صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

یادی از مرحوم حاج محمد خادم، کشتی‌گیر مشهدی | ستاره دنباله‌دار

  • کد خبر: ۳۰۱۸۹۹
  • ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۴
یادی از حاج محمد خادم، کشتی‌گیر مشهدی و مربی تیم ملی که در چهارم آذر ۱۳۹۹ درگذشت​.

به گزارش شهرآرانیوز؛ 

شیطنت‌های کوچه سرشور

خدابیامرز حاج ملاابراهیم، مرد با خدایی بود. سرش به کار خودش بود. صبح علی‌الطلوع کمر می‌بست می‌رفت سر زمین‌های کشاورزی‌اش در روستای ازغد و با صدای اذان ظهر، عمامه‌اش را می‌پیچید دور سرش می‌آمد مسجد. از خورد و خوراک و امکانات هم چیزی برای خانواده‌اش دریغ نمی‌کرد. اما این وسط، اصلا میانه خوبی با ورزش نداشت. 

از وقتی هم که آمده بودند مشهد، حریف این پسر آخری، محمد، نمی‌شد. تا چشم باز می‌کرد، توی کوچه‌ها بود. خانه‌شان بازار سرشور بود. صبح به صبح پاشنه کفشش را بالا می‌کشید و می‌چرخید توی کوچه‌ها دنبال حریف. سر دعوا با کسی نداشت. فقط دلش می‌خواست زورآزمایی کند. 

یک انرژی عجیب و غریبی داشت که فقط توی یک نبرد تن‌به‌تن می‌توانست تخلیه کند. هرچه ملاابراهیم ابرو به هم می‌کشید و مخالفت می‌کرد، محمد برای کشتی گرفتن مصمم‌تر می‌شد. دست آخر، درست در همان نقطه‌ای که داشت به سرخوردگی و افسردگی می‌افتاد، یکی دو نفر از هم‌محله‌ای‌ها، دستش را گرفتند و بردند باشگاه خیام. جایی که جوان‌ها، به اصول و قاعده کشتی می‌گرفتند. باشگاهی که نهایت آرزو‌های محمد نوجوان بود.

باشگاه پرماجرای خیام

یک‌لنگه‌پا، با شانه‌های افتاده و نگاه مضطرب، ایستاده بود کنار سالن و داشت با چشم‌های گرد، به گلاویز شدن آدم‌ها نگاه می‌کرد. به صورت‌های عرق کرده و دست‌های ورزیده و پای چابک کشتی‌گیر‌هایی که دقیقه‌ای یک بار با سوت آقای محمدیان متوقف می‌شدند. آوازه کریم محمدیان و باشگاه خیام، به گوشش خورده بود. می‌دانست توی کارش، نظیر ندارد. 

جدی و حرفه‌ای و کاربلد است و با شاگردهایش مثل یک پدر دل‌سوز رفتار می‌کند. هنوز توی دلش داشت خداخدا می‌کرد که کاش او را هم کنار باقی اعضای باشگاه به شاگردی قبول کند که آمد ایستاد مقابلش. یک نگاه، از بالا تا پایین محمد انداخت و پرسید: «اینجا چیکار می‌کنی؟» 

هنوز محمد داشت توی سرش دنبال یکی دو کلمه می‌گشت تا بگوید دوست دارد کشتی بگیرد که آقای محمدیان بی‌معطلی گفت: «تو هنوز خیلی بچه‌ای! باید بزرگ‌تر بشی تا بتونی تمرین کنی! برو دیگه این طرفا نبینمت!» همان یک باری که آقای محمدیان آب پاکی را ریخت روی دست محمد، هزار بار به دلش سنگین‌تر از اخم‌های پدر بود. کشتی، مهم‌ترین چیزی بود که به آن فکر می‌کرد. به این سادگی نمی‌توانست دل از تشک گرم و صدای سوت مربی سالن بردارد.

خودش از سالن خیام دور می‌شد و دلش همانجا بود. برگشت خانه و از صبح روز بعد دوباره عین آهن‌ربا جذب مغناطیس عجیب باشگاه می‌شد. انگار از دیرباز خانه‌اش بوده. امن و آشنا و صمیمی.

