حسن وارسته، فیلمنامهنویس سریالهای «پایتخت» و «بچه مهندس» که چندی پیش به دعوت موسسه خیریه گلستان علی (ع)، همراه چند نفر از بازیگران و عوامل سریال «بچه مهندس ۳» به مشهد سفر کرده بود در گفتگو با شهرآرا میگوید به دلیل بازخوردهای مثبتی که از مشهدیها گرفته است ترغیب شده تا فیلمنامه فصل چهارم «بچه مهندس» را بنویسد.
غلامرضا زوزنی/ شهرآرانیوز - بپذیریم یا نه؛ بعضی از سریالهایی که از تلویزیون پخش میشود حسابی میان مخاطبان گل میکند. یکی از آنها، سریال «بچه مهندس» است که فصل سومش رمضان امسال از شبکه دوم سیما روی آنتن رفت. این سریال پر بازیگر، از فصل نخست خود که دو سال پیش از همان شبکه پخش شد، داستان پسری بیسرپرست را روایت میکند که در پرورشگاه بزرگ شده و دوران کودکی و نوجوانی سختی را پشت سر گذاشته است.
فیلمنامه هر سه فصل این سریال را گروه نویسندگان، به سرپرستی حسن وارسته، نگارش کردهاند. وارسته علاوه بر این، نویسنده فصلهای ۲، ۳ و ۴ سریال «پایتخت» نیز بوده است. همچنین او در کارنامه خود نگارش فیلمنامه سریال «دودکش» و «دیوار به دیوار» را هم دارد.
وارسته که چندی پیش به دعوت موسسه خیریه گلستان علی (ع)، همراه چند نفر از بازیگران و عوامل سریال «بچه مهندس ۳» به مشهد سفر کرده بود در گفتگو با شهرآرا میگوید به دلیل بازخوردهای مثبتی که از مشهدیها گرفته است ترغیب شده تا فیلمنامه فصل چهارم «بچه مهندس» را بنویسد. با او که صحبت کردیم میگفت درگیر طراحی قصه برای فصل تازه «بچه مهندس» است و اطمینان دارد اگر قصه جذابی که نسبت به قصه قبلی افت نداشته باشد پیدا نکند، نگارش فصل تازه این سریال پرمخاطب را کنار خواهد گذاشت. شرح گفت و گوی ما با این فیلمنامهنویس و مدرس دانشگاه رادر ادامه میخوانید.
فیلمنامهنویسی گروهی چه مزیتی بر نوشتن آن به صورت انفرادی دارد؟
در گروهینویسی، خرد جمعی بر کار حاکم خواهد بود. در واقع در این نوع از نگارش فیلمنامه هیچ عضوی نباید خودرأی باشد و همه باید در خدمت پیشرفت کار باشند. هرکس نظری دارد که ممکن است درست باشد یا نه؛ نباید روی نظرش پافشاری کند. درواقع در گروهینویسی هر عضوی کاری را بر عهده دارد. به عبارت دیگر هر نویسندهای روی بخشی از فیلمنامه کار میکند. هر نویسندهای باید جزیره خودش را آباد کند، بدون اینکه نیاز باشد جزیره دیگری را تخریب کند.
در گروهینویسی دلسوزی برای کار حرف نخست را میزند. همه باید روی کار متمرکز شوند. باید منیت و سلایق و خودخواهیها را کنار بگذارند.
سریالی مانند «بچه مهندس» چه ویژگیای داشت که به فصلهای بعدی رسید؟
این سریال در سه فصل روایت شده است. کودکی، نوجوانی و جوانی شخصیت اصلی به نام جواد جوادی. درواقع این ویژگیهای جواد جوادی بود که ما را مجاب کرد ساخت آن را تا سه فصل ادامه دهیم. در هر فصل امکان این فراهم بود تا متناسب با زمان و فضای قصه، دغدغهها و مشکلات همنسلیهای شخصیت اصلی را نیز مطرح کنیم. فصل اول که دوران کودکی بود، علاوه بر مسائلی که برای قصهپردازی وجود داشت، موضوعات کودکانه مثل کنجکاوی و ... را نیز طرح کردیم. در فصل بعدی مسائل نوجوانی و شکلگیری شخصیت، استقلال و ... را در نظر داشتیم. در فصل اخیر نیازمند بودیم قهرمان را فردی دردکشیده ترسیم کنیم تا برای گام سوم (بچه مهندس ۳) آدمی منطقی و پخته باشد. میبینید که در فصل سوم بحران عشق او را همانند همه جوانهای کشورمان مبتلا میکند. اینها به هم پیوسته بودند. این پیوستگی شخصیت و موقعیت میتواند یکی دیگر از کششهای سریال برای ادامهدار بودنش باشد.
