به گزارش شهرآرانیوز، دختر ۱۹ سالهای که پس از فرار از منزل توسط نیروهای گشت کلانتری پنجتن مشهد به مرکز انتظامی هدایت شده بود، وقتی با راهنماییهای مشاور کلانتری در جریان پرونده باندهای تبهکار قرار گرفت که دخترانی را به مرز تباهی کشاندهاند، درباره ماجرای فرار و سرگذشت خود گفت: تنها فرزند خانوادهام هستم، اما به خاطر مشکلات مالی که پدر و مادرم داشتند هیچ گاه از زندگیام راضی نبودم. پدرم کارگر ساده بود و مادرم نیز در خانههای مردم کارگری میکرد. با این حال آنها هرکدام جداگانه پول هایشان را پس انداز میکردند و حتی برای خرید مایحتاج روزانه نیز با هم اختلاف داشتند. وقتی بزرگتر شدم رفتارهای آنان به گونه دیگری آزارم میداد. مادرم معتقد بود دختر نباید از خانه بیرون برود و پدرم بر خلاف او مرا آزاد میگذاشت. با وجود این همواره نظر مادرم درزندگی بر نظرات دیگران غلبه میکرد به همین خاطر هم من دختر پرخاشگر و عصبی بودم. حتی وقتی دیپلم گرفتم و قصد شرکت در آزمون سراسری دانشگاه را داشتم نیز همین کشمکشها وجود داشت.
خلاصه وقتی در دانشگاه پذیرفته نشدم، شرایطی برای سفر به عراق پیش آمد البته هزینههای این سفر را مادرم پرداخت کرد. هنگامی که به عراق رفتم در آن جا با مردی پاکستانی آشنا شدیم که به خانوادهام پیشنهاد کار داد و مدعی شد باغ نخل دارد و خانه و امکانات هم در اختیارمان میگذارد که پدرم به امور باغ رسیدگی کند و مادرم نیز امور خانه داری را برایش انجام دهد. اما یک هفته بعد از این ماجرا، او به من ابراز علاقه کرد و هر روز به دیدارم میآمد و بالاخره مدعی شد قصد دارد مرا از خانوادهام خواستگاری کند. مادرم زمانی که متوجه شد به شدت مخالفت کرد چرا که مرا برای پسر خواهرش در نظرگرفته بود!
ولی من آرام آرام جذب خوش زبانیها و رفتارهای احترام آمیز آن مرد پاکستانی شدم به گونهای که در کنارش احساس آرامش و امنیت میکردم. خلاصه یک سال از این ماجرا گذشت و ما به ایران بازگشتیم. از سوی دیگر نمیتوانستم او را فراموش کنم. به همین خاطر هم تماسهای تلفنی و تصویری ما از طریق شبکههای اجتماعی ادامه یافت تا این که او به من گفت: همه خانوادهام در پاکستان هستند و کسی را در ایران ندارم. او سپس مبلغ ۷۰۰میلیون تومان به حساب بانکیام واریز کرد تا با آن منزلی در مشهد خریداری شود که وقتی به ایران آمد به دور از چشمان اعضای خانوادهام با یکدیگر گفتوگو کنیم. من هم که خیلی خوشحال شده بودم از طریق سایتهای واسطهگر، منزلی نقلی پیدا کردم و آن را خریدم چرا که به هر طریق ممکن دوست داشتم از محیط خانه خودمان دور باشم! اما هنوز یک هفته بیشتر از ماجرای خرید خانه نگذشته بود که روزی پلیس به سراغم آمد و همه حسابهای بانکیام مسدود شد. وقتی مرا به مرکز انتظامی بردند تازه فهمیدم در دام یک کلاهبردار حرفهای افتادهام و حتی آن باغ هم مال او نبود! حالا باید همه مبلغ کلاهبرداری را به شاکی باز میگرداندم. این بود که خانه را به قیمت کمتری فروختم و با کمک پدر و مادرم مبلغ مذکور را پرداخت کردم ولی بعد از آن اعتماد خانوادهام از من سلب شد تا حدی که مادرم مرا در خانه حبس کرد و اجازه نمیداد بیرون بروم. حتی گوشی تلفن مرا هم گرفتند در این میان فقط گاهی پدرم که دلش به حالم میسوخت مقداری تنقلات برایم میخرید و پنهانی به من میداد.
خلاصه در یکی از همین روزها پدر و مادرم سرکار رفتند من هم قفل در را شکستم و از خانه فرار کردم، اما جایی را نداشتم. این بود که سر از پارکها درآوردم و شب را روی نیمکت پارک خوابیدم که صبح با صدای آژیر خودروی پلیس از خواب بیدار شدم و آنها مرا به کلانتری هدایت کردند؛ اماای کاش ...
با دستور سرهنگ جعفرخانی (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) اقدامات مشاورهای برای آشنایی دختر جوان با آسیبهای اجتماعی در محیط خارج از خانواده، بررسیهایی نیز برای مهارت آموزی خانواده این دختر جوان در مرکز مددکاری اجتماعی آغاز شد.
منبع: روزنامه خراسان