به گزارش شهرآرانیوز؛ «اگر ما در تئاتر تأمین بودیم، هیچگاه پا به تلویزیون یا سینما نمیگذاشتیم.» این را منوچهر حامدی در یکی از آخرین گفتوگوهایش با نشریه «سینما تئاتر» در سال۱۳۷۴ میگوید. مدتی پیش از مرگ. بازیگر هزارنقش و پرکاری که حرفهاش را از اساس با اصول آکادمیک و تحصیلات دانشگاهی آغاز کرد. اهالی تئاتر عمق این نیمخط درددل منوچهر حامدی را خوب درک میکنند.
صحنه نمایش، مغناطیس عجیب و غریبی دارد. آدمی که تئاتر کار میکند، هر بار در رویارویی با انرژی وصف ناپذیر حضور تماشاچیان، در زیر نور موضعی و موسیقی جاری در صحنه، با آن صدای رسا و چهرهای که از احساس لبریز میشود، آنقدر از لذت بازیگری سرشار میشود که بهندرت میتواند این تجربه ناب را با حضور در برابر دوربین سینما یا تلویزیون، عوض کند. منوچهر حامدی از تئاتر برخاسته بود. ریشههایش آنجا بود و برگوبارش به جبر زمانه روی پرده سینما و در قاب تلویزیون، اما هرکجا توی هر نقشی که حاضر میشد، همیشه بهترین خودش را ارائه میداد.
فارغ از نام کارگردان و تیم بازیگری. هرچند در کارنامه بلندبالایش، تجربه همکاری با بهترینهای این حرفه را هم داشته است. از علی حاتمی (کمالالملک) و یدا... صمدی (مردی که زیاد میدانست) گرفته تا داریوش مهرجویی (اجارهنشینها) و مسعود کیمیایی (ردپای گرگ).
«خیلیها میگویند که حامدی همهجا حضور دارد و هرکاری که به او سفارش کنی قبول میکند! حالا من از شما سؤال میکنم. چند بازیگر به سن و سال من در سینما یا تلویزیون وجود دارد؟!» شاید بیراه نمیگوید. او در شرایطی افتاد روی غلتک بازیگری و نقشها یکی پس از دیگری به سویش حواله شدند که در حوالی پنجاه سالگی، بازیگر باتجربهای بود که از پس هرجور نقشی بر میآمد. او از قدیمیهای این حرفه بود و حالا به تبع سنوسال و چهره فتوژنیک و سابقه بازی، یکی از بهترین گزینهها برای بسیاری نقشها بود. هرچند بیش از هرچیز در نقشهای منفی و خاکستری، جلوه بهتری داشت، اما شخصیتی وجود نداشت که در شمایل او، جان دوباره نگیرد.
گزینهها محدود بود و زمان به سرعت میگذشت و اگر میخواست بنشیند و با وسواس از میان نقشهای تاپ، یکی را انتخاب کند، باید از غم نان و مخارج روزمره زندگی میگذشت. با اینحال، حضور فعال و پررنگ او در بسیاری از پروژههای تصویری در دهه ۶۰ و ۷۰، یک جا به چشم داوران جشنواره فیلم فجر آمد: سال۱۳۷۳ بود. سیزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر.
آن سال مجری جشنواره در مراسم اختتامیه به وقت اعلام کاندیداهای بهترین بازیگر نقش دوم مرد، نام پنج بازیگر مرد را اعلام کرد: علی مصفا برای فیلم «پری»، امیر پایور برای فیلم «سفر»، رضا کیانیان برای فیلم «کیمیا»، محمود بصیری برای فیلم «مهریه بیبی» و منوچهر حامدی برای فیلم «روز شیطان» به کارگردانی بهروز افخمی، اما دست آخر همگی برای علی مصفا از روی صندلیهای خود برخاستند. آن روز منوچهر حامدی غمگین بود، اما هرگز دلسرد نشد.
او خودش بهتر از هر کسی میدانست که ارزش سالها خاک صحنه خوردن و تجربههای متعدد بازیگری، لزوما به دریافت آن تندیس چشم نواز نخواهد بود. او با اشتیاق پا به این عرصه گذاشته بود و بنا داشت تا روزی که نفس میکشد، در همین حرفه باقی بماند. البته که همین هم شد.
«حادثه در کندوان» به عنوان یکی از آخرین آثار منوچهر حامدی اکران شد، اما حادثه مهیبتر در تنکابن اتفاق افتاد. منوچهر حامدی داشت از عرض جاده عبور میکرد و هرگز فکرش را نمیکرد، حرکت یک خودرو سواری بتواند او را برای همیشه متوقف کند. او هنوز داشت دیالوگهای فیلمنامهاش را مرور میکرد. «نخل محبت»، دست آخر روی سرش آوار شد.
منوچهر حامدی، ۵۶ سال بیشتر نداشت. هنوز سرحال و باانگیزه بود. میخواست از عرض جاده برگردد، بنشیند زیر دست گریمور، یک بار دیگر دیالوگهایش را تمرین کند و برگردد برابر دوربین، اما همه چیز در یک لحظه تمام شد. در مراسم ترحیم منوچهر حامدی، چهرههایی به چشم میخوردند که هرکدام وزنه سنگینی برای حرفه بازیگری در ایران بودند در حالی که همگی سیاهپوش و بهتزده در غم کوچ نابهنگام او آمده بودند.
مردی که شاید بهندرت در شمار بازیگران نقش اول فیلمنامهها در تیتراژ آثار به چشم میآمد، اما اهالی سینما و تلویزیون همگی به اتفاق اقرار داشتند او در نوع خود، بهترین بود؛ کاربلد، بیحاشیه و حرفهای.