به گزارش شهرآرانیوز؛
زمستان سال۱۳۷۰ بود که خبر رسید دبیرکل حزبا... لبنان پس از شرکت در مراسم سالگرد شهید راغب حرب، از سوی هلیکوپترهای اسرائیلی مورد اصابت قرار گرفت و در کنار همسر و فرزندش به شهادت رسید. خبر، دلهرهآور و ویرانگر بود. حزبا...، اصلیترین مهرهاش را از دست داده بود. در روز روشن. مقابل دیدگاه همه. اسرائیلیها، آدم کشتن را خوب بلد بودند. از خیلی قبلتر از آن تا هنوز و همیشه.
همان روزها، سیدحسن نصرا... با یک سخنرانی کوبنده و استوار، به اسرائیلیها هشدار داده بود که حذف مهرههای مقاومت، به منزله حذف یک اندیشه نخواهد بود: «شهادت سیدعباس موسوی، دلیل سطح رشد و بالندگی راه حزبا... در لبنان است و دلیل سطح بالای خلوصش در راه اهداف الهی است و دلیل سطح بالای همبستگی فرماندهی با نیروهای خود است و دلیل سطح بالای از خودگذشتگی بیمرز و دلیل سطح بالای حضور میدانی است و دلیل سطح بالای وفاداری به مقاومت و مردم است و آغاز تحول بزرگ روحی و معنوی و جهادی است که برای قاتل او باورپذیر نیست.»
تابستان۱۳۷۶ محمدهادی نصرا...، پسر سیدحسن که آن روزها داشت در جبهههای جنوب لبنان جایی حوالی منطقه اقلیم التفاح از توابع منطقه جبلالرفیع در کنار دیگر رزمندگان حزبا... در عملیات میجنگید که به وقت هجده سالگی، شهید شد. واکنش سیدحسن نصرا... در پوشش رهبر یک جنبش مقاومتی، درس جهاد و ایستادگی بود.
آن روز، هیچکس اشکهای سیدحسن را ندید و آنچه مورخان در تاریخِ بردباریِ یک پدر دلاور نوشتهاند، صدایی بود که نمیلرزید و نگاهی بود که خالی از شکست و اندوه بود. سیدحسن نصرا... در آن روز بیآنکه اشارهای به عوامل جنایت داشته باشد، سرش را بالا گرفت و با غرور و افتخار از فیض شهادت گفت: «خدا را سپاس که نعمت عظیمی به من داد و عنایت فرمود و یک شهید از خانواده من انتخاب کرد و عضوی از خانواده من را در جمع مبارک و مقدس شهدا قرار داد. کسانی که وقتی به دیدارشان میرفتم، خجالت میکشیدم. از مادر شهید، پدر شهید، از همسر شهید و هنوز هم شرمنده آنهایم و خواهم بود.»
تابستان سال۱۴۰۳ در پایان روزی که رئیسجمهور منتخب مردم ایران طی مراسمی تحلیف شد، اسماعیل هنیه در شمار میهمانان خارجی به محل اقامت خود برگشت و صبح روز بعد در عین ناباوری گزارشی از اصابت یک پرتابه کوتاه برد و شهادت او بهدست عوامل اسرائیلی تأیید شد.
اسرائیل، همان رویکرد شکست خورده همیشگی را دنبال کرده بود. انگار هشدارهای سیدحسن نصرا... از همان سال۱۳۷۰ پس از شهادت سیدعباس موسوی به خرجش نمیرفت که یک استراتژی تکراری بیثمر را تکرار کرد و امیدوار بود حذف آدمهای مهم محور مقاومت، بتواند آنها را در پیشبرد اهدافشان یاری کند. سیستم متزلزلی که به تعبیر سیدحسن نصرا...، سستتر از خانه عنکبوت است.
سخنرانی سیدحسن پس از شهادت اسماعیل هنیه، از آن نطقهای تاریخی خاطرهانگیز بود. آمده بود برابر دوربینها و به رسم عادت همیشهاش، انگشت اشاره دست راستش را در هوا میچرخاند و برای اسرائیلیها خط و نشان میکشید. مثل همان وقتی که پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی به اسرائیلیها هشدار داد اگر عمودی بیایند، افقی برمیگردد و کار را با حرکت دست خود تمام کرد!
