از محل برگزاری شب شعر در پایتخت راهی قم شدم که خودم را در این خفقان جهان به حرم کریمه عالم برسانم و در خیابانهای تهران چند بیلبورد دیدم که نوشته بود: ز پیمان نگردند ایرانیان... و پایین بیلبورد تاریخ تشییع سید مقاومت را اعلام کرده بودند. خاطرم آمد ضحی گفته بود: مادرش چمدان بسته و همین روزها راهی بیروت است. اولین بار اسم خاله سندس را از سعیده شنیده بودم.
میگفت: یک زن دورگه ایرانی-عراقی است که ساکن دانمارک است و تقریبا هرسال پیش از اربعین میآید مشهد و باهم راهی عراق میشوند. آنقدر از مرام این زن شنیده بودم که مشتاق دیدارش بودم و بالاخره این دیدار میسر شد. عبای عراقیاش بوی کوچههای نجف میداد و لهجه ایرانیاش شبیه خونگرمی اهوازیها بود. مهربان، گرم، دلسوز و باتجربه، شبیه بقیه مادرهای عالم بود.
بعد از آتشبس یک روز ضحی، دخترِ خاله سندس در صفحه اینستاگرامش نوشته بود که خاله خواسته برای لبنان بلیت بگیرند که به تشییع این مرد خدا برود. ضحی نگران بود و حتی میگفت: دخترش نگران حضور مادربزرگش در لبنان است. با ضحی که صحبت کردم میگفت: مادرش با هر کسی از دوستان لبنانیاش در دانمارک صحبت کرده که برای اقامت چندروزه در لبنان و همراهی در تشییع کنار او باشند هیچکدام شرایط حضور نداشتهاند و خاله که مصرانه تصمیم بر حضور داشته ناامید نشده بود و بلیت گرفته بود.
میگفت: موکب شهید سید علی زنجانی که دورگه لبنانی-ایرانی است و در سوریه به شهادت رسیده، برای ایام نیمه شعبان در قم برقرار است و خادمین موکب در منزل ضحی اسکان دارند و به این شهید توسل کرده و خواسته تا خودش بساط اقامت خاله را در لبنان فراهم کند و قبلا هم بارها به این شهید توسل کرده است.
میگفت: به یکباره خاله یاد دوست تونسیشان که در قم طلبه است افتاده و تماس گرفته و او خاله را به دوست دیگری که دورگه عراقی و لبنانی است مرتبط کرده و آنها با عزت و احترام خاله را از فرودگاه تا منزلشان مشایعت کردهاند و منزل را در اختیار خاله قرار دادهاند.
ضحی میگفت: به میزبان خاله در بیروت گفته سیدعلیزنجانی را میشناسی؟ و میزبان گفته: بله سیدعلی از اقوام ماست و من در کودکی روی پای سید علی مینشستم و بعد هم خاله را برده بودند روضهالشهدای بیروت سر مزار سیدعلی زنجانی. فکر کردم آیا دلم میخواست در این مراسم حضور میداشتم؟ بعد یادم آمد یکشبقدر وقتی سنم خیلی کم بود آقای قرائتی در حرم امامرضا (ع) تعریف میکرد که سیدحسن حتی خواب آرام را بر خود حرام کرده و شبی چندبار تغییر مکان میدهد، بله من هم دوست داشتم به تشییع مردی بروم که تمام عمرش را برای اسلام و مقاومت خرج کرده بود.
کلمات را کنار هم میگذارم و چشمم میافتد به لبنان، سوریه، عراق، تونس و حتی دانمارک، کشور خودم افغانستان و ایران که همه این اسامی را دور خودش جمع کرده به مفهوم مقاومت پی میبرم. مقاومت از ساختمانهای مخروبه لبنان و کودکان گرسنه غزه با حماس و حزبا... و سپاه ایران و حشدالشعبی عراق و فاطمیون افغانستان در دل زنی در دانمارک ریشه دوانده و جاذبه حضور ایجاد کرده تا برود و شمعی در محل شهادت مردی روشن کند که مادرش از ۱۴۰۰ سال پیش تا امروز مزارش مخفی است و هیچوقت شمعی بر مزارش نسوخته.