مرحوم خادم در کنار مرحوم تختی

تمرین‌های پنهانکی

شنیده بود سمت صبح، در باشگاه باز است، اما خبری از آقای محمدیان نیست. علاقه‌مندان به کشتی می‌توانستند صبح‌ها آزادانه در سالن تمرین کنند، اما بی‌حضور مربی. قدیمی‌تر‌ها که به قصد تفنن، هوای کشتی به سرشان می‌زد، صبح‌ها سر‌و‌کله‌شان پیدا می‌شد. محمد نوجوان هم دور از چشم پدر، قاتی جماعت می‌شد و گوشه زمین را می‌بوسید و شروع می‌کرد به تمرین. الفبای کشتی را از همان قدیمی تر‌ها یاد گرفت. زمین خورد و بلند شد و لابه‌لای عرق ریختن‌ها، روزی هزار بار با خودش تکرار کرد؛ بالاخره روز تو هم می‌رسد!

لذت اولین قهرمانی‌ها

روزی که محمد خادم آمد ایستاد مقابل آقای محمدیان تا برای رقابت‌های قهرمانی مشهد ثبت‌نام کند، روز‌های زیادی از تمرینات صبحگاهی‌اش می‌گذشت. آقای محمدیان مثل ملاابراهیم که تازگی‌ها از دنیا رفته بود، همچنان مخالف حضور محمد بود. وقتی هم گفت ماه‌هاست دارد تمرین می‌کند، از سر اکراه اسمش را نوشت، اما محمد، کاری به اخم‌های پدرانه آقای محمدیان نداشت. 

او فقط به قهرمانی و اثبات توانایی‌هایش فکر می‌کرد. هیچ چیزی سد انگیزه او نمی‌شد. اگر می‌توانست روی سکوی قهرمانی شهر بایستد حتما آقای محمدیان هم به او اعتماد می‌کرد و می‌رفت برای رقابت‌های استانی، اما سقف آرزو‌های محمد خیلی بلندتر از عناوین استانی بود. او خیلی زود میان چهار نفر اول رقابت‌های کشوری ظاهر شد. حالا دیگر آقای محمدیان هم ایستاده او را تشویق می‌کرد.

زند هیاد خادم به همراه پسرانش امیررضا و رسول

پسر کو ندارد نشان از پدر

هرچند بعد از انتخابی تیم ملی در سال ۱۳۳۷ و سفر به بلغارستان، از اولین حضور در رقابت‌های بین المللی، دست خالی به ایران برگشت، اما در عوض بعد از المپیک رم و مسابقات جهانی یوکوهاما با انرژی مضاعف در مسابقات جهانی ظاهر شد. او که تا پیش از آن، به خاطر مصدومیت‌ها و بداقبالی‌های مختلف، بی‌هیچ مدالی به وطن بازمی‌گشت، حالا به قصد جبران تمام فرصت‌های از دست رفته، مثل همان روزی که می‌خواست در رقابت‌های باشگاهی مشهد، خود را ثابت کند، به میانه میدان رفت. شکست حریف آلمانی او را به کسب مدال نقره آن دوره از رقابت‌ها محدود کرد، اما حسرت آن مدال خوش‌رنگ طلایی تا همیشه روی دلش ماند. 

از مسابقات جهانی که برگشت، دیگر چسبید به زندگی. انگار زمزمه‌های پدر مرحومش توی سرش مرور می‌شد که تمام زندگی، ورزش نیست. بعد از آن، تحقق رؤیا‌های از‌دست‌رفته‌اش را در رشد و پرورش دو تا از پسرهایش دنبال کرد. نوجوان‌های باریک اندام چابکی که در نگاه اول ضربه فنی می‌شدند، اما جوری تحت تمرینات دشوار پدر تعلیم دیدند که انگار همین فردا، فینال رقابت‌های المپیک است.

زنده یاد خادم در دوران مربیگری

همیشه سرش را بالا می‌گرفت و رو به باقی شاگرد‌ها می‌گفت یک روزی این رسول و امیررضا، آبروی کشتی ایران می‌شوند. نگاه به قواره‌های باریک و نحیف آنها نکنید. من چیزی در وجود اینها می‌بینم که فقط از دریچه نگاه یک پدر دیدنی است. 

رسول و امیررضا، آینه روز‌های از کف رفته حاج محمد بودند. همیشه می‌گفت: اگر به جوانان بها بدهیم، آینده کشتی مملکت را می‌سازند. دست آخر هم رؤیای به‌ظاهر دست نیافتنی مربی تیم ملی کشتی آزاد ایران، با ۹ مدال مسابقات جهانی و المپیک پسرانش تعبیر شد و در نهایت ۴ آذر سال ۱۳۹۹ در سن ۸۵ سالگی روی دستان رسول و امیررضا در جوار حرم مطهر امام رضا (ع) تشییع و با قلبی آسوده و نامی ماندگار به آغوش خاک سپرده شد.

بخشی از این مطلب برگرفته از مجله «دنیای کشتی» است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.