان تنگ میشود؛ به خصوص از چند سال گذشته که پدرم مرحوم شد. کنار اینها من آرامش میگیرم». دیگران هم با همین عشق و علاقه کارشان را انجام میدهند.
محسن بذرافشان و همسرش، وقتشان را گذاشته اند پای نگهداری از این سالمندان و اعتقاد دارند درکنار علم پزشکی که دارومحور است و درمان را بر این اساس میچینند، باید کار مداخله هم انجام شود. آقای بذرافشان میگوید: «من معتقدم کار باید به صورت گروهی انجام شود. ما یک تیم بیست وهفت نفره هستیم که از روان پزشک و پزشک داخلی و تیم پرستاران تشکیل شده است و وضعیت سالمندان را لحظه به لحظه رصد میکنند».
او اعتقاد دارد برخلاف خیلیها که برداشت خیلی مثبتی از این مجموعهها ندارند، وجود این مراکز برای داشتن یک زندگی پویا در سالمندی، یک ضرورت است.
بذرافشان سالمندان را به چند گروه سالمند مستقل، نیمه وابسته و وابسته تقسیم میکند: «خدمات را باید بر این اساس ارائه کنیم. براساس تعریف سازمان بهداشت جهانی، تا چند سال قبل، سن بازنشستگی تا شصت سال تعریف شده بود، اما به خاطر رعایت مسائل بهداشتی، اکنون این عدد به ۶۵ سال رسیده است».
او به عنوان کسی که سالها در این حوزه کار کرده است، میگوید: کار با سالمندان، تخصصی است و پیچیدگی خاصی دارد و نمیتوان سطحی از کنار آن گذشت و تخصص همه جانبه میطلبد.
بذرافشان میگوید: با توجه به اختلالات روانی و جسمی در سنین بالا، غالب خانوادهها برای نگهداری عزیزشان سردرگم میشوند و برخیها هم به استیصال میرسند، درحالی که در هر جامعهای ضرورت دارد گروهی برای سامان دهی زندگی سالمندان آموزش ببینند و کار را تخصصی شروع کنند و ادامه دهند؛ به خصوص اینکه در این دوره، سلولهای مغز تحلیل میرود و ما مشکل بزرگی به نام آلزایمر را هم داریم، قطعا تیم متخصص باید در این حوزه مداخله کند و این کار خانوادهها نیست؛ به همین دلیل نباید به مراکز سالمندی به دید منفی نگاه کنیم.
او توصیه میکند: «برای پیشگیری از این بیماری که بحران بزرگی است و درمان هم ندارد، باید از سالها قبل از رسیدن به کهولت، به فکر درمان باشیم و به زندگی مان نظم بدهیم. هرچه زندگی طبیعیتر باشد و خواب و استراحت و ارتباطات اجتماعی مان درکنار تغذیه به موقع باشد، بیشتر میتوانیم امیدوار باشیم که از این بیماری مصون میمانیم و سالمندی شاداب و پویایی خواهیم داشت. خلاصه اینکه برای نجات آدمهایی که دلمان را به زندگی قرص میکنند، همیشه راههای مناسب پیدا میشود و فقط باید کمی باورهایمان را تغییر دهیم».
حمیدرضا علیزاده رضایی، معاون امور توان بخشی بهزیستی خراسان رضوی، هم درباره خدماتی که بهزیستی برای سالمندان درنظر گرفته است، با بیان اینکه در این حوزه مراکز مختلفی خدمت رسانی میکنند، میگوید: مراکز شبانه روزی سالمندان شامل چهل مرکز فعال در استان و بیست مجموعه در مشهد است و در حوزههای مختلف توان بخشی، پزشکی و... به سالمندان خدمات میدهند و حدود ۱۷۰۰ نفر از این خدمات استفاده میکنند.
او ادامه میدهد: به اینها اضافه کنید مراکز روزانه سالمندان را که افراد میتوانند صبح به این مجموعهها مراجعه کنند و از خدمات توان بخشی و آموزشی آن بهره ببرند. به گفته علیزاده، علاوه بر این، طرح خانههای گروهی حمایتی سالمندان از سال ۱۳۹۹ اجرا میشود و ویژه افرادی است که شرایط جسمی خوبی دارند و نمیخواهند تنها باشند. اکنون ۱۰ مرکز در استان فعال است که یکی از آنها در مشهد دایر شده است و این مجموعهها تا ۱۰ نفر ظرفیت دارد.
او همچنین از خدمات دهی به سالمندان در منازل یاد میکند که برای حفظ سلامت فرد سالمند، خدمات پزشکی و توان بخشی و پرستاری بر حسب ارزیابی اولیه از وی، در منزل داده میشود.