همچنین مسائل روز نسل جوان این اقتضا را به وجود میآورد تا با یک سریال دنبالهدار و شخصیتهای آشنا حرفهای جامعه را زد.
پس اینطور میتوانیم بگوییم که شما از قبل به این سه فصل فکر کرده اید و شرایط و استقبال مخاطب باعث نشده سریال ادامه یابد.
قطعا فکر کردیم. مثل همان فرمول معروف «کاشت، داشت، برداشت» است. به این ترتیب فصل سوم، فصل میوهچینی از قهرمانهای قصه بود که نباید از دست میرفت.
شبکه دو به نسبت سایر شبکههای سیما برنامههای بیشتری ویژه کودکان و نوجوانان تولید میکند. آیا فضای غالب و نوع نگاهی که در مدیریت شبکه دوم سیما وجود دارد در فیلمنامه تأثیر داشت؟
مطرح کردن مسائل کودک، نوجوان و خانواده جزو مأموریتهای شبکه دوم سیماست. در نتیجه ما باید کاری کنیم که این سریال در شبکهای با این طیف مخاطب قابلیت پخش داشته باشد. بدیهی است که بر اساس سیاستهای شبکه پیش میرفتیم. با این حال، همه طیف سنی از کودک تا بزرگسال، این سریال را تماشا کردند. البته این خواست ما بود که همه با سریال همذاتپنداری کنند. پس من سریال را تنها برای نوجوانها یا تنها برای بزرگترها ننوشتم. همین نگاه در هنگام نگارش باعث شده مخاطبان کودک و نوجوان از تماشای آن تأثیر بپذیرند.
در درجه نخست تعریف کردن یک قصه کشش دارد و در درجه بعد ایجاد امید و انگیزه میان مخاطبان از اهدافمان بود که همسو با مأموریت و سیاستهای شبکه دو شد.
در مقابل «بچه مهندس»، نگارش فیلمنامه سریال «پایتخت» در کارنامه شما قرار دارد که به نظر میرسد از فصل نخست هیچ انگیزهای برای ادامه دادن آن وجود نداشته و تنها بر اساس خلق موقعیت و شخصیتهای جذاب کار ادامه پیدا کرده است.
این چیز عجیبی نیست. در سریالهای روز دنیا هم این اتفاقات معمول است. بعضیها با تدبیر برای چند فصل ساخته میشود، ولی بعضیها ساخته میشود و با اقبال عمومی که روبهرو شد، ادامه پیدا میکند. وقتی سریال اصطلاحا میگیرد خب بدیهی است که تهیهکننده دلش میخواهد آن را ادامه دهد. این ایراد نیست. اتفاقا مردم منتظر بازگشت همین شخصیتها هستند و دوست دارند آنها را ببینند. مثل یک مهمان دوستداشتنی است که به خانه شما میآید و شما دوست ندارید آن مهمان از خانهتان برود.
ماجرای «بچه مهندس» با «پایتخت» فرق داشت. «بچه مهندس» از پیش به کلیت داستان فکر شده بود. اما در «پایتخت»، قهرمانها و شخصیتها آن را پیش میبردند. آنها در موقعیتهایی قرار گرفتند و جذابیت پیدا کردند. شاید اکنون که ما به ساخت فصل چهار «بچه مهندس» فکر میکنیم فیلمنامهمان قهرمان محور و همانند «پایتخت» شود. در واقع همه تلاش ما بر این است که این قصهها را از جامعه بگیریم.
به نظر میرسد با لحاظ فرایند زمانبر تولید فیلم و سریال، نگارنده فیلمنامه، نه تنها باید بهروز باشد که ضروری است حرفی جلوتر از دغدغه جامعه را مطرح کند تا در زمان پخش فیلم و سریال، موضوع مطرح شده در اثر تاریخ انقضایش نگذشته باشد.
