این روزها صفهایی طولانی کشیده میشود برای اهدای خون به هموطنانمان در بندرعباس. البته که ما مینویسیم صف اهدای خون ولی شما بخوانید صف اهدای مهربانی.
تمام آنها که در این صفها ایستادهاند میدانند آنچه مورد نیاز است خون واقعی است، نه اشک مصنوعی. کسی هم برایشان فرش قرمز پهن نکرده بود تا در صف بایستند، اما ایستادند تا نشان دهند با خونشان برای محبت و عشق فرش قرمز پهن میکنند.
در این صف فقط آنهایی میایستند که خونشان رنگینتر است، چون خونی را که میدهند با رنگ عاطفه و عشق پررنگتر کردهاند. آنها را ببینید ولی نگویید خوشقلبها خون ریختن بلد نیستند. خیلی خوب هم بلدند، اما خون خودشان را میریزند در رگهای دیگران.
خون میدهند، اما حس میکنند خون تازهای در رگهای خودشان تزریق شده است. آنها که اولین نفرات این صفها بودند عجله داشتند. دوست داشتند مهربانی و عشق خود را زودتر اهدا کنند. مهربانی و عشقی که همیشه همراه خون درون رگ غیرتشان جریان داشت.
که بنیآدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند. میگویند دود به حدی بود که نمیشد خورشید را دید، گیریم که دیده میشد، در مقابل درخشش این همه مهر و مروت، چه چیزی در چنته داشت؟ این روزهای تلخ و سخت میگذرد ولی باز هم دلمان خوش است به یک کشتی. به یک کشتی که در بندر لنگر انداخته است، با محموله سرخ مهربانی. یک کشتی که آمده است تا هم انسانها را زنده نگه دارد و هم انسانیت را.