حالا هم وقتی پرسیدند حزبا... چطور به ترور هنیه پاسخ خواهد داد، با نگاهی نافذ و لحنی مطمئن گفت: «شوی شوی... یواش یواش!» این بار کلام فارسی را پشت بند کلام عربی ردیف کرد تا با نهایت ذکاوت و هوشمندی، پیام خود را در فضای سیاسی به گوش افکار عمومی رسانده باشد.
کسی باور نمیکرد. اخبار همگی بوی شایعات توخالی میداد برای تضعیف روحیه محور مقاومت. این یک تکنیک جنگی مرسوم در تمام طول تاریخ بود. خبرگزاریها به لکنت افتاده بودند. حواشی بالا گرفته بود. دلهره عین ویروس داشت در سطح افکار عمومی منتشر میشد.
زمزمههای خبر شهادت سیدحسن نصرا... داشت رنگوبوی حقیقت به خود میگرفت. یکی یکی اخبار مستند از درز میکروفنها و دوربینها در قاب تلویزیون میریخت و بالاخره در آن ششمین روز از مهرماه ۱۴۰۳، حزبا... تأیید کرد محور مقاومت دیگر سیدحسن نصرا... ندارد. تصاویر و گزارشها از شیوه حمله و محل شهادت یک پیام روشن بیشتر نداشت؛ اسرائیل انگار برای کشتن یک لشکر چندصدنفره به میدان آمده بود.
بقایای محل اصابت بمبهای سنگرشکن آنقدر وسیع و عمیق و سهمگین بود که برای کشتن هزاران رزمنده مسلح کفایت میکرد. پنج هزار پوند مهمات برای حذف یک مهره، نهایت وحشت و استیصال صهیونها را از اقتدار یک رهبر اثرگذار عریان میکرد. پس از انتشار و تأیید خبر، مردم که تا پیش از این در چنین موقعیتهای دلهرهآوری چشم به دهان سیدمقاومت داشتند، حالا خیره مانده بودند به کلام سیدهاشم صفیالدین. مردی که گفته میشد یحتمل جانشین سیدحسن خواهد شد. او بیشک شایستهترین گزینه پس از سیدحسن نصرا... بود. مردی به همان اندازه شجاع، غیور، زیرک و محبوب. اولین سخنان سیدهاشم صفیالدین، آب سردی بود روی قلبهای گرگرفته شیعیان.
او یقین داشت تمام ماجرا زیباست، آن اندازه زیبا که زینب کبری (س) در ظهر عاشورا به چشم دیده بود و بعد تاریخ را گواه استقامت و بردباری گرفته بود که این راه به بیراهه نخواهد رفت: «حضرت محمد (ص) رحلت کرد در حالیکه خاتم پیامبران و محبوب خدا بود. اما حضرت علی (ع) بهترین جانشین ایشان بود که یهود را در خشمشان سرشکسته کرد. حضرت علی (ع) در محراب مسجد به شهادت رسید و پس از ایشان حسنین بودند. امام حسین (ع) و بهترین اصحابش به شهادت رسیدند در حالیکه هیچ یاوری نداشتند.» و بعد به مرور سم اسبان و عبور از پیکر شهدا و اسارت زنان و کودکان نشست.
میخواست به تعبیر خود، شرایط را هزاربار استوارتر از مهلکه عاشورا روایت کند. او برادر سیدحسن بود. فلسفه عاشورا، زبان مشترک اهالی مقاومت بود. آنها میدانستند راه حق، وابسته به حضور افراد نیست و آنچه مسیر را هموار میکند، استواری اندیشه است. سیدهاشم آمده بود و میدانست دیر یا زود به خیل برادران شهید خود خواهد پیوست. پس چیزی شبیه به وصیتهای آخرینِ پدری دلسوز به فرزندان امت اسلامی یادآور شد: «پس از شهادت رهبر، زمان تولد امت است. جایی برای ضعف و عقبنشینی نیست. امت، پابرجا و محکم و پیروز است.»