بله، اما در کنار آن یکسری مسائل کلی در کشور وجود دارد که هرگز از بین نمیروند. سوژههای مختلفی در حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و .... ما سعی میکنیم روی آنها کار کنیم. مثلا موضوع مسکن، اشتغال، تبعیض، آقازادگی، رانت و اختلاس و ... هرگز از بین نمیرود. پس میشود درباره اینها حرف زد. به طور اتوماتیک فیلمنامهنویس وقتی دارد درباره این چیزها مینویسد، سوژه با طراوتی را برگزیده است.
البته همه این مسائل که مطرح شد در عین تازگی و جذابیتش باید در خدمت قصه نیز باشد. قرار نیست شعار بدهیم. فیلمنامهنویس باید قصهای را بگوید و در کنار آن به مسائل روز جامعهاش نیز بپردازد، اما نباید شعار بدهد.
چه میشود که سازندگان فیلم و سریال در رسانه ملی یا شبکه نمایش خانگی به طرف تولید آثاری میروند که هیچ مطابقت و مشابهتی با جامعه ندارد و مردم خودشان را در آن پیدا نمیکنند؟
متأسفانه نوعی شارلاتانیسم، فیلم و سریالسازی را دربر گرفته است. در واقع نوعی کلاهبرداری فرهنگی است که دارد اتفاق میافتد. تماشاگری که دنبال خوراک فرهنگی است و میخواهد با خانوادهاش بنشیند و ساعتی را فیلم ببیند، با آثار کم محتوا و ضدفرهنگی روبهرو میشود.
احساس میکنم در بعضی از آن سریالها که بیشتر در شبکه نمایش خانگی تولید و توزیع میشود عدهای افراد ثروتمند پولی را سرمایهگذاری کردند تا در این میانه بتوانند پولشویی کنند. در واقع به بهانه فعالیتهای فرهنگی کارهایی را انجام میدهندکه معلوم نیست پولشان را از کجا میآوردند.
وقتی اثری، به شرط قوت، حرف مخاطب را بزند، بیننده نیز با آن ارتباط برقرار میکند. بعضی سریالهای به اصطلاح «لاکچری» ساخته میشود که در آن خودرو و خانه و ویلا به رخ کشیده میشود. تماشگر هرگز خودش را در آن نمیبیند. چنین که شد مخاطب کار را پس میزند. حتی با دیدن سریالهای لاکچری حسرتهایی در دلش ایجاد میشود. اینها نهتنها به مردم کمک نمیکند تا غم و اندهشان را فراموش کنند که همان تهمانده امید و انگیزهشان را نیز از بین میبرد.
اساس این قصهها که دغدغههای دور از جامعه در آن طرح میشود، از منظر ساختار هم دچار مشکل است. آنقدر در سریال آب میبندند که یک سریال پانزده قسمتی را تا ۴۰ قسمت کش بدهند. این دست از سریالها حرف چند درصد از مردم را مطرح میکند؟
فکر میکنید این رویکردمادی روی رفتار حرفهای عوامل تولید هم مؤثر بوده است؟
حتما تأثیر داشته است. مثلا بازیگر یا تصویربرداری که از تلویزیون برخاسته و اسم و رسمی درآورده یک بار که با این افراد قرارداد میبندد و کار میکند دیگر حاضر نیست به تلویزیون برگردد. این باعث میشود تلویزیون از حضور افراد توانمند و کارکشته خالی شود. حتی به خود من یکی دو باری دستمزدهای چندبرابر از تلویزیون پیشنهاد شد که به دلایلی نپذیرفتم.
سریالهای لاکچری تنها در شبکه نمایش خانگی نیستند. تلویزیون هم با این چالش روبهروست و گاهی مجبور است با ذائقهای که در بیرون از آن برای مخاطب ساخته شده کنار بیاید و آنطور فیلم و سریال تولید کند که مخاطب دوست دارد.
البته به سازوکار تولید و تصویب فیلم و سریال در سیما نقد داریم، ولی خوشبختانه تلویزیون اینطور نیست. تلویزیون تقریبا سعی کرده بسیاری از مسائل عرفی و شرعی را حضانت کند. تلویزیون سعی میکند از سیاهنمایی، از پزهای اختلاف طبقاتی و ... پرهیز کند.